فتنه ای سهمگین
آمدی با تجلّی توحید به زمین آوری شرافت را ببری از میان این مردم غفلت و کفر و جاهلیت را ** ولی افسوس عدّه ای بودند غرق در ظلمت و تباهی ها در حضور زلال تو حتّی پی مال و مقام خواهی ها ** سال ها در کنار تو امّا دلشان از تب تو عاری بود چیزی از نور تو نفهمیدند کار آن ها سیاهکاری بود ** در دل این اهالی ظلمت کاش یک جلوه نور ایمان بود بین دل های سخت و سنگیِشان اثری از رسوخ قرآن بود ** چه به روز دل تو آورده غفلت نا تمام این مردم در دل تو قرار ماندن نیست خسته ای از مرام این مردم ** آخرین روزها خودت دیدی فتنه ای سهمگین رقم می خورد و شکوه سپاه پر شورت باز با خدعه ها به هم می خورد ** پیش چشمان گریه پوشت باز بیرق ظلم را علم کردند ساحتت را به تهمت هذیان چه وقیحانه متهم کردند ** لحظه های وداع تو افسوس دل نداده کسی به زمزمه ات یک جهان راز و یک جهان غم داشت خنده ی گریه پوش فاطمه ات ** بعد تو در میان اصحابت چه می آید به روز سیره ی تو می روی و غریب تر از پیش بین نامردمان عشیره ی تو ** خوش به حال ستارگانی که با طلوع تو رو سپید شدند از تب فتنه در امان ماندند در رکاب شما شهید شدند ** می روی و در این غریبستان بی تو دق می کنند سلمان ها دست های علی و زخم طناب وای از این ظاهراً مسلمان ها ** راه توحیدی ولایت را همگی سد شدند بعد از تو جز علی و فدائیان علی همه مرتد شدند بعد از تو ** حیف خورشید من به این زودی حرف هایت ز یاد می رفت و ... در کنار سقیفه ی ظلمت هستی تو به باد می رفت و ... ** شاهدی این همه مصیبت را این غم و درد بی نهایت را آه اما کسی نمی شنود غربت سرخ ناله هایت را: ** چه شده از بهشت روشن من این چنین بوی دود می آید از افق های چشم مهتابم ناله هایی کبود می آید ** این همان کوثر است ای مردم پس چه شد حرمت ذوی القربی آه آیا درست می بینم آتش و بال چادر زهرا ** آه تنها سه روز بعد از من اجر من را چه خوب ادا کردید بر سر یاس دامن یاسین بین دیوار و در چه آوردید ** غربت تو هنوز هم جاریست قصّه ی تلخ خواب این مردم منتظر در غروب بی یاری ست سال ها آفتاب این مردم بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان
یوسف رحیمی