سیاستها و خط مشیهای رضاشاه
رضا شاه از زمانی که قدرت مطلق وخودکامه خود را بخصوص ازسال 1312 به بعد تثبیت شده دید ، دست به یک سری سیاست ها و خط مشی هایی زدکه با اجرای آنها عملاً پیوندهای پیشین میان جامعه و حکومت را گسست وبا اعمال خشن ترین شیوه های حکومتی و نابود کردن مخالفان ، امکان هرگونه اعتراض را از مردم و گروه های مختلف اجتماعی گرفت . این سیاست ها و خط مشی های حکومتی ها به شرح ذیل می باشند .
1 – غربی سازی و نوسازی : عمده ترین هدفی که رضاشاه پس از تثبیت سلطنت و قدرت خویش درپی دستیابی به آن بود ، درآوردن جامعه ایران به جامعه تمدن غرب بود . زیرا او بر اساس مشاهدات خویش ( به ویژه درسفری که به ترکیه داشت و ملاقات با مصطفی کمال آتاتورک ) ونیز برپایه توصیه مشاوران و نزدیکان شیفته غربیش ، به این جمع بندی رسیده بودکه برای انجام اصلاحات اجتماعی و رسیدن به پیشرفت و ترقی ، باید ایران را به شکل جوامع غرب درآورد . او ظاهراً براین باور بود که پیشرفت کشورهای غربی تحت تاثیر ظواهر زند گی آنها ، ازجمله نحوه لباس پوشیدن شان ، تحقق یافته است و بنابراین اصلاحات اجتماعی درایران را نیز از تغییر پوشش آغاز کرد . شاید هم او با درک محدود وعوامانه خود ، آسان ترین و دردسترس ترین بخش تمدن غرب را انتخاب کرده بود و قادر به تشخیص لایه های عمیق تراین تمدن نبود . به هرحال ، راهی که او برگزید ، پیش از هر چیز مبتنی برتخریب سنت های موجود و پذیرفته شده مردم بود و بیشتر نوید غربی سازی و مدرنیزاسیون ( مدرن سازی ظاهری) و در واقع شبه مدرنیسم را می داد تا رسیدن به کنه تمدن غرب و مدرنیته واقعی .
به همین دلیل ، اقدامات اصلاحی رضا شاه – حتی در زمینه هایی مانند تاسیس راه آهن ، دانشگاه – نیز بیش ازآنکه پاسخی به نیازهای واقعی مردم و روابط اجتماعی آن روزگار باشد ، به دنبال ایجاد ویترینی از مظاهر مدرنیته و تمدن غرب در جامعه ایران بدون توجه به زیرساخت های مورد نیاز آن بود .
بطورکلی می توان گفت که سیاست های داخلی رضاشاه هرچند با نام " نوسازی " صورت می گرفت ، درواقع چیزی جز" غرب سازی " نبود که آن را نیز درسطحی ترین و قشری ترین حالتش ( یعنی تغییر لباس و ظاهرافراد ، و وارد کردن برخی مظاهر تمدن غرب ) تعریف می کرد . از این رو ، شاید دولت انتظارداشت که عموم مردم از این نوسازی و تغییر چهره اجتماعی استقبال کنند و با همراهی کردن با خط مشی های حکومت . اقتدارکافی را برای آن به ارمغان بیاورند . اما ، از آنجا که این سیاست با فرهنگ و شیوه زندگی عامه مردم ایران درتضاد آشکارقرارداشت ، نمی توانست حمایتی را ازجانب آنان برانگیزد .
عمده ترین هدفی که رضاشاه پس از تثبیت سلطنت و قدرت خویش درپی دستیابی به آن بود ، درآوردن جامعه ایران به جامعه تمدن غرب بود
2 – ناسیونالیسم افراطی : همان گونه که بیان شد ، اصلاحات اجتماعی رضاشاه بیشترمعطوف به تخریب فرهنگ و سنت های موجود جامعه به ویژه بخش هایی که ریشه و منشا ء مذهبی داشت ، بود . او درمقابل برای جبران خلاء فرهنگی ناشی از تخریب سنت ها و آداب و رسوم و شیوه زندگی معمول ایرانیان ، کوشید تا با ترویج سنت های ایران باستان ( قبل ازاسلامی ومطرح کردن افتخارات و شوکت و عظمت ایران درآن دوران ، ارزش های ذهنی و اجتماعی بیش از اسلام را درمیان ایرانیان بگسترد و بدین ترتیب ، فرهنگ و اید ئولوژی مورد نظرخویش را به جامعه بقبولاند . سرلوحه سیاست های رضاشاه دراین زمینه تکیه بر ناسیونالیسم و ملی گرایی افراطی ( یعنی آنچه درادبیات سیاسی به شووینیزم مشهوراست ) بود . اودراین جهت ، نام خانوادگی خود را نیز به پهلوی ( که از اسامی مربوط به ایران بیش از اسلام است ) تغییرداد .
