تبیان، دستیار زندگی
خندیدن و خنداندن در جبهه ها رواج بود و در اسارت کیمیایی بود و اینک آنچه می آید خاطراتی است از شوخطبعی ها در دوران دفاع مقدس و در زمان اسارت ....
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ورود كلیه بردران ممنوع

شوخی های جبهه


خندیدن و خنداندن در جبهه ها رواج بود و در اسارت کیمیایی بود . اینک آنچه می آید خاطراتی است از شوخ طبعی ها در دوران دفاع مقدس و در زمان اسارت ....

ورود كلیه بردران ممنوع

آفتاب نیمه شب

وقتی بی خوابی می افتاد سرمان،دلمان نمی آمد كه بگذاریم دیگران راحت بخوابند، خصوصا دوستان نزدیك.به هر بهانه ای بود بالا سرشان می رفتیم و آنها را از جا بلند می  كردیم.رفیقی داشتیم،خیلی آدم رك و بی رودربایستی بود.

یك شب حوالی اذان صبح رفتم به بالینش،شانه اش را چند بار تكان دادم و آهسته به نحوی كه دیگران متوجه نشوند گفتم:هی هی،بلند شو آفتاب زد. آقا چشمت روز بد نبیند،یك مرتبه پتو را كنار زد، و با صدای بلند گفت:مرد حسابی بگذار بخوابم، به من چه كه آفتاب می زند، شاید آفتاب بخواهد نیمه شب در بیاید،من هم باید نیمه شب بلند بشوم. عجب گیری افتادیم ها !!!

بیت المال

خمپاره که می زدند طبیعتاً اگر در سنگر نبودیم خیز می رفتیم تا از ترکش آن محفوظ بمانیم. بعضی صاف صاف می ایستادند و جنب نمی خوردند و اگر تذکر می دادی که دراز بکش، می گفتند: بیت المال است. حالا که این بنده خدا به خرج افتاده نباید جاخالی داد. حیف است، این همه راه آمده خوبیت ندارد.

ورود كلیه بردران ممنوع

شیشه در وردی ناهار خوری شكسته بود. این عبارت را با ماژیك قرمز روی كاغذی نوشته و به دیوار چسبانده بودنند:«ورود كلیه برادران ممنوع». موقع ناهار بود. سالن هم در دیگری نداشت. یعنی چه؟ هیچ كس تصور نمی كرد در بسته نباشد یا این كه قضیه شوخی باشد چند نفری رفتند پیش مسئول مربوط و داد و فریاد راه انداختند:«این چه وضعشه، در چرا بسته است، این كاغذ چیه كه نوشته اید؟» و از این حرف ها. بعد راه افتادند رفتند آشپزخانه. البته از در پشتی كه مخصوص مسئولان بود. جریان را كه تعریف كردند سر آشپز خندید و گفت:«اولاً در بسته نیست باز است. ثانیاً ما نگفتیم كلیه. گفتیم كلیه، برای همین روی لام تشدید نگذاشتیم».حسابی كفری شدیم. فكر همه چیز را می كردیم الا این كه آشپزها هم با ما بله!

شیشه در وردی ناهار خوری شكسته بود. این عبارت را با ماژیك قرمز روی كاغذی نوشته و به دیوار چسبانده بودنند:«ورود كلیه برادران ممنوع». موقع ناهار بود. سالن هم در دیگری نداشت. یعنی چه؟ هیچ كس تصور نمی كرد در بسته نباشد یا این كه قضیه شوخی باشد چند نفری رفتند پیش مسئول مربوط و داد و فریاد راه انداختند:«این چه وضعشه، در چرا بسته است، این كاغذ چیه كه نوشته اید؟»

احوالپرسی

می گویند جواب های، هوی است و كلوخ انداز را پاداش سنگ! وقتی مثل آدم احوالپرسی نكنی نباید توقع داشته باشی ملاحظه ات را بكنند.

ـ چطوری یا نه؟ خوب بودی بدتر شدی؟

ـ الحمدلله. تو چطوری؟ سرت درد می كرد پایت خوب شد؟

رفت و برگشت

تقلید در كلیات به جایی بر نمی خورد، وای به وقتی كه پای جزئیات به میان آید، آن هم در زبان غیر مادری.

ـ گیر عجب آدمی افتادیم ما!

ـ خودت گیر عجب آدمی افتادی!

جوان چهارده ساله

پیرمردی بود از تك و تا افتاده اما در قبول مسئولیت به كم تر از حضور در خط مقدم و منطقه عملیاتی رضا نمی داد.

ـ تو بااین سن و سال می خواهی بیایی جلو كه چه بشود؟

ـ من دیگر آدم قبل نیستم بعد از این مدت كه جبهه بوده ام دیگر مثل پسرهای چهارده ساله جوان شده ام!

فرآوری عاطفه مژده

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع: از کتاب فرهنگ جبهه جلد سوم (شوخ طبعی ها) نوشته سید مهدی فهیمی, ولایت 91و آیه های انتظار, بولتن نیوز، حرم حق