گفت و گو با کوروش پارسانژاد
کوروش پارسا نژاد متولد 1346 در تهران است. او از جمله طراحان گرافیک برجسته ایران است. وی دانش آموخته ی رشته ی گرافیک از دانشگاه هنر ودارای مدرک درجه یک هنری (دکتری ) از شورای ارزشیابی هنرمندان کشور است. اوفعالیت حرفه ای خود را از سال 1367 آغاز کرده وآثارش علاوه بر نمایشگاه های داخلی در کشورهای ایتالیا ، فرانسه ، روسیه ، ترکیه ، کره جنوبی ، سویس ، جمهوری چک ، کانادا و… به نمایش گذاشته شده است. پارسانژاد سال هاست علاوه بر کار حرفه ای به تدریس رشته ی گرافیک در دانشگاه های هنری تهران مشغول است. او هم چنین جوایز داخلی وبین المللی بسیاری را در زمینه ی طراحی گرافیک کسب کرده است. او عضو رسمی انجمن صنفی طراحان گرافیک ایران و مدیر هنری واحد گرافیک کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان است.
آیا یک نقاش خوب لزوما تصویرگر خوبی هم هست؟ تفاوت این دو در چیست؟
اینکه کسی که نقاش خوبی است، میتواند تصویرگر خوبی هم باشد، یک فرمول از قبل مشخص شده ندارد. البته من اعتقاد دارم چون مرزبندی بین هنرهای مختلف و تعاریفی که از آنها ارائه میشود در دنیای کنونی، مثل چندین سال قبل نیست، هنرها گاهی در هم تداخل پیدا میکنند. مثلا فرض کنید یک تصویر از یک کتاب را شما به دیوار اتاقتان بچسبانید، تبدیل میشود به یک نقاشی یا یک اثر هنری. در تعریف نمیشود اینها را از هم جدا کرد؛ اما آن چیزی که این دو را تا حدودی از هم جدا می کند، متن و یا محتوای مورد سفارش به تصویرگر است. تصویرگر بر اساس موضوعی که به او سفارش میدهند، تصویر خلق میکند. ولی الزاما اثری که نقاش تولید میکند، وابسته به متن نیست و می تواند مستقل باشد. البته نقاشی ایرانی و مکاتب به وجود آمده از آن در اکثر موارد بر اساس متون ادبی مثل شاهنامه و … شکل گرفته و ماندگار شده است.
به تصویرگری آثار کهن ایرانی اشاره کردید. مدتی است که کتابهایی از متون کهن ایرانی، مثل مولانا یا همان شاهنامه به صورت بازنویسی شده توسط کانون چاپ شده و در اختیار نوجوانان قرار گرفته. در تصویرگری این کارها چه طور مرز بین کودک و نوجوان و بزرگ سال را مشخص میکنید؟
البته من خودم را تصویرگر نمی دانم، من طراح گرافیکی هستم که البته حضور تصویر در آثارم جایگاه ویژه ای دارد.
تصویرگران معمولا از نقاشیهای کهن به شیوهای امروزی در این کارهایی که شما نام بردید، یعنی متون بازنویسی شده، استفاده میکنند. مثلا آقای «فرشید مثقالی» از چاپهای سنگی در تصویرگری هایشان تاثیرات شگفت انگیزی گرفته اند.
