تبیان، دستیار زندگی
خاطراتی ازتشکیل بسیج عشایرغرب کشور وعملیات پیروزمندانه به روایت حجت السلام و المسلمین علی آل کاظمی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ماموریت بزرگ شبانه


خاطراتی ازتشکیل بسیج عشایرغرب کشور وعملیات پیروزمندانه به روایت حجت السلام و المسلمین علی آل کاظمی

رزمندگان عشایر

ماموریت بزرگ شبانه

ستون عشایرزیرتوپ وخمپاره ونجات معجز آسا

چشمت روز بد نبیند ! بمجرد پیاده شدن ما ، رانندگان اتوبوس ها هم که مثل ما ازهمه جا بی خبر بودند ، برای رفتن دست به آب پیاده شدند ، وزیر پل رفتند هنوز نمیدانم به آن برادر رزمنده آب داده بودند یانه ، وازاومسیر پادگان را پرسیده بودند یانه ؟ که شلیک گلوله های توپ مستقیم وخمسه خمسه ها وموشک های عراقی به طرف ستون نظامی طولانی عشایر که کاملا دردید وتیررس آنان قرارگرفته بود شروع شد ! .

همین قدر میدانم که رزمنده تشنه یاسیراب، دوباره زیرپل پناه گرفت ، وبا شرمساری از عمل ناخواسته خود مارا زیر گلوله ها به امان خدا رها کرد ، گلوله ها بفاصله کمتراز یک متر ودومتر به اطراف اتوبوس ها واتومبیل فرماندهی اصابت میکرد ، بطوریکه ازباد یکی از گلوله ها عمامه ازسر من افتاد ، وشنها وخاک جاده برسر وروی ما می ریخت ، هرلحظه منتظراصابت گلوله به یکی ازخودروها بودیم که بصورتی معجزآسا مثل آنکه دستی ازغیب این گلوله هارا ازاصابت به خودروها که برای دشمن بعثی کافر بمثابه سیبل ثابتی درآمده بود رد می کرد ، بر سرسرهنگ بیچاره فریاد کشیدم که : برو رانندگان را اززیر پل بیرون بکش وپشت فرمان بگذارکه الآن همه نیروها قتل عام میشوند ! سرهنگ راننده هارا اززیر پل باتهدید کلت پشت فرمان نشاند وحرکت کردیم ، وباسرعت هرچه بیشتر ستون را از معرکه ، ودرواقع مهلکه با لطف خدا نجات دادیم ، اگر کمی دیر ترحرکت کرده بودیم حتما تلفات وخسارات جبران ناپذیری برما وارد میشد، ومعلوم نبود دیگر بتوانیم درهیچ عملیاتی شرکت کنیم .

خنده نیروهای خودی وعصبانیت ما !

درپیچ بعدی جاده که از تیررس دشمن فاصله گرفته بودیم ، پشت یک تپه به توپخانه نیروهای خودی رسیدیم که توپخانه آنان درحال پاسخگوئی به نیروهای بعثی بود ند ، نیروها ی توپخانه که مارا دیدند ، قاقاه خندیدند ! با عصبانیت بیکی ازآنان گفتم : ما اززیررگبارتوپ وتانک دشمن نجات پیدا کرده ایم ، نیروهای ما درشرف قتل عام بودند بجای همدردی با ما دارید می خندید ؟ گفتند : ما از بی خیالی شما خنده می کنیم ، که یک ستون نیرورا حدود یکربع ساعت زیر توپ وخمپاره عراقی ها نگه داشته اید ! ما که میخواهیم ازاین قسمت رد شویم اولاخودروها را یکی یکی میفرستیم ، بعد باحد اکثر سرعت این ده کیلومتررا رد میشویم ، مگرندیدید جاده را درآن قسمت شخم کرده اند ، وحتی سینه کوه را نقطه به نقطه کوبیده اند ؟! گفتیم: ما اولین باراست که بعد ازجنگ ازاین مسیرمی آئیم تقصیر آن برادران نظامی بود که آنطرف پیچ کل داود مارا خوب توجیه نکردند .

ورود به پا دگان ابوذروسربی شام گذاشتن

نزدیک مغرب وارد پادگان شدیم ، هنوز درسوله جابجا نشده بودیم که ناگهان پشت سوله محل استقرارعشایر یک گلوله توپ خورد ، عشایرگفتند: صدام ازدست ما سخت عصبانی است با ما کاردارد ، از نیروهای پادگان پرسیدیم : مگرپادگان هم زیردید است ؟ گفتند : اصلا پادگان درموقعیت بسیار خوبی قراردارد ، وعراقی ها ازهیچ طرف روی پادگان دید ندارند ، این گلوله را هم چون ورود ستون شمارا دیده اند ، بدون هدف شلیک کرده اند ، و تصادفی اینجا پشت سوله شما خورده است !.

