خانواده ثلحا
سرب مذاب؛ کشتارگاه کودکان- قسمت ششم
اسراییل با شلیک به سمت پشت بام خانه و ایجاد حفره سعی کرد به فلسطینیان بفهماند که “بهتر است جان خود را برداشته و فرار کنید تا پیش از اینکه خانه کاملا ویران شود”. مواردی وجود داشت که در اثر شلیک توپ به پشت بام خانه، ساکنین کاملا گیج و یا بیهوش شده و اصلا فرصت به خود آمدن و فرار نداشتند و در نتیجه در طی ویرانی خانه کشته میشدند. اتفاقا این تاکتیک به ظاهر اخطار دهنده، ترفندی بود که موجب کشته شدن بسیاری از غزهایها شد.
قوانین بینالمللی ارتش اسراییل را مجبور به این کرد که در طی عملیات سرب مذاب، از روش اخطار و تذکر برای حفظ جان غزهایها پیش از حمله استفاده کند. روشی که آنها به کار گرفتند "اخطار از پشت بام" نام داشت.
اسراییل با شلیک به سمت پشت بام خانه و ایجاد حفره سعی کرد به فلسطینیان بفهماند که “بهتر است جان خود را برداشته و فرار کنید تا پیش از اینکه خانه کاملا ویران شود”. مواردی وجود داشت که در اثر شلیک توپ به پشت بام خانه، ساکنین کاملا گیج و یا بیهوش شده و اصلا فرصت به خود آمدن و فرار نداشتند و در نتیجه در طی ویرانی خانه کشته میشدند. اتفاقا این تاکتیک به ظاهر اخطار دهنده، ترفندی بود که موجب کشته شدن بسیاری از غزهایها شد. خانواده "ثلحا" یکی از این دست بود.
ساعت در حدود 3:15 صبح بود که موشکی به سمت خانه "فائض ثلحا" در محله "بیت لاهیه" پرتاب شد. خانواده ثلحا دارای میهمانهایی بودند که آنها هم به علت حمله اسراییل به شمال غزه خانههای خود را رها کرده و به انجا پناه آورده بودند. فائض و میهمانانش تصمیم گرفتند که به 2 گروه تقسیم شوند. چرا که اگر بصورت یکجا و همه با هم بیرون میآمدند، جنگندههای اسراییلی به این جمعیت واکنش نشان داده و تیربارشان میکردند. در حدود 10 دقیقه بعد موشک بزرگی از سوی یکی از جنگندهها با مشخصات GBU-38 500lb GPS-guided JDAM به سمت خانه فائض در حالیکه همسرش و چهار فرزندش از پلکان راهروی خانه پایین میآمدند، شلیک شد.
مشخصات کودکان شهید:
"ضیاءالدین ثلحا" متولد 31 آگوست 1995، "رعنا ثلحا" (متولد 30 مارس 1997)، "بهاءالدین ثلحا" (متولد 10 آوریل 2004)، "رولا ثلحا" (متولد 11 اکتبر 2007) که همه در 9 ژانویه 2009 در جبلیه کشته شدند.
نقل داستان از زبان نورالدین ثلحا (15 ساله)، برادر شهدا:
"هنوز کابوس جنازههای خواهر و برادرانم را میبینم. هنوز در همان لحظه زندگی میکنم و نمیتوانم فراموشش کنم".
تمام مدت حمله اسراییل را در خانه بودم. نمیشد بیرون رفت. خیلی خطرناک بود. صدای شلیک و موشک بیداد میکرد. یکی از انفجارها در نزدیکی خانه رخ داد و همه شیشهها شکست. چند تن از عمهها و عموهایم به خانه ما پناه آورده بودند. شب 89 ژانویه 2009 بود که ناگهان با صدای انفجاری دیوانهوار از خواب پریدم. فکر میکردم انفجاریست مثل هر روز. اما دیدم که سقف اتاق کار پدرم در حال ریزش است. درب اتاق را که باز کردم دیدم که هم در سقف و هم در کف اتاق یک سوراخ عظیم ایجاد شده است. مادرم سریعا با پدرم تماس گرفت و پدرم گفت که تا موشک دوم به سمت خانه پرتاب نشده، آنجا را تخلیه کنید. سه دقیقه بعد آماده رفتن شده بودیم. مادرم از من خواست که اول همراه با دو عمو، زن عمو و دو خواهرم "روبا" و "رشا" خارج شوم. خودش نیز پشت سر ما با مابقی راه افتاد. راستش را بخواهید از این میترسیدیم که اگر همه با هم برویم، جنگندههای اسراییلی ما را تیرباران کنند.
در بیمارستان "کمال اودوان" رسما به من اعلام کردند که مادرم، عمهام و 4 خواهر وبرادرم کشته شدند. رشا هم مجروح شد. هنوز که هنوز است مدام کابوس وحشتناک اجساد خانوادهام را میبینم. هنوز در همان لحظه زندگی میکنم و هرگز فراموش نخواهم کرد.
برای بررسی کردن وضعیت ما که گروه اول بودیم، 100 متری جلو رفتیم تا به دفتر مالی پروژه "شیخ زائد" رسیدیم. همینجا بود که صدای سوت موشکی را شنیدم. نمیدانستم چه باید بکنم. خواستم به سمت خانه برگردم. جاده تاریک و پرغبار بود. خیلی سریع اتفاق افتاد. صدای کر کننده یک موشک را شنیدم و هر چه در توانم بود به سمت خانه دویدم. هیچی جز آتش و گلوله و انفجار و غبار به چشم نمیخورد. وقتی چشمم به خانه افتاد شوکه شدم. یک خروار آوار. هیچی از آن نمانده بود. هیچکدام اثری از اعضای خانواده من در انجا نبود. بالاخره وقتی رسیدم، برادرم "ضیاء" را دیدم که روی پلکان افتاده است. مادرم را چند متر آنورتر دیدم. پیکر "رعنا" کنار مادرم بود. و آن سمت دیگر هم عمهام "فاطمه" و خواهر دیگر "رولا" بودند. "بهاء" هم کنار آنها بود. دیگر هیچی نمیفهمیدم. دنیا جلوی چشمانم تیره شد.
فقط فریاد میکشیدم . دو عمویم که با من امده بودند به کمک همسایهها اقدام به حمل جنازهها کردند. دیگر قادر به تعریف ادامه این حادثه نیستم ...
ساعت 4 صبح بود که آمبولانس رسید. سر برادرم "بها" را در نزدیکی مدرسه "الهرتانی" که در مجاورت خانه ما قرار داشت پیدا کردند و سر خواهرم "رولا" را در نزدیکی پرچین خانه همسایه. در بیمارستان "کمال اودوان" رسما به من اعلام کردند که مادرم، عمهام و 4 خواهر وبرادرم کشته شدند. رشا هم مجروح شد. هنوز که هنوز است مدام کابوس وحشتناک اجساد خانوادهام را میبینم. هنوز در همان لحظه زندگی میکنم و هرگز فراموش نخواهم کرد.
ترجمه:محمدرضا صامتی
بخش فرهنگ پایداری تبیان
منابع:
مرکز حقوق بشر "المیزان"
شورای جهانی دفاع از حقوق کودکان