داستان اصحاب اخدود
داستان اصحاب اخدود در سوره بروج آیات 1 تا 8 چنین آمدهاست :
وَ السَّمَاءِ ذَاتِ الْبرُوجِ، وَ الْیَوْمِ المَوْعُودِ، وَ شَاهِدٍ وَ مَشهُودٍ، قُتِلَ أَصحَابُ الْأُخْدُودِ، النَّارِ ذَاتِ الْوَقُودِ، إِذْ هُمْ عَلَیهَا قُعُودٌ، وَ هُمْ عَلیَ مَا یَفْعَلُونَ بِالْمُۆْمِنِینَ شهُودٌ، وَ مَا نَقَمُواْ مِنهُمْ إِلَّا أَن یُۆْمِنُواْ بِاللَّهِ الْعَزِیزِ الحَمِیدِ
ترجمه: سوگند به آسمان داراى برج هاى بسیار، و به روز موعود، و به همه بینندگان آن روز و به خود آن روز که همه شاهد آن می شوند، که ستمگرانى که براى سوزاندن مۆمنین چالههایى پر از آتش مىساختند هلاک شدند، آتشى که براى گرفتنش وسیلهاى درست کرده بودند، در حالى که خودشان براى تماشاى ناله و جان دادن و سوختن مۆمنین بر لبه آن آتش مىنشستند، و خود نظارهگر جنایتى بودند که بر مۆمنین روا مىداشتند، در حالى که هیچ نقطه ضعفى و تقصیرى از مۆمنین سراغ نداشتند بجز اینکه به خدا ایمان آورده بودند.
ذونواس آخرین پادشاهى است كه از طایفه(حمیر)به سلطنت رسید و رهبری امور مردم را به دست گرفت .
او دین یهود را پذیرفت و آن را دین رسمى ، اعلام كرد در حالیكه یهودیت با آمدن حضرت عیسی(ع)از بین رفت و خط بر آن كشیده شد.
ذونواس مبارزه شدیدى با دین مسیحیت ، آغاز كرد و براى از بین بردن آن ، به كوشش و فعالیت وسیعی دست زد، یهودیان را محترم میشمرد و مسیحیان را بی رحمانه گردن مى زد و نابود مى ساخت.
او تصمیم قطعى گرفته بود كه دین یهود را در سراسر كره زمین، دین رسمى بشر قرار دهد و سایر ادیان را نابود گرداند، و براى انجام این مقصود، از هیچ گونه اقدامى خوددارى نمى كرد، به هر شهر و كشورى كه دینى غیر از دین یهود وجود داشت ، لشكر كشى مى كرد و اهالى آن را مجبور به ترک دین خود و پیروى از دین یهود مى نمود.
روزى به او خبر دادند كه اهالى نجران ، آیین مسیح را پذیرفته اند و جز چند نفر انگشت شمار، همه از یهودیت روى گردانده اند.
این خبر، چنان ذونواس را ناراحت و غضبناک كرد كه خواب و آسایش بر او حرام شد و در همان لحظه آماده جنگ با نجرانیان گردید.
سپاه خود را تجهیز نمود و با ارتش بى شمارى ، به سوى نجران حركت كرد. از شنیدن خبر مسیحى شدن نجران ، عصبانی شد و براى آن مردم بینوا تصمیم هاى خطرناکی گرفت .
كم كم سپاهش ، به نجران نزدیک شد و بیرون آن ساکن شدند. ذونواس مأمورى به نجران فرستاد و مردان و اشراف آن را احضار كرد. وقتی بزرگان به دیدن او آمدند، به آنان چنین گفت :
به من خبر رسیده كه اهالى نجران با گمراه کردن یک مرد مسیحى به نام (دوس ) از آیین یهودیت دست كشیده اند و به دنبال كیش(دین) مسیحیت رفته اند. اینک من با این سپاه مجهز آمده ام تا یک با دیگر دین یهود را در این منطقه برقرار سازم و اساس مسیحیت را از میان براندازم . غرض از احضار شما آن است كه ، شما بزرگان و خردمندان نجران بروید دور هم بنشینید، تبادل نظر كنید و یكى از این دو راهى كه من به شما مى گویم براى خود انتخاب نمایید:
من در درجه اول به شما پیشنهاد مى كنم كه به دین سابق خود یعنى آیین یهودیت برگردید و از این انحراف توبه كنید.
