تبیان، دستیار زندگی
ماهی کوچولو توی حوض آب تنها بود . او دنبال یک دوست می گشت . مورچه آمد کنار حوض آب خورد . ماهی تا مورچه را دید گفت : آمدی با من دوست بشی ؟ می آیی با هم بازی کنیم ؟
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ماهی کوچولوی تنها
ماهی

ماهی کوچولو توی حوض آب تنها بود . او دنبال یک دوست می گشت . مورچه آمد کنار حوض آب خورد . ماهی تا مورچه را دید گفت : " آمدی با من دوست بشی ؟ می آیی با هم بازی کنیم ؟"

مورچه گفت : دوست دارم ، اما نمی توانم . ماهی گفت : آخر چرا ؟

مورچه گفت : من نمی توانم بیایم توی آب ، اگر بیایم خفه می شوم . تو هم نمی توانی از آب بیرون بیایی ، اگر بیایی خفه می شوی . پس ما نمی توانیم با هم دوست باشیم و بازی کنیم . مورچه این را گفت و رفت . ماهی خیلی غصه خورد و گریه کرد . موش صدای ماهی را شنید ، آمد کنار حوض و پرسید : چرا گریه می کنی ؟ ماهی گفت : چون من یک ماهی هستم و نمی توانم از آب بیرون بیایم ، همیشه تنها هستم و هیچ کس با من دوست نمی شود . موش گفت : من با تو دوست می شوم .

ماهی گفت : دوستی ما فایده ای ندارد ، ما نمی توانیم با هم بازی کنیم .

ماه مهربان که فداکاری کردن را دوست داشت ، از توی آسمان صدای موش و ماهی را شنید و گفت : ماهی کوچولو با من دوست می شوی ؟

ماهی کوچولو به آسمان نگاه کرد و گفت : اما چطوری ؟ تو در آسمان هستی و ما این جا روی زمین چه طور می توانیم با هم دوست شویم ؟

ماه فداکار خندید و گفت : این که کاری ندارد ، بعد ماه آرام آرام توی آسمان جلوتر رفت . این قدر جلو رفت تا عکسش افتاد توی آب حوض . ماه که از خوش حالی ماهی خوش حال شده بود ، گفت : دیدی فقط کافی بود که کمی به خودم زحمت بدم .

ماهی کوچولو با خوش حالی دور ماه چرخید و گفت : تو اولین مهمانی هستی که من تا حالا داشته ام .

بخش کودک و نوجوان تبیان


منبع: نی نی فرشته آسمونی

مطالب مرتبط:

آدم‌ فضایی‌ها به مهد کودک می‌روند

پلنگ نانوا

بادکنک حسود

بخاری لجباز نیست

چرا آقا چیپسه غش کرد؟

خرس کوچولو و زنبورهای عسل

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.