تبیان، دستیار زندگی
او را بوسید و از سختی ها و مشکلاتش برای او تعریف کرد و با گریه گفت: مادربزرگ تو را به خدا نرو می دانم اگر کبریت خاموش شود تو هم مثل بخاری و بقیه چیزها ناپدید می شوی در همین موقع کبریت خاموش شد و صورت ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

میان شعله آتش مادربزرگش را دید و به آغوشش پرید. او را بوسید و از سختی ها و مشکلاتش برای او تعریف کرد و با گریه گفت: مادربزرگ تو را به خدا نرو می دانم اگر کبریت خاموش شود تو هم مثل بخاری و بقیه چیزها ناپدید می شوی در همین موقع کبریت خاموش شد و صورت مادربزرگ ناپدید گشت.

دخترک این بار تمام کبریت ها را آتش زد و گفت شاید اینطور بتوانم مادربزرگم را نگهدارم.

در روشنایی آتش صورت مادربزرگ پیدا شد.