اگر حاضر به پذیرفتن این پیشنهاد نیستید، بدانید كه شما را به سخت ترین وجه ، مجازات مى كنم و یکی از شما را باقى نمى گزارم .
بزرگان نجران ، با روحیه اى قوى و بیانى محكم كه از یک ایمان راسخ حكایت مى كرد در جواب آن مرد سركش چنین گفتند:
ما را احتیاجى به مشورت و تبادل افكار نیست . ما دین حق را یافته ایم و پیروى آن را قبول كرده ایم . در راه دین از هیچ نوع عذابی باک نداریم و جانبازى در راه حق و حقیقت را بهترین افتخار مى شماریم .
ذونواس كه انتظار چنین پاسخى نداشت ؛ دستور داد گودال هایى (اخدود) در زمین كندند. در آن گودالها آتش عظیمى افروختند. آنگاه خود و سپاهیانش در كنار گودال ها به تماشا ایستادند. سپس دستور داد مۆمنین را حاضر كنند. مامورین او در نجران جستجو مى كردند و هر كس به آیین مسیح ایمان آورده بود، مى آوردند و در میان آتش مى افكندند.
جمعى را در آتش سوزانید، گروهى را با شمشیر به قتل رسانید، عده اى را گوش و دست و پا برید و نجران را از مسیحیان خالى كرد.
در این حادثه بیست هزار نفر را ذونواس از بین برد و بار دیگر دین یهودیت را در نجران برقرار ساخت .
یكى از مسیحیان نجران وقتى جریان ذونواس و قتل عام مسیحى ها را دید همان ساعت بر اسب راهوارى نشست و راه روم را در پیش گرفت .
شب و روز راه پیمود. از دشتها و بیابانها گذشت . كوه ها و تپه ها را از زیر پا گذرانید، تا خود را به دربار قیصر، امپراطور روم رسانید و حادثه دلخراش نجران را مو به مو براى قیصر نقل كرد و براى سركوبى از او استمداد نمود.
چون قیصر نصرانى بود، از شنیدن حادثه نجران افسرده شد و به آن مرد گفت : كشور شما با ما خیلى فاصله دارد و لشگر كشى خالى از اشكال نیست ولى من نامه اى به نجاشى پادشاه حبشه مى نویسم و سركوبى ذونواس را به عهده او مى گذارم . زیرا نجاشى هم تابع دین مسیح است و هم با یمن و مركز فرمانروایى ذونواس مجاور است و براى او جنگیدن با ذونواس آسان است .
به این ترتیب قیصر نامه اى به نجاشى نوشت و سركوبى ذونواس و همچنین یارى كردن دین مسیح را از او خواستار شد.
آن مرد نامه قیصر را گرفت و به سوى حبشه سفر كرد. چون به دربار نجاشى رسید، نامه را تقدیم كرد و ضمنا از بى رحمى و وحشیگرى ذونواس و سپاهش مختصری تعریف کرد.
نجاشى با سپاهش براى جنگ با یمن آماده شد، وقتی به حوالى یمن رسید ذونواس با لشگر خود آنها را استقبال كرد و جنگ هاى خونینى میان سپاه یمن و حبشه رخ داد ولى جنگ به نفع نجاشى خاتمه یافت و ذونواس و جمعى از یهودیان را از دم شمشیر گذرانید و یمن را جزء حبشه ساخت .
با كشته شدن ذونواس بازار یهودیت كساد شد و بار دیگر آیین مسیح رواج یافت و دین رسمى اعلام گردید.
فرآوری:نعیمه درویشی
بخش کودک و نوجوان تبیان
منابع:قصه های قرآنی،تفسیر المیزان