تبیان، دستیار زندگی
در حالی که سرم پایین بود، کنارم نشست، موهایم را گرفت و سرم را بالا آورد. چنان به صورتم زل زد، احساس کردم اولین‌بار است ایرانی می‌بیند. بیشتر نظامیان از همان لحظه اول اسارتم اطرافم ایستاده بودند و نمی‌رفتند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آن مرد با یک پا آمد


در حالی که سرم پایین بود، کنارم نشست، موهایم را گرفت و سرم را بالا آورد. چنان به صورتم زل زد، احساس کردم اولین‌بار است ایرانی می‌بیند. بیشتر نظامیان از همان لحظه اول اسارتم اطرافم ایستاده بودند و نمی‌رفتند.

آن مرد با یک پا آمد

زیاد که می‌ماندند با تشر یکی از فرماندهان یا افسران ارشدشان آنجا را‌ ترک می‌کردند. چند نظامی جدید آمدند. یکی از آنها با پوتین به صورتم خاک پاشید. چشمانم پر از خاک شد. دلم می‌خواست دست‌هایم باز بود تا چشم‌هایم را بمالم. کلمات و جملاتی بین آنها رد و بدل می‌شد که در ذهنم مانده. فحش‌ها و توهین‌هایی که روزهای بعد در العماره و بغداد زیاد شنیدم. یکی‌شان که آدم میانسالی بود گفت: لعنهًْ‌الله علیکم ایها الایرانیون المجوس. دیگری گفت: الایرانیون اعداء العرب. آنها با حرف‌هایی که زدند، خودشان را تخلیه کردند.»

این جملات بخش‌هایی از متن کتاب «پایی که جا ماند» است. این کتاب به قلم جانباز بسیجی سیدناصر حسینی‌پور نوشته شده و مجموعه خاطرات او را در زمان اسارت در دوران جنگ دربر می‌گیرد. این کتاب بعد از انتشار توانست مورد اقبال بسیاری از منتقدان ادبی و همین‌طور نویسندگان و اهالی ادب واقع شود. مولف در مراسم رونمایی این کتاب به این مساله اشاره کرده بود: شاید خدا خواست من به عنوان مسافرجا مانده از قافله شهدا زنده بمانم تا این 760 صفحه را از دوستانم به قلم بیاورم؛ دوستانی که در جاده خندق در روز شنبه 4 تیرماه از ساعت 3:45 تا 12 ظهر 119 نفرشان شهید شدند و هیچ‌کدامشان بازنگشتند.

یك اثر خواندنی

وی در این کتاب صرفنظر از اینکه روایتی خواندنی ولی تلخ و دردناک از دوران اسارت خود نزد افسران عراقی را به تصویر می‌کشد به رمزگشایی نیز می‌پردازد. به عنوان مثال در خلال مطالعه کتاب می‌توان به این نکته پی برد که چرا نویسنده در پادگان سپاه چهارم عراق خود را نیروی واحد اطلاعات و عملیات معرفی می‌کند و... . انتشار کتاب «پایی که جا ماند» علاوه بر اینکه توانست طیف گسترده‌ای از مخاطبان ادبیات دفاع مقدس را به سمت خود جذب کند موجب شد رهبر انقلاب نیز آن را مورد مطالعه قرار دهند و در نهایت تقریظی روی این کتاب بنویسند. برخی درباره این کتاب بر این باورند که اثر مولفه‌های زیادی به لحاظ محتوایی و ادبی دارد اما رمزگونگی و اشاره داشتن به برخی اتفاقات مستند سال‌های جنگ، تشریح زندان‌های مخوف و مخفی عراق و انسجامی که قلم حسینی‌پور از ابتدا تا پایان کتاب به چشم می‌خورد پررنگ‌ترین ویژگی‌های کتاب قلمداد می‌شوند. نکته حائز اهمیت درباره کتاب «پایی که جا ماند» سن کم مولف در جریان به اسارت گرفتن است. او در آن زمان تنها 16 سال داشت و پای خود را نیز به وسیله شکنجه‌گران عراقی از دست داده بود. به طور کلی کتاب «پایی که جا ماند» مشتمل بر خاطرات تلخ و گزنده این آزاده از دوران جنگ است؛ خاصه فصلی که مولف از بیمارستان بعد از به دست آوردن بهبود نسبی به پادگان صلاح‌الدین یعنی جایی که 22 هزار اسیر مفقودالاثر ایرانی که نامشان در فهرست صلیب سرخ ثبت نشده به‌ صورت مخفیانه نگهداری می‌شدند، منتقل می‌شود را می‌توان از زیباترین بخش‌های کتاب به شمار آورد.

