تبیان، دستیار زندگی
طی عملیات سرب مذاب 353 کودک غزه‌ای کشته و 860 کودک دیگر مجروح شدند. از این 860 نفر، بسیاری دچار قطع دست و پا و معلولیت‌های بصری و حرکتی و حسی شده‌اند. عملیات سرب مذاب یعنی نقض کامل حقوق بین‌المللی و حقوق بشر. در این عملیات کودکان نشانه رفته بودند تا بد
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

تانکهای اسراییلی و تخریب خانه‌ها

قسمت دوم


طی عملیات "سرب مذاب" 353 کودک غزه‌ای کشته و 860 کودک دیگر مجروح شدند. از این 860 نفر، بسیاری دچار قطع دست و پا و معلولیت‌های بصری و حرکتی و حسی شده‌اند. عملیات "سرب مذاب" یعنی نقض کامل حقوق بین‌المللی و حقوق بشر. در این عملیات کودکان نشانه رفته بودند تا بدینوسیله "چهارمین کنوانسیون ژنو" کاملا زیر پا گذاشته شود.

 قسمت اول

تانکهای اسراییلی با قصد تخریب خانه‌ها

در طی عملیات "سرب مذاب" ارتش اسراییل بر روی پرسنل و امبولانس حامل مجروحین آتش گشود که طی آن 17 نفر از پرسنل کشته و 50 نفر دیگر مجروح شدند. بنا بر گزارش موسسه معتبر "المیزان" 258 نفر از یکهزار و 409 نفری که در این عملیاتکشته شدند، قربانی اجتناب اسراییل از کمک‌رسانی عملیات امداد به آنها بود؛ و این عین تخطی از قوانین بین‌المللی است. 66 نفر از این تعداد کودکان بودند که از آن میان میتوان به "فارس حمودا" و "محمد حمودا" اشاره کرد.

مورد 2: فارس و محمد حمودا

"محمد" متولد 14 آوریل 1993 بود و در تاریخ 11 ژانویه 2009 کشته شد. "فارس" نیز متولد 8 آگوست 2006 بود و در تاریخ 11 ژانویه 2009 کشته شد. هر دو در محله "الهواء" به شهادت رسیدند.

نقل قول از برادر دو کودک شهید:

"اهاب حمودا" در محله "تل الهواء" همراه با "رانیه" دختر 2 ساله خود، پدرش، مادر ناتنی‌اش "انتظار"، برادرش "محمد"، خواهرش "کریمان"، و برادر ناتنی‌اش "فارس" زندگی میکرد.

حدود 11 شب دوشنبه مورخ 10 ژانویه 2009 "اهاب" با صدای فجیع انفجار و شلیک و حرکت جنگ‌افزارهای دشمن از خواب پرید. بلافاصله رادیو را روشن کرد در حالیکه اعلام میکرد که اسراییل حمله خود به این محله را آغاز کرده است. حدود ساعت 1:45 صبح در حالیکه در کنار "کریمان" نشسته بود در اثر یک انفجار پرت شد.

"اهاب" به "المیزان" میگوید: "نمیدانم چه شد اما تمامی اجزا خانه در یک چشم بر هم زدن منفجر شد. تا به خود آمدم سراغ "رانیه" را گرفتم و دیدم گوش سمت چپ دخترم مجروح شده است".

ار قضا تانکها و بولدوزرهای اسراییلی قصد تخریب خانه‌ها را کرده بودند. "انتظار" میگوید: "سریعا به تالار ورودی خانه پناه بردیم. گمان میکردیم که امن‌ترین جای خانه باشد. "اهاب" از پرتاب چیزی به نام گلوله تانک به سمت خانه سخن میگوید: "ناگهان یک گلوله تانک از طریق پنجره به داخل خانه پرتاب شد و آوار سنگینی بر سر ما ریخت و همه چیز تاریک شد. چند دقیقه‌ای طول کشید تا به خود امدم. صدای محمد و فارس را شنیدم که کمک میخواستند. "رانیه" را به دست پدرم دادم و محمد را در آغوش گرفته و به سمت آشپزخانه بردم. دست برادرم قطع شده بود و خون از آن فوران میکرد. از آشپزخانه که بازگشتم، پدرم را دیدم که دخترم را به دست خواهرم داد و به سمت "فارس" رفت. فارس را در آغوش گرفت و سخت گریه میکرد. تا نگاهش به من افتاد به علامت "چیزی نگو!" به من نشان داد که فارس مرده است.

"اهاب" با صدای فجیع انفجار و شلیک و حرکت جنگ‌افزارهای دشمن از خواب پرید. بلافاصله رادیو را روشن کرد در حالیکه اعلام میکرد که اسراییل حمله خود به این محله را آغاز کرده است. حدود ساعت 1:45 صبح در حالیکه در کنار "کریمان" نشسته بود در اثر یک انفجار پرت شد. "اهاب" به "المیزان" میگوید: "نمیدانم چه شد اما تمامی اجزا خانه در یک چشم بر هم زدن منفجر شد. تا به خود آمدم سراغ "رانیه" را گرفتم و دیدم گوش سمت چپ دخترم مجروح شده است".

پدرم با یک دوست خانوادگی به نام "عماد" که در صلیب سرخ کار میکرد تماس میگرفت تا طلب استمداد کند. اما عماد به او گفت که اسراییل اجازه کمک رسانی را به او نمیدهد. نامادری‌ام روی زمین افتاده بود و پدرم بخاطر وخامت حال وی قادر نبود کمکش کند. محمد نیز در حالیکه خون فراوان از او میرفت روی زمین به حال نیمه جان افتاده بود. دختر کوچولوی من وحشت کرده بود و خواهرم گوییکه دیوانه شده باشد به محمد نگاه میکرد، جیغ میزد و گریه میکرد.

ناگهان احساس کردم که بولدوز در حال تخریب خانه است. پدرم مدام سعی در تماس با "عماد" داشت. بالاخره موفق شد با او تماس بگیرد.عماد به او گفت که به کنار پنجره برود و با نور به نیروهای اسراییلی خبر بدهد که در این خانه سکنه وجود دارد. پدرم اینکار را انجام داد و به داخل آشپزخانه آمد.

ساعت تقریبا 5 صبح بود که محمد پدرم را صدا زد و گفت: "بابا صورتم را بشور". پدرم صورتش را شست. سپس از پدرم طلب عفو و بخشش کرد{مردم غزه رسم دارند که پیش از مرگ از اولیا خود حلالیت بطلبند}.رو به پدرم کرد و گفت: "بابا دوستت دارم". سپس رو به نامادری‌ام کرد و گفت: "مادر دوستت دارم. حلالم کن". محمد دیگر چیزی نگفتو نفسهای گرم برادرم در سینه او انبار شد و جسم سردش در آغوش پدرم غمی بزرگ را جای گذاشت. پدر کم جان و کم‌رمقم فقط اشک می‌ریخت.

در حدود 7:30 دقیقه صبح بود که اسراییلی‌ها عقب‌نشینی کردند. "اهاب" با پای پیاده تا بیمارستان هلال احمر منطقه رفت تا آمبولانس تهیه کند. با آمبولانس بازگشت و دیگر افراد خانواده را به بیمارستان رساند.

باید ایمان "محمد" و محمدها را دید و درس گرفت. نوجوان غزه‌ای چنان پایدار و استوار می‌میرد. این سرو قامتان نسل پس از نسل از خاک روییده و فریاد حقیقت سر می‌دهند.

ترجمه:محمدرضا صامتی

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منابع:

مرکز حقوق بشر "المیزان"

شورای جهانی دفاع از حقوق کودکان