تبیان، دستیار زندگی
طی عملیات سرب مذاب 353 کودک غزه‌ای کشته و 860 کودک دیگر مجروح شدند. از این 860 نفر، بسیاری دچار قطع دست و پا و معلولیت‌های بصری و حرکتی و حسی شده‌اند. عملیات سرب مذاب یعنی نقض کامل حقوق بین‌المللی و حقوق بشر. در این عملیات کودکان نشانه رفته بودند تا بد
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خانواده عابد ربو

سرب مذاب؛ کشتارگاه کودکان

قسمت چهارم


طی عملیات "سرب مذاب" 353 کودک غزه‌ای کشته و 860 کودک دیگر مجروح شدند. از این 860 نفر، بسیاری دچار قطع دست و پا و معلولیت‌های بصری و حرکتی و حسی شده‌اند. عملیات "سرب مذاب" یعنی نقض کامل حقوق بین‌المللی و حقوق بشر. در این عملیات کودکان نشانه رفته بودند تا بدینوسیله "چهارمین کنوانسیون ژنو" کاملا زیر پا گذاشته شود.

 قسمت سوم

خانواده عابد ربو

مورد چهارم: "امل عابد ربو"، "سوآد عابد ربو" و "ثمر عابد ربو"

" امل" در تاریخ 20 می 2006 بدنیا آمد و 7 ژانویه 2009 از دنیا رفت. او تنها 3 سال عمر کرد. "سوآد" نیز در تاریخ 6 آگوست 1999 متولد شد و در 7 ژانویه 2009 به شهادت رسید. ثمر نیز در این تاریخ برای همیشه معلول شد.

{دیده‌بان حقوق بشر در اسنادی اورده است که در طی املیات "سرب مذاب" زمانیکه گروهی از غزه‌ای‌ها پرچم‌های سفید خود را به نشان صلح بالا آورده‌اند، مورد شلیک گلوله از سوی سربارزان اسراییلی قرار گرفته‌اند. 11 تن از شهروندان از جمله 5 زن و 4 کودک به این شکل کشته ‌شدند. شهادت "امل" و "سوآد" و معلول شدن "ثمر" بدین شکل حادث شده است}.

"کوثر عابد ربو" به همراه همسرش "خالد" و 5 فرزندش {دختران: "امل" (2 ساله)، "سوآد" (9 ساله)، و "ثمر" (4 ساله)؛ و پسران "رافت" (8 ساله) و "محمد" (9 ماهه)} در منطقه شمالی غزه زندگی نسبتا آرامی داشت. تا اینکه املیات ننگین "سرب مذاب" اغاز شد و این خانواده مظلوم را نیز در کام خود کشید. آنها در خانه پدری "خالد" زندگی میکردند. "کوثر" داستان را اینچنین برای ما تعریف کرد:

"ساعت 9 شب شنبه مورخ 3 ژانویه 2009 بود. در منزلم با خالد شوهرم و 4 فرزندم بغیر از "رافت" که در منزل مادرم بود نشسته بودیم. تقریبا همه افراد فامیل شوهرم در آنجا سکونت داشتند.  30 نفر که 16 نفر آنها کودک بودند. به سبب همین تعدد نام ان محله "ازبت عابد ربو" بود. ناگهان صدای تانکهای اسراییلی را در محله شنیدم. صدای شلیک مهیب گلوله‌ها و پرواز جنگنده‌ها بیداد میکرد. بلند شدم و به سمت پنجره رفتم. در سمت شرقی پیشروی تانکها و پیاده‌نظام اسراییلی را دیدم. وحشت کرده بودم. سریعا به سمت رادیو رفتم و آن را روشن کردم. در رادیو اعلام شد که املیات حمله نظامی اسراییل به غزه آغاز شده است و نام آن اینست: "سرب مذاب".

یک عراده تانک اسراییلی را دیدم که لوله توپ خود را به طرف خانه گرفته و 2 سرباز اسراییلی روی آن تانک نشسته‌اند. من و مادر شوهرم و سوآد دخترم پرچمهای سفید خود را تکان دادیم. فاصله ما با تانک اسراییلی کم بود و هیچ مانعی برای دید انها وجود نداشت. آنها به درستی و دقیق ما را می‌دیدند. 7 دقیقه تمامی پرچمها را تکان دادیم اما خبری نشد. تا اینکه سرباز سوم سر خود را از تانک بیرون آورده و بیدرنگ مستقیما به سمت ما شلیک کرد