گروه سنی و لحن متن، مهم ترین عواملی است که ذهنیت تصویر گر را ساماندهی می کند. میزان و حد پرداخت به جزئیات، انتخاب رنگها و … برای هر گروه فرق میکند. برای کودکان به طور معمول طرحها پیچیدگی زیادی ندارد و رنگها شادابتر و خالص تر مورد استفاده قرار می گیرند. تصویرگری برای کتابهایی با گروه سنی بالاتر میتواند جزئیات بیش تری داشته باشد و دارای لایه های محتوایی و فرمی بیش تری باشد. البته این ها همه موارد کلی و بدیهی و احتمالا تکراری است! نوجوان دیگر پذیرای تصاویر کودکی نیست ، باید با او بزرگ رفتار کرد ، کافی است در این زمان کمی یاد نوجوانی و سرکشی های مخصوص آن دوران خودمان بیفتیم. نوجوان باید با تصاویر احساس صمیمیت کند. مثلا من خودم وقتی نوجوان بودم با خواندن کتابهای مارک تواین که نقاشی داشت، خیلی لذت میبردم. با اینکه تصاویر ساده و رئال بود، اما به دل من به عنوان یک نوجوان مینشست و با آن ها هم ذات پنداری می کردم. تصاویر در کتاب نوجوان، باوقار بودن را به کتاب اضافه میکند. در مجموع نباید کودکان و نوجوانان را دست کم بگیریم، آن ها صداقت و پاکیزگی خوبی در درک تصویر دارند و این ماییم که وظیفه داریم قدرت تخیل و سواد بصری آن ها را تقویت کنیم. گاهی بزرگ ترها متاسفانه به دلیل درک نادرست خودشان از مفاهیم تصویری(به مفهوم کلی) باعث می شوند که کوچک ترها در این زمینه کوچک بزرگ شوند!
اینکه گفتید در زمان نوجوانی شما ، کتابهای ترجمه شده ای مثل «هاکلبری فیلد»، همراه با یک سری تصویرگریهای ساده همراه بوده، یا الان در آثار رولد دال، این تصاویر محدود دیده میشود که معمولا هم سیاه و سفید هستند؛ اما این تصویرگریها در رمانهای ایرانی که برای نوجوانان نوشته میشود معمولا دیده نمیشود. حتی من الان نمونهای در ذهن ندارم که بخواهم مثال بزنم. البته یک سری کار مثل برخی کارهای طنز شهرام شفیعی هست که آنها رمان نوجوان نیستند. فکرمیکنید دلیل آن چیست؟
این برای من یک سلیقه شخصی است. من دوست دارم رمانهای نوجوان هر ده تا بیست صفحه یک تصویر داشته باشند، چون حس خوبی به مخاطب میدهد. این سۆال البته بیش تر به ناشران بر میگردد. کتاب «جادوگر بیکار» به همین شیوه تصویرگری شده بود.
برخی اوقات تصاویر کتاب اگرچه بسیار زیباست، اما همخوانی با گروه سنی و داستان ندارد. یعنی داستان و تصاویر انگار برای یک گروه سنی نیست. بچهها خیلی این تصاویر را درک نمیکنند. در حالی که داستان را به خوبی متوجه میشوند.
کانون جایی است که همه تمایل دارند با آن کار کنند. و این چیزها در آن کم تر دیده میشود. ولی کار برای کودک به نظر من خیلی سخت است. کار برای کودک نباید فقط با تمایلات شخصی تصویرگر همراه باشد. باید خود را در جایگاه یک کودک بگذارند و ببینند آیا با آن تصویر ارتباط برقرار می کنند یا نه. ضمنا قضاوت روی همخوانی یا عدم همخوانی تصویر با متن به این سادگی ها نیست.
اگر بخواهید از گرافیک یک تعریف ساده برای نوجوانان بیان کنید چه می گویید؟
نمیتوانم خیلی ساده آن را توضیح بدهم. در حقیقت تعریفی که در اساسنامه انجمن صنفی آمده بهترین توضیح در این مقطع زمانی است. گرافیک، ارائه راه حل های بصری برای برطرف کردن نیازهای ارتباطی جامعه است. مثالی میزنم که بچه ها آن را متوجه شوند: اگر ما از منزل خود بیرون بیاییم و هیچ کدام از تابلوهای راهنمایی و رانندگی و یا اسم کوچه و خیابانها وجود نداشته باشد، ببینید تا چه اندازه سردرگم میشویم؟ در حقیقت یک راهحل دیداری برای برطرف کردن مشکل سردرگمی مردم اندیشیده شده. مثلا وقتی یک شرکت در حال تاسیس است، یک نشانه برای خودش تعریف میکند که مردم و مشتریهایش او را بر اساس آن نشانه بشناسند. مثل بانکها. وقتی من به شما میگویم بانک ملی، یک علامت و نشانه به ذهن شما میآید. این کار طراحان گرافیک است. وقتی اینها نباشند، ارتباط در جامعه به هم میریزد. حالا گاهی ممکن است یک طراح مخاطبان کم تری داشته باشد؛ مثلا یک نمایشگاه بگذارد و تعدادی از مردم بروند و نمایشگاه او را ببینند، بعضی وقتها هم ممکن است تعداد خیلی زیادی از مردم این علامت را ببینند و بشناسند، مثلا آرم المپیک. ما در هر کشوری که زندگی کنیم، آرم المپیک را که یک نشانه گرافیکی است، می شناسیم.
