وودی به رم رسیده است
وودی آلن در ادامه مسیر فیلمسازیاش در اروپا به رم رسیده. در گفتوگویی كه پیش روی شماست او از فیلم جدیدش "به سوی رم با عشق "و شرایط ساخته شدنش میگوید:
قبلا گفته بودید كشویی دارید كه پر از یادداشت است و سر هر فیلم برای ایده گرفتن نگاهی به آن میاندازید. درباره «به سوی رم با عشق» هم همین اتفاق افتاد؟
بله. من یادداشتهای زیادی دارم. در طول سال ایدههای مختلفی به سراغم میآیند و من آنها را روی یك تكه كاغذ مینویسم و همه را در كشویی در خانهام میگذارم. بعدا موقع نوشتن فیلمنامه سراغشان میروم، و خیلی از این ایدهها به نظرم بیمزه و احمقانه جلوه میكنند، طوری كه حتی نمیتوانم تصور كنم موقع نوشتنشان چه فكری میكردم. اما ممكن است یادداشت كوچكی كه مثلا در آن نوشتهام: «مردی كه فقط زیر دوش میتواند بخواند» توجهم را جلب كند و بتوانم براساس آن قصه بامزهیی بنویسم. درباره این فیلم همین اتفاق افتاد و بخشهای زیادی از فیلمنامه از دل یادداشتهایی كه طی سال گذشته نوشته بودم بیرون آمدند.
چندین سال است كه جلوی دوربین نرفتهاید. چه شد كه تصمیم گرفتید در این فیلم خاص بازی كنید؟
دلیلش فقط این بود كه نقش مناسبی برایم وجود داشت. معمولا بعد از نوشتن فیلمنامه اگر ببینم نقشی به دردم میخورد بازی میكنم. هر چه پیرتر میشوم نقشها هم كمتر میشوند. جوان كه بودم همیشه نقش اصلی فیلم مال خودم بود. حالا پیر شدهام و فقط میتوانم نقش عمو یا دربانی كه ته صحنه ایستاده و این جور چیزها را بازی كنم. هر ازگاهی اگر نقش مناسبی پیش بیاید مثل این فیلم بازی میكنم.
وقتی از كمدین برجسته و شناختهشدهیی مثل روبرتو بنینی برای حضور در فیلمتان دعوت میكنید، چگونه با سبك خاص كمدی شما رقابت میكند؟
نیازی به این كار نیست. از كمدینهایی مثل او استفاده میكنم چون برای نقشی كه نوشتهام ایدهآلند. آنها به هیچوجه نباید با من رقابت كنند. پیش از شروع فیلمبرداری فكر میكردم دوران سختی با بنینی خواهم داشت. فكر میكردم غیرقابل كنترل باشد و نتوانم كاری كنم كه روی بازیش تمركز داشته باشد. اما در عمل آدم خیلی هوشمند و آرامی از آب درآمد و از همكاری با او لذت بردم. سبك بازیگری او واقعا هیچ ربطی به من ندارد.
برای متقاعد كردن فابیو آرمیلیاتو به بازی در این نقش زمان زیادی صرف كردید؟
زمانی طولانی دنبال كسی گشتیم كه هم واقعا بتواند اپرا بخواند و هم كمی انگلیسی بلد باشد و توانایی بازیگری هم داشته باشد. خیلی تصادفی او را پیدا كردیم و فوقالعاده بود، چون همه این قابلیتها را داشت. چند سال در نیویورك زندگی كرده بود پس خیلی خوب انگلیسی حرف میزد و صدای محشری هم داشت. بنابراین شانس آوردیم.
از آنجا كه در رم فیلمبرداری میكردید، كار كردن در لوكیشنهایی كه پیش از این در «هشت و نیم» یا فیلمهای دیگر فلینی دیده شدهاند اجتنابناپذیر بود، یا اینكه خودتان دوست داشتید در لوكیشنهای مشابهی فیلمبرداری كنید؟
احتمالا اجتنابناپذیر بود چون من رم را خوب نمیشناختم. مدیر هنری در شهر میگشت و لوكیشنهای جالب و دیدنی را پیدا میكرد، اما من نمیدانستم كه قبلا در فیلم دیگری دیده شدهاند یا نه.
بخش زیادی از فیلم به تامل در باره مفهوم شهرت و موفقیت میپردازد. چرا روی این سوژه تمركز كردید؟
راستش موقع ساختن فیلم چندان دربند پیام و مفاهیم مستتر در آن نبودم. به نظرم ایده بامزهیی بود كه مردی روی صحنه زیر دوش آواز بخواند. به نظرم ایده بامزهای است كه مردی یك روز صبح از خواب بیدار شود و ببیند مشهور شده بدون اینكه بداند چرا. همینطور درباره زوج جوانی كه تازه به رم آمدهاند و ماجراهایی كه برایشان پیش میآید، من به هیچ ارتباط تماتیكی از هیچ نوع فكر نكرده بودم. شاید آن موقع چیزی در ناخودآگاهم بوده كه به این شكل عجیب خودش را نشان داده. درباره شهرت، من مثل شخصیت راننده در فیلم فكر میكنم. زندگی بیرحمانه است، چه مشهور باشید و چه نه. درنهایت، از بین این دو انتخاب شاید مشهور بودن بهتر باشد، چون همهجا صندلیهای نرمتر و میزهای بهتر در رستوران گیرتان میآید و اگر یكشنبه صبح به دكتر زنگ بزنید جوابتان را میدهد. چیزهای خوب زیادی هست كه اگر مشهور نباشید از دست میدهید. نمیگویم این عادلانه است. ازجهتی نفرتآور است اما نمیتوانم هم بگویم كه ازش لذت نمیبرم.