"سه روز و سه شب تمام این خانواده در هراس کامل در زیر زمین خانه بسر بردند. در روز چهارم، کوثر از رادیو شنید که ارتش اسراییل اجازه داده است تا خانواده‌های غزه‌ای خانه‌های خود را تخلیه کنند و یا مجروحینشان را به بیمارستانها و مراکز غذایی برسانند. 15 دقیقه طول کشید تا همه اماده شدیم. در ساعت 1:45 دقیقه بعد از شهر بود که صدای سربازان اسراییلی از بلندگوها پخش میشد که دستور تخلیه منطقه را به ما می‌دادند.من به همراه مادرشوهرم "سوآد عابد ربو"، همسرم، پسر کوچکم و سه دخترم به بیرون قدم گذاشتیم. گفتیم حتما اگر سربازان بچه‌ها را ببینند می‌فهمند که در خانه فقط کودکان وجود داشته‌اند. یک پرچم سفید در دست من، یکی در دست مادرشوهرم و یکی هم در دست دخترم "سوآد". همسرم "خالد در حالیکه یک پرچم سفید در دست داشت پشت سر دو دختر دیگرم راه میرفت. به محضی که پای را بیرون گذاشتیم، یک عراده تانک اسراییلی را دیدم که لوله توپ خود را به طرف خانه گرفته و 2 سرباز اسراییلی روی آن تانک نشسته‌اند. من و مادر شوهرم و سوآد دخترم پرچمهای سفید خود را تکان دادیم. فاصله ما با تانک اسراییلی کم بود و هیچ مانعی برای دید انها وجود نداشت. آنها به درستی و دقیق ما را می‌دیدند. 7 دقیقه تمامی پرچمها را تکان دادیم اما خبری نشد. تا اینکه سرباز سوم سر خود را از تانک بیرون آورده و بیدرنگ مستقیما به سمت ما شلیک کرد".

خانواده عابد ربو

سه دختر و مادربزرگشان بشدت مجروح میشوند. "خالد" و "کوثر" آنها را به دوش گرفته و به خانه می‌برند. من و خالد و دیگر اعضای فامیل فریاد میزدیم "آمبولانس! آمبولانس!". جزییات شکم "سوآد" بیرون زده بود. چندین سوراخ در سینه و گردنش دیدم. چهره‌اش زرد شده بود و چشمانش ورم کرده بودند. نبضش را گرفتم، نمیزد. دخترم نفس نمیکشید. به سراغ "امل" رفتم. سینه‌اش پر از سوراخ بود. اما هنوز نفس میکشید. "ثمر" نیز غرق خون بود. چند سوراخ در سینه‌اش و یک سوراخ بزرگ در کمرش. اما نفس میکشید و هنوز رمق داشت".

این خانواده چند ساعتی را در خانه می‌مانند و در این اثنا یکبار صدای آمبولانس را می‌شنوند.اما از رسیدن آمبولانس ممانعت بعمل می‌آید. نهایتا "خالد" احزاه می‌یابد که دختران و مادر مجروح خود را به خانواده یکی از بستگان به نام "ابو سهل" برساند. از آنجا تصمیم میگیرند که خود را بیمارستان برسانند. گاری حامل دو نفر تصمیم میگیرد که به آنها کمک کند. ناگهان به گاری حمله میشود و راکب که "ادهم" نام داشت در اثر شلیک گلوله به گلو زخمی میشود. آمبولانس خود را می‌رساند که ادهم و مجروحین خانواده "عابد ربو" را به بیمارستان برساند. آمبولانس هم مورد حمله قرار میگیرد. پس از تلاشهای بسیار، کارد پزشکی آموبلانس موفق به انتقال ادهم به بیمارستان میشود که متاسفانه اعلام میشود که تمام کرده است.

"خالد" و "کوثر" با تلاشهای بسیار بالاخره موفق به انتقال جداگانه سه پاره تن خود به بیمارستان می‌شوند. اما در آنجا اعلام میشود که "سوآد" و "امل" مرده‌اند. "ثمر" نیز به فلج ناقص دچار شده و برای درمان قطعی به بلژیک فرستاده میشود؛ آنهم بدون مادر و پدر. پس از چهار ماه "کوثر" اجازه می‌یابد به آنجا برود. هم اکنون در سال 2012 "ثمر" 7 ساله قادر به حرکت دادن دستان و پاهای خود نیست.

ترجمه:محمدرضا صامتی

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منابع:

مرکز حقوق بشر "المیزان"

شورای جهانی دفاع از حقوق کودکان