بچههای کانون در مسابقات نقاشی بین المللی رتبههای خیلی خوبی میآورند، آیا این بچهها وقتی بزرگ میشوند در زمینه تصویرگری و یا نقاشی در دنیا حرفی برای گفتن دارند ؟
به نظر من بله. اکثر کسانی که در بزرگ سالی به سمت کارهای هنری روی میآورند. حتما یک اتفاقاتی در گذشته برایشان روی داده که از کودکی آنها را به سمت تعیین هدف در بزرگ سالی سوق بدهد. این میل به نقاشی در کودکی به همراه تشویق بزرگ ترها خیلی در بزرگ سالی به آنها کمک میکند. مثلا من چهار ساله بودم که برای رادیو یک نقاشی فرستادم و برنده شدم. خیلی تشویق شدم. یا توی مدرسه مورد تشویق معلمها قرار گرفتم. البته گاهی به ضرر من هم بود. یک بار معلم برای امتحان ثلث سوم به همه بچهها گفت، گلدان بکشید؛ ولی به من گفت باید کتاب فارسی را باز کنی و عکس ابن سینا را بکشی. همه نمره خوب گرفتند، ولی نمره من فکر می کنم شانزده شد. خیلی سخت بود. به نظر من این بچهها خیلی در آینده موفقتر خواهند بود. باید بدانند که خداوند به آنها نعمتی داده که به کمتر بندهای می دهدو بایدقدر آن را بدانند.
در کودکی عضو کتاب خانه های کانون بودید؟
نه، ولی فیلمهای کانون و کتابهای آن را در کودکی دیده بودم. خصوصاً از دیدن کیفیت کتابها به وجد می آمدم. هم چنین خاطره ی دیدن سازدهنی امیر نادری را در اواسط دهه ی پنجاه هیچ وقت از یاد نمی برم.
تا به حال داستان هم نوشتید؟
در بچگی خیلی علاقهمند بودم. البته من بیماری کتابخواندن دارم. واقعا کتاب زیاد میخوانم. خیلی متنهای عجیب و غریب بزرگتر از سن و سال خودم مینوشتم. من کتابهای سن خودم را نمیخواندم. گاهی اوقات هم وسطهای داستان دیگر میبریدم. مثلا بچه بودم که بینوایان را خواندم. خیلی ذهنم خسته شد، ولی اینکار را دوست داشتم.
تصویرگری ایرانی در مقایسه با خارجیها چه طور است؟ تبادلی داریم؟
بخش بینالملل کانون بیش تر در جریان است. فکر نمیکنم تبادل زیادی وجود داشته باشد، ولی خیلی دوست دارم مثلا یک داستان باشد با چند تصویرگر از کشورهای مختلف داشته باشد؛منظورم کتاب فارسی است. شاید بچهها در نگاه اول گیج بشوند، ولی در نهایت خوب است. اتفاقا باعث خلاقیت بچهها میشود. البته رسیدن به چنین چیزی سخت است، ولی باعث رشد بچهها و تصویرگران هر دو میشود.ضمنا به نظر می رسد سال هاست تصویر گری ایران جایگاه ممتازی در جهان دارد.
بچههای خودتان هم اهل نقاشی هستند؟
یک دورهای بله. حتی دخترم دوست داشت به هنرستان برود. ولی در یک سال اخیر خیلی سمت نقاشی نرفت. پسر کوچکم فعلا مشغول تاخت وتاز هنریه!
هنری بوده که شما به آن علاقه مند بودید، ولی سمت آن نرفتید؟
سینما را خیلی دوست دارم و معماری را.
در چه بخشی؟
کارگردانی. شاید اگر وارد آن بخش هم شده بودم، خیلی از ساختن فیلم لذت میبردم و موفق بودم.
بخش کودک و نوجوان تبیان
منبع:هدهد