ننه پینه دوز و لباس گلها
زمستان کم کم بار سفر می بست که ننه پینه دوز ، ببُر و بدوز ، مثل هر سال با بقچه اش که پر از پارچه های رنگ و وارنگ بود ، به دشت گل ها رسید . بقچه اش را باز کرد ، سوزنش را نخ کرد و مشغول کار شد .
لابد می پرسید کارش چی بود ؟ ننه برای گل ها لباس می دوخت ، امسال و پارسال و هر سال می دوخت .
صدای قرچ قروچ قیچی توی دشت پیچید . ننه دوخت و دوخت و دوخت . آفتاب که غروب کرد ، ننه دست از کار کشید . خسته اما با دلی شاد و لبی خندان بقچه اش را برداشت . از گل ها خداحافظی کرد و رفت . ننه این قدر خسته بود که نخ و سوزنش را جا گذاشت .
گل ها به لباس های نو و تازه شان نگاه کردند و از خوش حالی خندیدند . گل شیپوری از شادی بوق بوق کرد و شاپرک را از خواب ناز بیدار کرد . شاپرک پر زد ، روی سر گل ها چرخید و لباس نوی آن ها را دید . با تعجب پرسید : « کی برای شما لباس نو دوخته ؟ »
گل ها با خوش حالی نگاهی به لباس های رنگارنگ خود انداختند و گفتند : « مثل همیشه ننه پینه دوز ، ببُر و بدوز ! »
شاپرک نگاهی به لباس های کهنه و پاره ی خودش انداخت و های های گریه کرد .
دل گل ها را غم گرفت . شادی از دل هایشان پر کشید . همه ساکت و غمگین به شاپرک نگاه می کردند که گل نرگس فریاد زد : « پیدا کردم ! » و با سر به تکّه پارچه های اضافی که روی زمین ریخته شده بود اشاره کرد . آن شب ماه توی آسمان نشسته بود و به دشت گل ها و شاپرک نگاه می کرد .
شاپرک روی سر گل ها پرپرپر می زد و لباس خودش را به همه نشان می داد . لباسی که هر تکّه اش یک رنگ بود : سبز ، زرد ، آبی ، سرخ و بنفش .
لباس شاپرک خیلی قشنگ بود . رنگ و وارنگ بود وزیبا.
بخش کودک و نوجوان تبیان
منبع: نی نی فرشته آسمونی