نکته حائز اهمیت درباره کتاب «پایی که جا ماند» سن کم مولف در جریان به اسارت گرفتن است. او در آن زمان تنها 16 سال داشت و پای خود را نیز به وسیله شکنجه‌گران عراقی از دست داده بود. به طور کلی کتاب «پایی که جا ماند» مشتمل بر خاطرات تلخ و گزنده این آزاده از دوران جنگ است.

خاطرات پادگان صلاح الدین

سیدناصر حسینی‌پور بعد از انتشار کتاب و مناسبت‌هایی که به فراخور رونمایی از اثرش اینجا و آنجا برپا شد به این نکته اشاره کرد در روزهایی که اسارت خود را در پادگان صلاح‌الدین می‌گذرانده، دفترچه یادداشتی درست می‌کند و حوادث روز را به مدد کدگذاری روی آنها می‌نویسد، اگرچه در مسیر نگارش این خاطرات از کاغذ سیگار و حاشیه‌های روزنامه‌هایی چون «القادسیه» و «الجمهوریه» نیز استفاده می‌کند. بعد از اتمام دوران مملو از خشونت‌ اسارت، این یادداشت‌ها را درون عصای خود جاسازی کرده و به ایران می‌آورد. ناگفته نماند که در عصای سیدحسینی‌پور تنها این دلنوشته‌ها گنجانده نشده بود بلکه او با چیره‌دستی اسامی 780 اسیر ایرانی کمپی را نیز در عصای خود جاسازی کرد و با خود به ایران آورد. روز 22 تیرماه 1369 حسینی‌پور نیز یکی از هزاران آزاده‌ای بود که بار دیگر قدم به خاک وطن گذاشت. با این تفاوت که در زمان بازگشت فقط یک پا داشت. با این تفاسیر، جا گذاشتن پا در سرزمین دشمن توانست منبع الهام نویسنده واقع شده و به نگارش اثری پرفراز و نشیب اما تلخ منجر شود. این کتاب را می‌توان در کنار دیگر آثار ادبی دفاع مقدس چون «دا»، «نورالدین پسر ایران»، «بابانظر» و... حکایتی از ایستادگی‌ها، رنج‌ها، پایمردی‌ها و سرانجام پیروزی‌های رزمندگان در طول 8 سال دفاع مقدس قلمداد کرد، گرچه دوران دفاع مقدس همچنان دارای پتانسیل‌های فراوانی است و به قولی: یک عمر می‌توان سخن از زلف یار گفت. بارقه خاطره‌نویسی از دوران جنگ در عرصه ادبیات دفاع مقدس را اگرچه می‌توان از دهه 60 و شاید کوران مقاومت ایران در برابر دشمن دانست اما در دهه 70 به بعد از فاصله‌ای که بین نویسندگان و مقوله جنگ ایجاد شد، این فرصت در اختیار اهالی قلم قرار گرفت تا بهتر بتوانند به تصویر کردن لحظه‌های ماندگار 8 سال دفاع مقدس بپردازند. اگر در دهه‌های گذشته نگارش از دوران جنگ تنها به چینش جملات روایتگونه از وقایع آن دوران محدود بود، در دهه‌های بعد با تیزبینی و تغییر زاویه دید نویسندگان این عرصه فارغ از مقوله محتوا به مسائل دیگری چون عناصر داستانی، شخصیت‌پردازی، وقایع‌نگاری، زیبایی‌شناسی و... نیز توجهی عمیق صورت گرفت و همین امر را می‌توان مزید بر بالندگی ادبیات دفاع مقدس به شمار آورد.