هدف اصلی رضاشاه ، درپیش گرفتن سیاست فرهنگی ، حذف آموزه ها و ارزش های مذهبی – که عنصری مزاحم اقتداردولت تلقی می شد – ازصحنه سیاست و اجتماع بود . شاید قدرت نمایی علما و مردم دیندار درجریان نهضت تنباکو و جنبش مشروطیت ، هواداران و همکاران روشنفکر و تحصیل کرده او را از این قدرت بالقوه اجتماعی به هراس انداخته بود . آنها از وی خواسته بودند تا به تضعیف ایمان و فرهنگ دینی جامعه ، اساساً علما را خلع سلاح کند . آنها به درستی دریافته بودند که اصلاحات مورد نظرشان ماهیتاً به گونه ای است که واکنش مردم مسلمان و به ویژه علما را برخواهد انگیخت . ازاین رو ، به زعم خود علاج واقعه قبل از وقوع می کردند .
سیاست شووینیستی رضا شاه ازجنبه سلبی در بردارنده تلاش برای تخریب تقریباً تمامی باورها ، ارزشها و هنجارهایی بود که به نوعی ازسرچشمه های ایمان مذهبی مردم سیراب می شد ، حتی اگر بیش ازآنکه دارای اصالت مذهبی و دینی باشد ، ریشه درافزوده های خرافی و سنتی مردم به باورهای اصیل دینی درطی قرون و اعصار می داشت . به عبارت دیگر ، ازدید دولت ، میزان صحت انتساب این آداب و رسوم به دین اهمیتی نداشت ، بلکه مهم آن بود که هر رفتاری که معنای مذهبی دارد از صحنه زندگی اجتماعی مردم ایران حذف شود .
تغییر شیوه تعامل دولت با علما و مراجع نیز ، به تدریج آشکار گردید . اگر رضا شاه تا آن زمان ، به مناسبت های مختلف ، ازجمله درغوغای جمهوری خواهی ، به دیدار علما و زیارت اماکن متبرکه ایران و عراق می رفت و از این طریق کسب مشروعیت می کرد ، ازپی در پیش گرفتن سیاست اسلام زدایی ، بی اعتنایی به مراجع و اماکن را به حدی رساند که خانواده اش را بدون پوشش مناسب به زیارت حضرت معصومه فرستاد و مخالفان کشف حجاب را درمسجد گوهرشاد ، درجوارحرم امام رضا (ع) به گلوله بست .
3 – تلاش برای تضعیف عشایر: رضا شاه ازآنجا که اولاً خود فاقد پشتوانه ایلاتی بود و ثانیاً می دانست که بیشترحکومت های ایران را درطول تاریخ ، ایلات و عشایر کوچ رو تشکیل می داده اند ، به این بخش ازجمعیت کشور، همواره به چشم رقیبان بالقوه می نگریست و احساس می کرد که یکی ازگروه های اجتماعی که ممکن است روزی ، قدرت مطلق وی را باخطر روبه رو سازد ، ایلات و عشایر هستند . ازاین رو سیاستی را درپیش گرفت که به تضعیف روزافزون آنها منجرمی شد .
رضا شاه باتوجه به نقاط قوت عشایر مثل دراختیار داشتن نیروی مسلح ، تحرک و پویایی ایل و وجود فرهنگ پدرسالاری درایلات و عشایر ، سیاستی با دومحور عمده را درباره عشایر به اجرا گذاشت :
الف ) محورنخست ، مبتنی برخلع سلاح و ساکن کردن عشایر بود . به این ترتیب دولت کوشید تا نقطه قوت اولیه عشایریعنی دراختیار داشتن نیروی مسلح و تحرک و پویایی را از آنان بگیرد . البته هدف ازخلع سلاح عشایر ایجاد امنیت و به بهانه متمدن کردن ایشان مطرح گردید ، اما در واقع نابودی توان نظامی و استراتژیک این رقبای بالقوه رضاشاه را هدف گرفته بود .
هدف اصلی رضاشاه ، درپیش گرفتن سیاست فرهنگی ، حذف آموزه ها و ارزش های مذهبی – که عنصری مزاحم اقتداردولت تلقی می شد – ازصحنه سیاست و اجتماع بود
ب ) محوردوم نیز دستگیری و به گروگان گرفتن سران عشایر را در بر می گرفت . دولت با زندانی کردن و یا تحت الحفظ نگه داشتن خوانین ایلات و عشایر در تهران ( همچون سردار اسعد و شیخ خزعل ) اولاً ، با توجه به فرهنگ پدرسالاری ، قدرت هرگونه تصمیم گیری واقدام را از آنان می گرفت و ثانیاً ، از ایشان به مثابه گروگان هایی استفاده می کرد که درصورت سرکشی ایل و طایفه شان جان شان در معرض خطر قرار می گرفت .
خاتمه : با توجه به سیاست ها و خط مشی های ارائه شده ، می توان گفت که هرچه این سیاست ها تداوم می یافت ، شکاف میان دولت و ملت را بیشتر می کرد و نظام حاکم را به استفاده روزافزون از زور آشکار برای اجرای خواست های خود سوق داد . طرفه آنکه ، مردم ایران چنان ازحکومت خودکامه اوبه تنگ آمده بودند که به هنگام اشغال کشورشان از سوی نیروهای متفقین در جریان جنگ جهانی دوم به رغم وجود روحیه شدید ضد استعماری و بیگانه ستیزی در فرهنگ سیاسی ایرانیان ، ازاین امراستقبال کردند ؛ چراکه اشغال کشور را مقدمه سرنگونی رضاشاه می دانستند .
علی جان مرادی جو
بخش تاریخ ایران و جهان تبیان