دو شمع آفرینش
فروزان از دو مشرق در سحرگاهان دو ماه آمد دو خورشید جهان افروز در دو صبحگاه آمد دو موسی از دو دریا یا دو یوسف از دو چاه آمد دو رهرو یا دو رهبر یا دو مشعل دار راه آمد دو شمع جمع بزم جان و رکن محکم ایمان دو بحر رحمت و غفران دو دست قادر منان دو آدم خو، دو یوسف رو، دو موسی ید، دو عیسی دم دو دریا را دو رخشان گوهر یکدانه پیدا شد دو جان جان جان دو دلبر جانانه پیدا شد دو سرو ناز یا دو نازنین ریحانه پیدا شد دو شمع آفرینش یک جهان پروانه پیدا شد دو سرّ داور هستی دو جان در پیکر هستی یکی پیغمبر هستی یکی روشنگر هستی یکی سرّ الّه اکبر، یکی وجه الّه اعظم دو شمع جمع انسانها دو شاه کشور جانها دو باب الله احسانها دو بسم الله عنوانها دو سرو باغ و بستانها دو باغ روح و ریحانها دو واجب جاه امکانها دو مشعل دار کیهان ها دو خالق را نماینده دو قرآن را سراینده دو رحمت را فزاینده دو دلها را رباینده یکی بر اولیاء سادس، یکی بر انبیا خاتم بشارت ای تمام عالم هستی بشیر آمد گل بستان سرای آفرینش در کویر آمد نرفته ماه از بزم فلک مهر منیر آمد بشیران را بشیر آمد نذیران را نذیر آمد جهان گردیده آسوده ملک رخ بر زمین سوده فلک بر زیور افزوده محمد چهره بگشوده ز مکه تافته خورشید نورش بر همه عالم فلک امشب زمین مکه را از دور می بوسد ملک مهد محمد را به موج نور می بوسد بفرمان خدا خاک درش را حور می بوسد مسیح از عالم بالا کلیم از طور می بوسد حرم پیموده ره سویش طواف آورده بر کویش صفا چون گل کند بویش صفاها گیرد از رویش به یاد لعل لبهایش، کند رفع عطش زمزم چو آمد آمنه کم کم به هم چشم خدا جویش دو لب خاموش اما عالمی گرم هیاهویش بناگه تافت خورشید جهان آرا ز پهلویش منور ساخت شرق و غرب را از پرتو رویش سما در نور او گم شد زمین دریای انجم شد لبش گرم تبسم شد وجودش در تلاطم شد که ناگه چشم حق بینش دوباره باز شد از هم ندا از عمق جان بشنید هان ای مهربان مادر خدایت را خدایت را بخوان مادر بخوان مادر سلامت می دهد امشب زمین و آسمان مادر که هستی آفرین هستیت بخشد رایگان مادر ببین لطف مۆید را بخوان دادار سرمد را به دنیا آر احمد را محمد را محمد را به ذکر حق کن استقبال از پیغمبر اکرم دل شب آمنه تنها ولی تنها خدا با او نه عبد الله زنده نه زنان آشنا با او دعا می خواند و بودی آفرینش همصدا با او سخن می گفت فرزندش محمد در خفا با او امیدش بود و معبودش وجودش بود و مولودش محمد بود و مقصودش زهی از بخت مسعودش گرفتش در بغل مانند جان خویشتن مریم ز یک سو رو به قبله مادرش حوّا دعا گویش ز یک سو آسیه گلبوسه گیرد از گل رویش ز یک سو مام اسماعیل همچون گل کند بویش ز یک سو دستهای مریم عذرا به پهلویش که کم کم درد او کم شد رها از درد و از غم شد جمال حق مجسم شد محمد ماه عالم شد به استقبال او خیزید از جا ای بنی آدم در آن شب بارگاه آمنه خلد مخلّد شد در آن شب جلوه گر مرآت حسن حی سرمد شد در آن شب آفرینش محو و مات روی احمد شد در ان شب بوسه زن مادر به رخسار محمد شد چه عبدی در سجود آمد چه نوری در وجود آمد چه غیبی در شهود آمد خدا را هر چه بود آمد که او با هر دمش بر آفرینش جان دهد هر دم چو آن تابنده اختر زاد آن نور مجسم را نه آن نور مجسم بلکه وجه ا... اعظم را فروغی تافت از نورش که روشن کرد عالم را ندا آمد که زادی بهترین فرزند آدم را مبــارکبـــاد لبخندت گرامی باد فرزندت بهین عبد خداوندت محمد طفل دلبندت که می خوانند مدحش را خدا و انبیا با هم تو امشب آدم و نوح و خلیل دیگری زادی ذبیح و خضر و داوود و کلیم برتری زادی مسیحا نه مسیحای مسیحا پروری زادی تو امشب بر همه پیغمبران پیغمبری زادی رسل در تحت فرمانش کتب یک جمله در شانش هزاران خضر عطشانش صد اسماعیل قربانش مبارک ای گرامی مادر پیغمبر اکرم زمین مکه دیشب غرق در نور محمد بود چراغ آسمان لبخند زن بر روی احمد بود جهان آفرینش بهتر از خلد مخلد بود تجلای خدا در چهره ی عبدی مۆید بود مۆیّد باد قرآنش گرامی باد فرقانش معطر باد بستانش جهان در تحت فرمانش بنای اوست در سیل حوادث کوه مستحکم محمد ای چراغ روشنی بخش جهان آرا بر افروز و بر افروزان بنور خویش دلها را بلرزان با نهیب آسمانی کاخ کسری را ندای تفلحوا از عمق جان برکش بخوان ما را تو ما را دانش آموزی تو مهر عالم افروزی تو برق اهرمن سوزی تو در هر عصر پیروزی لوای توست با دست خدا بر دوش نه طارم هماره بوی عطر خلد از خاک درت خیزد همیشه نور توحید از فراز منبرت خیزد ندای تفلحوا از مکتب جان پرورت خیزد فروغ دانش از کرسیّ درس جعفرت خیزد ششم مولا ششم رهبر ششم هادی ششم سرور ششم فرمانده داور ششم فرزند پیغمبر که شش خورشید حق از سلب او تابیده در عالم الا ای ام فروه آفتاب داور اوردی محمد را محمد را کتاب دیگر آوردی تعالی ا... که مثل آمنه پیغمبر آوردی تو چون بنت اسد در دامن خود حیدر آوردی به عصمت مادرش زهرا به صورت چون حسن زیبا حسینی خو علی سیما امــام بــاقـــرش بـــابـــا که با عید محمد عید میلادش بود توأم کتاب من کتاب ا... و دین مصطفی دینم تولای امیرالمزمنین عهد نخستینم مرام جعفری و مهر آل الله آئینم نه کاری بود با آنم نه حرفی مانده با اینم محــب آل اطهــارم علی را دوست می دارم ز خصمش نیز بیزارم به یارش تا ابد یارم نباشد غیر حب و بغض ، دین و مذهب «میثم» بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان
غلامرضا سازگار