نماز مغرب وعشاء را خوانده ، برای تهیه شام سراغ آشپزخانه رفتیم ، گفتند : آمار شمارا به ما نداده اند، امشب جیره شما ریخته نشده ، نیروها عصرکه میشود هرکدام غذای دسته خودرا میبرند ، به هرحال مقداری ته دیگ ونان خشک آوردند، ونیروها ی خسته وکوفته که شب گذشته اززیر موشک باران دزفول جان سالم بدربرده بودند ، ومسیر دزفول تاسرپل ذهاب را گرسنه وتشنه پشت سرگذاشته بودند ، وامروزهم زیرگلوله ها وتیرمستقیم تانک های عراقی جان سالم بدربرده اند ، هرکس خیلی گرسنه بود با مقداری نان خشک وته دیگ خودرا سیرکرد ، وترجیح دادند گرسنه بخوابند که استراحتی بکنند ، تافردا برنامه آنان تعیین شود .

درپیچ بعدی جاده که از تیررس دشمن فاصله گرفته بودیم ، پشت یک تپه به توپخانه نیروهای خودی رسیدیم که توپخانه آنان درحال پاسخگوئی به نیروهای بعثی بود ند ، نیروها ی توپخانه که مارا دیدند ، قاقاه خندیدند ! با عصبانیت بیکی ازآنان گفتم : ما اززیررگبارتوپ وتانک دشمن نجات پیدا کرده ایم ، نیروهای ما درشرف قتل عام بودند بجای همدردی با ما دارید می خندید ؟ گفتند : ما از بی خیالی شما خنده می کنیم ، که یک ستون نیرورا حدود یکربع ساعت زیر توپ وخمپاره عراقی ها نگه داشته اید

درهرسوله ای که به تعداد نیروها درآن تخت های چند طبقه سربازخانه بود ، هرکسی یک یادو پتوی سربازی وبالشی گرفت ودراز کشید .

ماموریت بزرگ شبانه

نیم ساعتی بود که نیروها خواب رفته بودند ، جمعی از برادران سپاهی سراسیمه وارد شدند وگفتند : فرمانده سپاه ابوشریف می آید ، ابوشریف وارد شد ، ابوشریف ومعاونش ابوالوفاء برادرحجة الاسلام سید محسن خاتمی ،از طلاب مبارز کربلائی باما وعشایر آشنا بود ند ، وازعملکرد ما وعشایر درپاکسازی وخلع سلاح و برقراری امنیت در کامیاران و63 روستای آن به هنگام محاصره مرحوم شهید چمران درپاوه خوب آگاه ، وازعملکرد ما راضی بودند ، ابو شریف باما وسرهنگ گفتگوکرد واظهار داشت : حدود هفتاد نفرازبرادران کمیته کرج طبق ماموریتی برای بازپس گرفتن بعض ازارتفاعات سرابگرم وارد عمل شده اند ، ومتاسفانه قبل ازرسیدن به راس ارتفاع ، عراقی ها آنان را در یک دره محاصره کرده اند ، فرمانده آنان که یک روحانی است تماس گرفته که : مهماتشان تمام شده ، واگرهواروشن شود همگی به اسارت دشمن خواهند رفت ، نیروهای شما برای این کارخوبند ، واین عملیات از آنان ساخته است ، باید همین آلان راه بیفتند ، بروند تا روزنشده درمحل استقرار پیداکنند ، وپیش از آنکه هوا روشن شود آنانرا ازمحاصره دشمن نجات دهند ، پرسیدیم : برای این کارچند نفرلازم است ؟ گفتند : یکصد تا یکصد وپنجا ه نفر نیروکافی است

بلا فاصله بیدارباش زدیم ، وبه نیروهای عشایراعلام کردیم : نصف نیروها بصورت داوطلب برای این عملیات آماده شوند ، نصف دیگر استراحت کنند ، فردا هروقت نیاز شد به ما ملحق می شوند ، نیروها ی داوطلب به اندازه چهاراتو بوس که بیش از یکصد نفربودند آماده شدند ، وبه سرعت اتوبوس های گل مالی شده آنان جلودرب خوابگاه صف کشیدند ، نگرانی نیروها ازکمبود مهمات بود چون هرکسی با سلاح ومهمات شخصی آمده بود ، و بیشترنیروها لباس شب ، کلاه نمدی ، دوربین وخنجر ، گیوه محلی ، وهرکدام یک یا دو ردیف قطارفشنگ داشتند ، اما بیشترشان فشنگ کم داشتند ، تا مهمات خواستیم چندین جعبه فشنک برنو وامیک وفشنگ کلاشینکف آماده شد ، هرکس خشاب ها وقطارخودرا مالامال ازفشنگ پرکرد ، بعضی ها جیب های خودراهم پرکردند ، بعضی جوراب های اضافی خودرا پرفشنگ کردند وبه قطار فشنگشان آویزان نمودند ، که بچه های سپاه با دیدن این صحنه ازخنده روده برشده بودند ! .

ادامه دارد...

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع: پایگاه اطلاع رسانی حجت السلام و المسلمین علی آل کاظمی

راوی : حجت السلام و المسلمین علی آل کاظمی