تقدیم به شكنجه‌گرم

مخاطب در ابتدای مطالعه کتاب یعنی از زمان گفت‌وگویی کشمکش‌گونه میان او که اسیری در خاک بیگانگان است با سرباز عراقی و در فصل‌های میانی که نگارنده به تشریح حماسه مقاومت در اردوگاه، آن هم زیر انبوهی از شکنجه‌های طاقت‌فرسا می‌پردازد با درد او همداستان می‌شود. آنچه درباره کتاب «پایی که جا ماند» پیش از هر نکته دیگری به ذهن متبادر می‌شود، گذشت و چشمپوشی حسینی‌پور در مقام یک اسیر است. او با وجود آنکه پای خود را به دلیل شکنجه‌های مختلف از دست می‌دهد اما بعد از اتمام دوران اسارت و بازگشت به ایران تصمیم می‌گیرد کتاب را به ولید فرحان که در نوع خود یکی از خشن‌ترین و بی‌رحم‌ترین گروهبان بعثی عراقی است، تقدیم کند. وی درباره فرحان می‌گوید: نمی‌دانم شاید در جنگ‌های خلیج‌فارس توسط بوش پدر یا بوش پسر کشته شده باشد. شاید هم هنوز زنده باشد. مردی که اعمال حاکمانش موجب نفرین ابدی سرزمینش شد. مردی که مرا سال‌ها در همسایگی حرم مطهر جدم شکنجه کرد. مردی که هر وقت اذیتم می‌کرد، نگهبان شیعه عراقی علی جارالله در گوشه‌ای می‌نگریست و می‌گریست. شاید اکنون فرحان شرمنده باشد. با عشق فراوان این کتاب را به او تقدیم می‌کنم، به خاطر آن همه زیبایی که با اعمالش آفرید و آنچه بر من گذشت جز زیبایی نبود.

اما این همه داستان مردی که پایش را در عراق جا گذاشت، نیست. حکایت پایمردی و مقاومت این رزمنده کهگیلویه و بویراحمدی وقتی تکمیل می‌شود که درباره ماجرای جبهه رفتن خود ساده و بی‌تکلف می‌گوید: سال 1365 زمانی که 14 سال داشتم از خانه فرار کرده و به شیراز رفتم. چون فکر می‌کردم از شهری غیر از شهر خودمان می‌توانم به جبهه اعزام شوم. خانواده خیلی دنبالم گشتند. برایشان نامه نوشتم که در کردستان هستم، داریم با عراقی‌ها می‌جنگیم، روی سرمان خمسه خمسه می‌بارند و از این حرف‌ها. وقتی به جبهه اعزام شدم در عملیات کربلای 4 به عنوان تخریبچی شروع به فعالیت کردم. 20 ‌ماه تخریبچی بودم. بعد رفتم واحد اطلاعات و عملیات و دیده‌بان جزیره مجنون شدم؛ جزیره مجنونی که باید ساعت به ساعت و دقیقه به دقیقه همه گزارش‌های عبور و مرور دشمن را در تمام نقاط جاده روی کاغذ و روی فرم می‌آوردم. حسینی‌پور در کتاب «پایی که جا ماند» به واگویه بخش‌هایی از خاطرات اسارت خود در طول جنگ می‌پردازد اما هنوز هم یادآوری صحنه‌هایی از 8 سال ایستادگی و جوانمردی او را آزار می‌دهد چندان که فروبردن پرچم توسط عراقی‌ها در حاشیه یک جاده در شکم یک شهید از جمله تصاویر نژند و فراموش‌نشدنی ذهن او را تشکیل داده‌؛ تصاویری که به گفته خود او همیشه در ذهنش رژه رفته و می‌رود. واقعیت این است که کتاب لحظه‌های رقت‌بار کم ندارد. اگرچه مولف به این نکته اشاره کرده که همه شکنجه‌هایی که در طول دوران اسارت به سر او و همدوره‌ای‌هایش آمده را به طور کامل و برای ناراحت نکردن مخاطب بیان نکرده و تنها به بیان بخش‌هایی از این شکنجه‌ها آن هم به شکل سربسته بسنده کرده است.

بخش کتاب و کتابخوانی تبیان


منبع: وطن امروز/آزاده صالحی