تبیان، دستیار زندگی
قصه یک عاشقانه ساده بر اساس یکی از الگوهای اصلی داستانهای عاشقانه بنا شده که طبق آن دو نفر عاشق هم بوده و به آن اذعان دارند، ولی مانعی بزرگ بر سر راه‌شان وجود داشته و تا انتهای فیلم کشمکش قصه برای از میان برداشتن این مانع است. البته در این فیلم دو مانع بر
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

از سادگی گذشته

نگاهی به فیلم «یک عاشقانه ساده»


قصه یک عاشقانه ساده بر اساس یکی از الگوهای اصلی داستانهای عاشقانه بنا شده که طبق آن دو نفر عاشق هم بوده و به آن اذعان دارند، ولی مانعی بزرگ بر سر راه‌شان وجود داشته و تا انتهای فیلم کشمکش قصه برای از میان برداشتن این مانع است. البته در این فیلم دو مانع برای رسیدن دو دلداده وجود داشته که یکی از دل دیگری بیرون می آید. مانع بزرگ و اصلی تفکرات جاهلانه حاکم بر مردم دهکده بوده و مانع فرعی کرامت (پسر کدخدای ده) رقیب عشقی علی است؛ و علی برای بدست آوردن گندم باید این دو مانع را از سر راه بردارد.

فیلم «یک عاشقانه ساده»

فیلمساز در زمانی بسیار طولانی (تا لحظه مرگ زنی بنام خورشید) سعی کرده است در کنار پرداخت شخصیتهای فیلم به تشریح روابط پرداخته تا بدین وسیله دو مانع کاملا آشکار شود؛ که متاسفانه این دو مانع برای بیننده به بدترین شکل ممکن پرداخت شده است. در مورد مانع اصلی ما چیزی را مشاهده نکرده و صرفا به پرداخت کلامی آن بسنده شده است. به عنوان مثال می توان به گفتگوی علی با دوست پلیس خود اشاره کرد که می گوید «سه بار بر سر این حرفا خون به پا شده و بخاطرش سر بریدن» و این در حالیست که این مردم متعصب به افکار جاهلانه همگی در حد سیاهی لشکرهایی بی خاصیت بوده و نقش دیگری در فیلم ندارند و ما در طی فیلم هیچ کدام از روابط بین مردم را مشاهده نمی کنیم. و یا بعد از آنکه «صفر» به ملاقات ‍ ‍ های علی و گندم پی می برد به «شاطرامان» در مورد پچ پچ کردن های مردم درباره این ملاقاتها اشاره می کند، اما باز هم ما چیزی را مشاهده نمی کنیم

قصه با آنکه به تفکرات جاهلانه حاکم بر یک دهکده اشاره دارد در درون دهکده بسط پیدا نکرده و تمام داستان در بین چند شخصیت اصلی می گذرد که گویی این تعصب جاهلانه در بین همین شخصیتها وجود داشته و سخن گفتن از مردم بهانه ای بیش نیست؛ و بیننده به هیچ وجه خود را در دهکده و فضای متعصبانه و جاهلانه آن حس نمی کند و این مسئله خود به خود این مانع را برای بیننده بسیار کم رنگ و بی اثر ساخته و همراهی با دو دلداده در مواجهه با این مانع را مشکل کرده است. در مورد مانع دوم نیز می توان گفت به جز سکانس ابتدا و انتهای فیلم هیچ کشمکش خاصی بین علی و کرامت دیده نشده و تا سکانس پایانی، برخوردی جدی بین آن دو دیده نمی شود و این مسئله مانع فرعی را نیز بی خاصیت ساخته است.

