تبیان، دستیار زندگی
حسین دین شعاری؛ برادر شهید محسن دین شعاری فرمانده گردان تخریب لشکر 27 محمد رسول ا...، روایت هایی از همرزمان این شهید و شهادت او را بیان کرد.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نماز عصر را در بهشت می‌خوانم!

گفتگو با بردار شهید دین شعاری؛ فرمانده گردان تخریب لشکر27 محمد رسول ا...


حسین دین شعاری؛ برادر شهید محسن دین شعاری فرمانده گردان تخریب لشکر 27 محمد رسول ا...، روایت هایی از همرزمان این شهید و شهادت او را بیان کرد.

شهید دین شعاری

مردی مو سفید کرده در گوشه ای از بازار قدیم تهران که وقتی از شهید و شهادت بپرسید، می گوید:  محسن، فرزند آخر خانواده دین شعاری، افتخار و عزت ایران و خانواده اش، شهادت را زیبا و انتخابی آگاهانه معنا کرد.

وی به یاد می آورد: محسن سال 1365 به حج مشرف شده بود، او می گفت: بارها تجربه شده که اگرسوره «عم یتسائلون» را یک سال ممتد بخوانید رد خور ندارد که مشرف به مکه بشوید. سال 1366 از طرف محل کار برای بار دوم اسمش برای تمتع درآمده است؛ 5 ماه قبل از ذی الحجه به مااطلاع داد و خیلی خوشحال شدیم، اما چند روزی به اعزام مانده بود که گفت: به خاطر کارهای منطقه نمی توانم بروم و کس دیگری جایم می رود.  حج آن سال مصادف کشتار خونین وهابیون درمکه شد و ما و بستگان از اینکه محسن نرفته بود، خدا را شکر کردیم که حاجی نرفته بود.

نماز عصر را وقتی در بهشت باز شد می خوانم

دین شعاری با اشاره به عملیات نصر 7 که به لطف خدا و همت گردان تخریب راه باز شد و لشکر توانست با موفقیت عبور کند، به روایت از همرزمان شهید بیان می کند: در مرحله بعدی، روز عید قربان، هنگام ظهر بود و برای ناهار آماده شده بودند که از بیسیم اطلاع دادند، در سینه کش کوه باید جاده زده شود اما تعدادی میدان مین وجود دارد که مانع کار می شود و از محسن خواسته شد تا برای خنثی سازی مین به ارتفاعات «دوپازا» مشرف به شهر قلاویزه کردستان عراق برود. شهید به ستاد لشکر می رود، در آنجا فرماندهان گردان ها جمع بودند، او نماز ظهرش را خواند و گفت: من می روم، نماز عصر را هم آن دنیا به جا می آورم! دوستان به او اصرار می کنند که نماز دومت را هم بخوان و بعد برو. اما حاج محسن با لبخند همیشگیش جواب داه بود: اولی را خواندم، یکیش هم باشد وقتی در بهشت را باز کردن می روم آن طرف نماز عصر را با حوری ها می خوانم. جانمازش را جمع کرد و داخل جیبش جا داد.

امروز فرق دارد!

به گفته یکی از همرزم های محسن، وقتی به ستاد می رسند، حاجی با چهره بشاش و لبخندی که کنج لبش خانه داشت، ایستاده بود که با دیدن آنها گفت: امروز من خودم همراهتان میدان مین می آیم. یکی از رزمنده ها خطاب به محسن گفته بود: حاجی فکر کنم مین های این میدان بهشتی بهشتی هستند. وقتی وارد معبر شدند، حاجی پشت سر افراد گردان راه میافتد، به او می گویند شما چرا می آیید؟ پاسخ می دهد: من هم کمک می کنم، فکرنم امروز در اینجا حوری هایی کهخدا وعده کرده، نصیبم می شود. بچه های گردان معترض بیان شهید می شوند که امروز این چه حرف هایی ست می زنید؟ محسن باز لبخندی جواب داد: نه، «امروز با بقیه روزها فرق دارد!»

غروب عید قربان بود ومحسن برخلاف  مناسبت ها و اعیاد که با حنا خضاب می کرد، در عید قربان سال 66 خضاب نکرد. سرما صورت ها را می سوزاند. همراه بقیه بچه های گردان تخریب، مشغول پاکسازی معبرهای میدان مین در منطقه بود.

حاج محسن با لبخند همیشگیش جواب داه بود: اولی را خواندم، یکیش هم باشد وقتی در بهشت را باز کردن می روم آن طرف نماز عصر را با حوری ها می خوانم

با مین هم شوخی داشت!

چند روزی بود که عملیات در غرب کشور شروع شده بود. حاج محسن خودش آستین ها را بالا زد و از سمت راست وارد میدان مین شد. می خواست خودش کنار بچه ها و دوش به دوش آن ها توی میدان باشد و عمل کند. ظاهرا پای راست حاج محسن به خاطر جراحت های قبلی خم نمی شد؛ به همین دلیل بود که نمی توانست راحت هر دو پایش را خم کند و کنار مین روی زمین بنشیند. عادتش این بود، از کمر که دولا می شد، انگشتانش را باز می کرد و لای شاخک های مین و المری می برد. همه می دانستند که در زمان خنثی سازی مین حاجی چه می گوید:

« گوگوری مگوری... بیا بغل عمو.»

شاخک را می پیچاند، چاشنی مین را درآورده و آن را خنثی می کرد همه مان می خندیدیم. صدای «گو گوری مگوری»اش همه را می خنداند. حاج محسن انگشتانش را لای شاخکهای یک المری برد. همه با حاج محسن تکرار کردند: «گوگوری مگوری»

حاجی شروع کرد به گفتن...

- گوگوری مگو...

گرومپ

ناگهان انبوهی از ساچمه فلزی، آتش و انفجار همه جا را پر کرد. دود غلیظ و سیاه که خوابید، به حاج محسن دین شعاری با آن ریش بلند حنایی رنگش، در عید قربان به با خونش به رنگ قرمز خضاب شد.

دین شعاری که از  یادآوری خاطرات پسر کوچک خانواده چشمانش به قطرات اشکش نمناک شده، آرام می گوید: بچه های تخریب می دانند که برای خنثی کردن مین والمر باید به زانو نشست و از بغل وارد عمل شد، اما محسن بخاطر جراحت زانو نمی توانست زانویش را خم کند و چون از کمر خم شده بود، مین به سمت بالا خیز برمی دارد و در نزدیکی صورت حاجی منفجر می شود.

سامیه امینی

بخش فرهنگ پایداری تبیان