تبیان، دستیار زندگی
بیدار شد، بالای سرش قورباغه پیری را دید که نشسته و به او نگاه می کند. بلند شد و بعد از سلام، پرسید: - آقا قورباغه، اینجا کجاست؟ قورباغه پیر با مهربانی گفت: - فرزند نترس، تو در کنار دریا هستی، من دیشب تو را دیدم که خوابیده بود...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

صبح روز بعد که از خواب بیدار شد، بالای سرش قورباغه پیری را دید که نشسته و به او نگاه می کند. بلند شد و بعد از سلام، پرسید:

- آقا قورباغه، اینجا کجاست؟

قورباغه پیر با مهربانی گفت:

- فرزند نترس، تو در کنار دریا هستی، من دیشب تو را دیدم که خوابیده بودی، گفتم اینجا بنشینم تا وقتی بیدار شدی نترسی.

قورباغه سبز با ادب پرسید:

- شما اینجا رئیس هستید؟

قورباغه پیرخندید و گفت:

- نه فرزندم اینجا کسی رئیس نیست.

بعد دستی به سرش کشید و حرفش را ادامه داد:

- این دریا را که می بینی خانه همه این حیوانهاست که همه با هم با دوستی زندگی می کنند.

قورباغه سبز به دریا نگاه کرد، آب دریا زیر نور خورشید می درخشید و ماهیها در آن بازی می کردند.