درباره شهرت، من مثل شخصیت راننده در فیلم فكر میكنم. زندگی بیرحمانه است، چه مشهور باشید و چه نه. درنهایت، از بین این دو انتخاب شاید مشهور بودن بهتر باشد، چون همهجا صندلیهای نرمتر و میزهای بهتر در رستوران گیرتان میآید و اگر یكشنبه صبح به دكتر زنگ بزنید جوابتان را میدهد. چیزهای خوب زیادی هست
شما یكی از مشهورترین آدمهای دنیا هستید. كسی كه به خاطر طرز فكر و نوشتهها و تواناییهایش به شهرت رسیده است. این چه حسی در شما برمیانگیزد؟
من هیچوقت این شكلی به قضیه نگاه نمیكنم. به نظر خودم ماجرا خیلی خیلی سادهتر از این حرفهاست و شكوه و جلالی ندارد. من یك زندگی خیلی معمولی طبقه متوسطی را میگذرانم. من مثل هنرمندهایی كه زندگی كولیوار دارند هر روز وقتم را در كافهها به بحث با روشنفكران نمیگذرانم. جایی كه در نیویورك زندگی میكنم دوروبرم پر از بانكدارها و دلالان سهام است. صبح كه از خواب بیدار میشوم بچهها را میبرم مدرسه، بعد برمیگردم خانه و مینویسم، كلارینت تمرین میكنم، و با تردمیل ورزش میكنم. میدانید، قدم میزنم، بسكتبال تماشا میكنم. در مقایسه با چیزی كه شما فكر میكنید یك زندگی خیلی «خالی» است. پیش خودتان فكر میكنید: «اوه، تو مشهوری و در سینما كار میكنی. حتما هر شب به میهمانیهای مختلف با شركت ستارههای سینما میروی و با نویسندهها گپ میزنی.» ولی از این خبرها نیست.
جنس طنز فیلم آدم را یاد كمدیهای اولیهتان میاندازد و از سوی دیگر پر است از وقایع فانتزی و چیزهایی كه در غریبترین رویاهایمان هم نمیبینیم. از ابتدا میخواستید كه فیلم چنین لحن فانتزی داشته باشد؟
این در ذات سینماست. زندگی واقعی اغلب وقتها خیلی ملالآورتر و غمانگیزتر است. در فیلم میتوانید همهچیز را كنترل كنید و به فانتزیترین و رمانتیكترین و واقعیتگریزترین احساسات و امیال میدان بدهید. آزادید كه هر كاری خواستید بكنید. برای همین است كه فیلم ساختن کار لذت بخشی است . به این ترتیب در دنیای واقعی زندگی نمیكنید، و چیزی میآفرینید كه عمیقاً واقعیتگریز است. جذاب است اما ربطی به واقعیت ندارد. تنها جایی كه میتوان دست به این كار زد داستانهای تخیلی است.
در بین فیلمهایی كه در تمام این سالها ساختهاید، فیلمی هست كه به شكل خاصی برایتان خاطرهانگیز باشد؟
از هیچكدام از فیلمهایم راضی نبودهام و هرگز دوباره تماشایشان نكردهام. چون شكاف عظیم بین آنچه موقع نوشتن در ذهنم است و فیلم نهایی برایم غیرقابل تحمل است.
شما جدای از كارگردانی، نوازنده موفقی هم هستید و موسیقی همیشه نقش مهمی در آثارتان – ازجمله همین آخری - برعهده داشته است. درباره جایگاه موسیقی در فیلمهایتان صحبت كنید.
من به اهمیت موسیقی در سینما عمیقا اعتقاد دارم و به نظرم به پوشاندن ضعفهای فیلم كمك میكند. فیلمساز بزرگی مثل اینگمار برگمان علاقهیی به استفاده از موسیقی در سینما نداشت و آن را كاری بیشرمانه میدانست. فیلمهای او چنان كامل و بینقص بودند كه نیازی به موسیقی نداشتند. اما من از همان فیلم اولم «پول رو بردار و فرار كن» در اتاق تدوین متوجه شدم كه بعضی سكانسها بیحس و حال از آب درآمدهاند، و تدوینگرم پیشنهاد كرد یك قطعه موسیقی رویشان بگذارم و با این كار صحنهیی كه تا پیش از آن كسالتآور به نظر میرسید ناگهان جان گرفت. از آن به بعد و در تمام این سالها از موسیقی كمك گرفتهام و از آثار آهنگسازان بزرگ و كلاسیك استفاده كردهام. این به نظرم لذتبخشترین قسمت فیلمسازی است. وقتی به فیلم گرفته شده، نگاه میكنید و كاملا بیروح است، و بعد كمی جرج گرشوین و كمی موتزارت به آن اضافه میكنید و آنوقت ناگهان همهچیز در برابر چشمانتان زنده و جادویی میشود. فوقالعاده است.
بخش سینما و تلویزیون تبیان
منبع: روزنامه اعتماد