کتابی که ساراماگو آن را ندید!
پنجرهای در اتاق زیرشیروانی، درِ ورود به دنیای ساراماگو است و مطالعهی آن برای هر خواننده به مثابه یک کشف خواهد بود.
وقتی ژوزه ساراماگو سال 1947 نخستین رمانش را با نام «سرزمین گناه» منتشر ساخت، گمان نمیکرد برای شنیدن پاسخ مثبت یا منفی ناشر برای چاپ دومین رمانش، باید 36 سال منتظر بماند. او شش سال پس از چاپ اولین رمانش، رمان دوم خود را سال 1953 به دست ناشری سپرد؛ اما «پنجرهای در اتاق زیرشیروانی» سرانجامی ناامیدکننده پیدا کرد. ساراماگو از سال 1953 تا سال 1989 هیچ پاسخی از دفتر ناشر دریافت نکرد و همچنان منتظر ماند. وی در این فاصله، سال 1969 به عضویت حزب کمونیست پرتغال درآمد و سال 1973، نخستین دفتر شعرهایش را به چاپ رساند.
36 سال پس از آنکه ساراماگو کتاب «پنجرهای در اتاق زیرشیروانی» را به دفتر آن انتشاراتی فرستاد، ناشر اعلام کرد حین اسبابکشی به دفتر جدید، این رمان را بین وسایلش یافته است و سپس با نویسندهی آن تماس گرفت. ناشر قصد داشت کتاب را چاپ کند و دنبال کسب اجازه از نویسنده بود؛ اما ساراماگو اجازه نداد. استدلال نویسنده چنین بود: «کسی مجبور به دوستداشتن دیگری نیست؛ اما همهی ما موظفیم به یکدیگر احترام بگذاریم.» وی 36 سال با خاطری آزرده منتظر پاسخ ناشر مانده، اما هیچ جوابی نگرفته بود. در تمام آن سالها ترجیح میداد پاسخ منفی بشنود، اما کتابش نادیده گرفته نشود. ساراماگو که رمان خود را در ساعتهای فراغت از شغل اصلیاش نوشته بود، حتی توقع جوابی مستدل در رد کتابش را نداشت. اگر با ظرافت میگفتند «این کتاب در برنامهی کاری ما قرار نگرفت» برایش کافی بود؛ اما.... او دست کم یک جواب ساده را حق خود میدانست. ساراماگو تا بیست سال بعد از ارائهی دومین رمانش به ناشر، کتاب جدیدی منتشر نکرد و بازگشتش به جهان ادبیات، نه با رمان، که با چاپ شعرهایش به وقوع پیوست. او با رد درخواست ناشر، از ضرورت احترام گذاشتن به انسانها سخن گفته است.
خانوادهی روستایی و زحمتکش او، نه صاحب زمین بود و نه باسواد. لکنتزبانش نیز در کودکی باعث تمسخرش میشد. به علت مشکلات اقتصادی خانواده، ناگزیر مدرسهی عمومی را نیمهکاره رها کرد و در هنرستانی فنی، در رشتهای مرتبط با کارهایی که برای کسب درآمد انجام میداد، اسم نوشت. پس از تجربهی کارهای متعدد مکانیکی و یدی، نقشهکشی صنعتی را هم تجربه کرد و سرانجام با تلاش مداوم وارد عرصههای ویراستاری، سردبیری و ترجمه شد. ساراماگو از سال 1976 به بعد، خود را به تمامی وقف کتابهایش کرد. سانسور دولتی او را به تبعیدی خودخواسته فرستاد؛ چنانکه از سال 1993 در جزیرهی لانساروت/ لانزاروت، واقع در جزایر قناری سکنی گزید.
«پنجرهای در اتاق زیرشیروانی» تصویری است از لیسبون ـ پایتخت پرتغال ـ در سالهای دههی چهل. «مخالفتی همراه با خشمی ملایم، علیه داوریهای مبتنی بر ارزشهای قدیمی.» این رمان پرترهای ارائه میدهد از زنی جوان که خواستار کمی پول بیشتر و کمی احترام اجتماعی بیشتر است. کتاب یکی از آثار موفق نویسندهاش به حساب میآید.
ژوزه ساراماگو، نویسندهی پرتغالی و برندهی جایزهی نوبل ادبیِ 1998، سال 1922 در استان ریباتِجو، در روستایی کوچک با نام آزینهاگا به دنیا آمد. محل تولد وی در صد کیلومتری شمالشرقی لیسبون و در ساحل شرقی رودخانهی آلموندا قرار دارد. او که وقتی دو ساله بود، برادر بزرگترش را از دست داد، در نوشتههایش، هم مرگومیر کودکان و هم زندگی شاگردان کارگاههای مکانیکی را مورد توجه قرار داده است.
اگر در رمانهای ساراماگو، به خصوص در رمان «پنجرهای در اتاق زیرشیروانی» فضایی خاکستری بر مناسبات انسانها سایه افکنده، این وضعیت حاصل الزاماتی است که در پیریزی این روابط لحاظ شده است. در نوشتههای او عشق یا زندگی زناشویی، گاهی پناهگاهی میشود برای شخصیتهای متضادی که میکوشند همدیگر را فقط تحمل میکنند؛ اما در روایت ساراماگو، سرانجام، این وضعیت ناامیدکننده، با ذکر جزئیاتی ملایم و متفاوت که محرک حس خوشبینی است، به حالت تعادل میرسد.
«پنجرهای در اتاق زیرشیروانی» با این مکالمه به آخر میرسد: «هر چیزی که بر پایهی محبت بنا نشود، منجر به نفرت خواهد شد!» «حق با شماست دوست من. اما شاید لازم است مدتی طولانی روال امور همینطور که هست باقی بماند... هنوز زمان آن نرسیده که امکان بنای چیزی بر پایهی محبت مقدور باشد...»
«پنجرهای در اتاق زیرشیروانی»، دومین رمان نویسندهی آن و از نوشتههای دورهی جوانی وی، پس از مرگ نویسنده منتشر شد. همسرش که مقدمات انتشار کتاب را فراهم آورده، دربارهی آن گفته است: «پنجرهای در اتاق زیرشیروانی، درِ ورود به دنیای ساراماگوست و مطالعهی آن برای هر خواننده به مثابه یک کشف خواهد بود.»
بخش کتاب و کتابخوانی تبیان
منبع: شهر کتاب به نقل از روزنامهی رادیکال، چاپ ترکیه