نردبان مهربان
یکی دو تا از دندان های نردبان افتاده بود. برای همین از کار بی کارش کردند و او را گذاشتند یک گوشه ی حیاط که تو دست و پا نباشد.
دو تا کلاغ آمدند روی نردبان نشستند . یکی از کلاغ ها مامان بود و یکی جوجه.
مامان کلاغه گفت : یا مثل همه ی جوجه کلاغ ها از این جا می پری تا پرواز کردن را یاد بگیری ، یا لانه بی لانه.
جوجه کلاغ خواست بپرد، پاهاش لرزید، دلش ترسید و از جایش تکان نخورد.
مامان کلاغه پر کشید و رفت. نوک یک درخت نشست و از دور جوجه اش را نگاه کرد . نردبان جوجه کلاغ را برداشت و گذاشت روی پله ی اولش.
گفت : " پر و پر و پر حالا بپر. "
جوجه کلاغ پرید . او را گذاشت روی پله ی دومش که با اولی خیلی فاصله داشت و گفت : " پر و پر و پر حالا بپر."
جوجه کلاغ که از ترس تق تق نوکش به هم می خورد، گفت : " نرو نرو، نرو می ترسم."
نردبان گفت : " کاری ندارد. چشم هایت را ببند. بال هایت را باز کن، هوا را ناز کن ."
جوجه کلاغ به حرف نردبان گوش کرد و پرید. تو آسمان چرخید.
مامان کلاغه آمد و او را به لانه برد.
بخش کودک و نوجوان تبیان
منبع: نی نی فرشته آسمونی