تبیان، دستیار زندگی
من مسلمانم؛ من شیعه‌‌ام؛ من اهل خمس و...
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

چوب که بوسیدن ندارد!


اولیای الهى افرادى هستند که فعلشان از مرحله و مرتبه نفس گذشته و با حقیقت توحید متحد گشته است. آنها دیگر در مرتبه نفس، خواست‌‏ها، تمنیات و آرزوهایی که دیگر افراد به آن مبتلا هستند نیستند؛ بنابراین عمل آنها عمل حق، و کردارشان نیز فعل حضرت حق است؛ زیرا به واسطه نعمت عظماى الهى وجودشان در وجود او فانى شده است. کلمات و افعال اولیاء الهى و عارفان واصل و علماء بالله چون ستاره‌‏اى درخشان، راه انسان‌های حقیققت‌جو را روشن و در اثر متابعت، آنها را به سر منزل مقصود رهنمون می‌کند.

مرحوم علامه سیدمحمدحسین حسینی طهرانی در کتاب «مهر تابان» می‌نویسد: این حقیر معمولاً قبل از اقامت در شهر مشهد مقدس که تا تاریخ پنجم ماه مبارک رجب سال 1403 هجری قمری، سه سال و چهل روز به طول انجامیده است معمولاً در تابستان‌ها با تمام فرزندان و اهل بیت، قریب یک ماه به مشهد مقدس مشرف می‌شدیم.

در تابستان سال 1393 قمری که مشرف بودیم و آیت‌الله میلانی و علامه طباطبایی هر دو حیات داشتند، و ما منزلی را در انتهای بازارچه حاج‌آقا‌جان در کوچه حمام برق اجاره کرده بودیم، و معمولاً از صحن بزرگ به حرم مطهر مشرف می‌شدیم.

یک روز دو ساعت قبل از ظهر به حرم رفتیم، حال بسیار خوبی داشتم، برای ادای نماز ظهر به مسجد گوهرشاد رفتم و با چند نفر از رفقا به طور فرادی نماز ظهر را خواندم، همین‌که خواستم از در مسجد به طرف بازار که به صحن بزرگ، متصل بود و تنها راه ما بود خارج شوم، درِ مسجد را که متصل به کفشداری بود بوسیدم؛ و چون نماز جماعت ظهر در مسجد گوهرشاد به پایان رسیده و مردم مشغول خارج شدن بودند؛ چنان ازدحام و جمعیتی ازمسجد بیرون می‌‌آمد که راه را تنگ کرده بود.

در آن وقت که در را بوسیدم ناگاه صدایی به گوش من خورد که شخصی به من می‌گفت: آقا! چوب که بوسیدن ندارد.

چوب که بوسیدن ندارد!

من نفهیدم در اثر این صدا به من چه حالی دست داد، عینًا مانند جرقه‌‌ای که بر دل بزند و انسان را بیهوش کند، از خود بی‌خود شدم، و گفتم: چرا بوسیدن ندارد؟ چوب حرم بوسیدن دارد، چوب کفشداریِ حرم بوسیدن دارد، کفش زوار حرم بوسیدن دارد؛ خاک پای زوار حرم بوسیدن دارد؛ و این گفتار را با فریاد بلند می‌‌گفتم ناگاه خودم را در میان جمعیت به زمین انداختم، و گَرد و غبار کفش‌ها و خاک روی زمین را بر صورت می‌‌مالیدم؛ و می‌گفتم: ببین! این‌طور بوسیدن دارد! و پیوسته این کار را می‌‌کردم و سپس برخاستم و به‌ سوی منزل روان شدم.

آن مرد گفت: آقا! من حرفی که نزده‌‌ام! من جسارتی که نکرده‌‌ام!

گفتم: چه می‌خواستی بگویی؟! و چه دیگر می‌خواستی بکنی؟! این چوب نیست؛ این چوب کفشداری حرم است؛ اینجا بارگاه حضرت علی بن موسی الرضاست؛ اینجا مطاف فرشتگان است؛ اینجا محل سجده حوریان و مقربان و پیامبران است؛ اینجا عرش رحمان است؛ اینجا چه! و اینجا چه! و اینجا چه است!

گفت: آقا! من مسلمانم؛ من شیعه‌‌ام؛ من اهل خمس و زکاتم؛ امروز صبح وجوه شرعیه خود را به حضرت آیت‌الله میلانی داده‌‌ام!

گفتم: آنچه دارید برای خودتان مبارک باشد. امام از شما ادب می‌‌خواهد! چرا مۆدب نیستید؟! سوگند به خدا دست بر‌نمی‌‌دارم تا با دست خودم در روز قیامت تو را به رو در آتش افکنم!

در این حال یکی از دامادان ما (شوهر خواهر) به نام سید محمود نوربخش جلو آمد و گفت: من این مرد را می‌‌شناسم؛ از مۆمنان است؛ و از ارادتمندان مرحوم والد شما بوده ‌است!

گفتم: هر که می‌خواهد باشد؛ شیطان به واسطه ترک ادب به دوزخ افتاد!

در این حال من مشغول حرکت به سوی منزل بوده؛ و در بازار روانه بودم؛ و این مرد هم دنبال ما افتاده بود و می‌‌گفت: آقا مرا ببخشید! شما را به خدا مرا ببخشید! تا رسیدیم به داخل صحن بزرگ.

من گفتم: من که هستم که تو را ببخشم؟! من هیچ نیستم؛ شما جسارت به من نکردید؛ شما جسارت به امام رضا نمودید! و این قابل بخشش نیست!

بزرگان از علماء ما، علامه‌‌ها، شیخ طوسی‌ها، خواجه‌ نصیر‌ها، شیخ مفید‌ها، و ملاصدراها، همگی آستان‌بوس این درگاهند؛ و شرفشان در این است که سر بر این آستان نهاده‌‌اند؛ و شما می‌گویید:‌ چوب که بوسیدن ندارد!

گفت: غلط کردم! توبه کردم! دیگر چنین غلطی نمی‌کنم!

گفتم: من هم از تو در دل خودم ذره‌ای کدورت ندارم! اگر توبه واقعی کرده‌ای درهای آسمان به روی تو باز است.


بخش حریم رضوی