در این میان چگونگی برخورد شخصیت علی با این دو مانع، بسیار جالب و در نوع خود کم نظیر است. در سکانس اولین ملاقات علی با دوست پلیسش، علی به تفکرات جاهلانه اهالی دهکده اشاره کرده و می گوید مردم دهکده ازدواج او و گندم را به هیچ عنوان نپذیرفته و دختری که حرف از دل بزند بی عفتی کرده است. دوست علی در پاسخی بسیار جالب به او می گوید «... بی عفتی اینکه دختری دلش با مردی باشه ولی سر سفره شخص دیگری بشینه» حال این سخن چه ارتباطی با عفیف بودن دارد، مشخص نمی شود. جالب تر آنکه شخصی چون علی که در طی فیلم بارها بر نمازخوان بودن او و اعتقادش بر مذهب تاکید می شود بر اساس این نظریه من درآوردی نویسنده در انتهای فیلم بجای برطرف کردن مانع اصلی با شیوه ای که بر اساس همان تفکرات جاهلانه رایج در روستاست سعی می کند مانع فرعی را از سر راه بر دارد.

این نوع برخورد احمقانه و در عین حال حقیرانه علی با موانع در انتهای فیلم بر جوانمردی کرامت و ذلالت علی تاکید کرده و بیننده بیش آنکه از رفع یکی از موانع پیش روی ازدواج علی و گندم خشنود شود بر نرسیدن کرامتِ جوانمرد به گندم افسوس می خورد.

قصه با آنکه به تفکرات جاهلانه حاکم بر یک دهکده اشاره دارد در درون دهکده بسط پیدا نکرده و تمام داستان در بین چند شخصیت اصلی می گذرد که گویی این تعصب جاهلانه در بین همین شخصیتها وجود داشته و سخن گفتن از مردم بهانه ای بیش نیست .

این ذلالت و حقارت در مورد شاطرامان نیز وجود دارد. تا اواسط فیلم اینطور به نظر می رسد که صفر به عنوان مردی ثروتمند و جاه طلب سعی می کند به دلیل نفوذ و قدرت بالایش گندم را به عقد پسرش درآورد؛ ولی بعد از آشکار شدن جریان مخدر معلوم می شود که او مردی بسیار مهربان و دلسوز بوده و حماقت‌های متعدد شاطرامان بزرگترین مانع ازدواج گندم و علی است.

در کنار این مشکلات بازی مهناز افشار نیز به نابودی فیلم کمک قابل توجهی کرده است. در سراسر فیلم خصوصا لحظاتی که ما باید شاهد بحران روحی گندم باشیم، افشار که هنوز در حال و هوای فیلمهای کاملا شهری، آن هم از نوع ونک به بالا به سر می برد، و واضح است که به لایه های درونی شخصیت گندم که دختری روستایی و رنج دیده است دست نیافته، با درک نکردن موقعیت مکانی و زمانی قصه به هیچ وجه نتوانسته چنین شخصیتی را به نمایش بگذارد. به عنوان مثال در صحنه سیلی خوردن گندم از پدرش ما هیچ شوک روحی همراه با ناراحتی را در چهره او مشاهده نمی کنیم؛ و یا در صحنه پس از مجادله با علی در اواخر فیلم ما شاهد حالات بدنی و خصوصا چهره معشوقی که دل عاشق خود را به اجبار زمانه و خلاف میل باطنی شکسته، نیستیم. بدتر از آن بازی مهناز افشار در سه نمای دور، متوسط و نزدیک هیچ تغییر محسوسی ندارد؛ خصوصا در نمای متوسط و نزدیک که احساسات و عواطف شخصیت را باید شاهد باشیم و بیننده منتظر است تا با بازی حسی و فوران عاطفی به عمق شخصیت نفوذ کرده و با او ارتباط بیشتری بر قرار کند، این اتفاق رخ نداده و بالعکس، در برخی صحنه ها بیننده را از نزدیک شدن به گندم پس می زند.

گریم بسیار بد مهناز افشار نیز در کنار بازی ابتدایی او، از شخصیت گندم به شدت کاسته و ما در طول فیلم شاهد دختری جردن نشین و ثروتمند هسیتم که برای تفریح و ایرانگردی، سفری کوتاه نیز به روستای قصه «یک عاشقانه ساده» داشته است.

بخش سینما و تلویزیون تبیان


منبع:سینماپرس