تبیان، دستیار زندگی
«دو دوست» سریالی به ظاهر از نمونه آثار جومونگیسم است که برای نقد کل فیلمنامه آن واقعاً زود است، اما مثل دیگر سریال‌های این گونه، از همین قسمت اول می‌شود سبک و سیاق کارگردانی، بازیها، عناصر ساخت و تا حدودی فرهنگی که سعی در معرفی یا ارائه آن دارد را تشخیص
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

حالا نوبت کره نیست

به بهانه پخش سریال «دودوست» از شبکه تهران


«دو دوست» سریالی به ظاهر از نمونه آثار جومونگیسم است که برای نقد کل فیلمنامه آن واقعاً زود است، اما مثل دیگر سریال‌های این گونه، از همین قسمت اول می‌شود سبک و سیاق کارگردانی، بازیها، عناصر ساخت و تا حدودی فرهنگی که سعی در معرفی یا ارائه آن دارد را تشخیص داد. صرف نظر از دوبله‌ای که علی رغم سعی شدید برای از بین بردن فاصله کلامی، اصطلاحی و تا حدودی نگرشی فضای مردم سریال با جامعه شهروندی ایرانی، باز هم نا موفق است؛ این سریال پر از نواقص و اختلالات ساختی و پرداختی است که  این یادداشت اجمالاً به گوشه‌ای از آن می‌پردازد:

سریال «دودوست»

از دهم دی ماه، مخاطبین شبکه پایتخت سریالی جدید از نمونه آثار تصویری کره جنوبی را تماشا می‌کنند که علی الظاهر قرار است ساعت 19 روزهای فرد روی آنتن برود.

بعضی اهالی رسانه به خصوص منتقدین عقیده دارند تا وقتی بیش از پنجاه درصد یک سریال پخش و تماشا نشده نباید در مورد آن ابراز نظر یا انتقادی داشت لذا این یادداشت به سریال دو دوست منتسب نشده و صرفاً آن چهل و پنج دقیقه‌ای را تحلیل می‌کند که برای تماشای سریال، زمان، مصرف یا تلف می‌شود!

زنی در جایگاه یک برده از محله گدایانی که تحت نظر یک قلچماق و در یک کلبه محقر زندگی می‌کنند، به تازگی طفلی را به دنیا آورده؛ پادشاه، خان یا اربابی که در آن منطقه صاحب قدرت است، زن جوان را مجبور به ترک طفل و محل زندگی‌اش می‌کند تا به طفل تازه به دنیا آمده‌ی شاه بپردازد. مادر جوان قصه، از طفل خودش جدا شده و مجبور به دایگی طفل شاه می‌شود...

زن به راحتی می‌توانست از پادشاه در خواست کند که طفل خودش را هم به خانه ارباب بیاورند تا او را نیز بزرگ کند؛ نه ارباب چنین شخصیتی دارد که مانع شود، نه زن آن قدرها محدود است که این درد دلش را عنوان نکند؛ اصلاً در دومین سکانس حضور او در خانه ارباب (یا شاه یا سلطان یا هرچیز) به راحتی با ارباب نشسته و از خال پس گردن طفل دیالوگ می‌گویند و صحه بیشتر اینکه ارباب هم پس گردن خودش را آنهم با اصرار به زن جوان نشان می‌دهد. بنا براین هیچ لزومی ندارد که زن جوان، طفل خودش را نیز در خانه ارباب نیاورد یا حد اقل با وجود صمیمیتی (احتمالاً غیر شرعی) که بین این دایه و ارباب به وجود آمده، این درخواست را از ارباب نداشته باشد! و نکته، انتقاد بیشتری می‌طلبد وقتی احساس می‌کنیم قراراست کل ماجرای سریال بر این مطلب بنا شود...

موضوع جالبی زیاد نمود نمی‌کرد و آن این که معلوم نیست پدر این بچه که شخصیت زن اصلی قصه در قسمت اول به دنیا آورده کیست و امیدواریم تا آخر داستان معلوم شود؛ هرچند که قطعاً پدر بی مسئولیتی است که از قسمت اول در داستان زندگی پسرش حضور نداشته؛ همینطور مادر طفل ارباب نیز در گیرو دار مقدمات داستان مجهول الهویه مانده است...!

از این گذشته بازیها نیز البته فعلاً فقط در قسمت اول سریال، در حد تئاتر دبستان کشور ما به چشم می‌خورد؛ به عنوان شاهد مثال می‌شود عکس العمل زن جوان که در جایگاه یک مادر دلسوز و مهربان ظاهر شده را شمرد که وقتی بعد از یک هفته دوری دردناک از طفلش، به او می‌رسد، فوق العاده مصنوعی، غیر منطقی نسبت به شخصیتی که معرفی داده و بسیار ضعیف ساخته شده است. ایرادهایی دیگر در بازیها دیده می‌شود که بیشتر آنها به سبب تفاوتی که در زبان بدن ما و مردم آسیای شرق لحاظ است شاید به نوعی توجیه دارد.

زنی در جایگاه یک برده از محله گدایانی که تحت نظر یک قلچماق و در یک کلبه محقر زندگی می‌کنند، به تازگی طفلی را به دنیا آورده؛ پادشاه، خان یا اربابی که در آن منطقه صاحب قدرت است، زن جوان را مجبور به ترک طفل و محل زندگی‌اش می‌کند تا به طفل تازه به دنیا آمده‌ی شاه بپردازد. مادر جوان قصه، از طفل خودش جدا شده و مجبور به دایگی طفل شاه می‌شود...

از کل قسمت اول تنها یک دستمایه داستانی نظر هنری را جلب می‌کند، البته نه در حد ایده آل، بلکه در حد امتیاز یا نمره مثبتی که به یک داستان داده می‌شود؛ و آنهم عوض کردن جای بچه‌هاست؛ اینکه طفل ارباب به کلبه فقرا و طفل زن برده جوان، به خانه ارباب (کنار مادرش) بیاید مسئله‌سازی جذابی را به ساختار داستان داده...

لزوم یا صدمه سریال‌های فرامرزی

آثاری که از اقوام، قبایل و در کل کشورهای دیگر نشئت گرفته گاهی به لحاظ پیوستگی علوم انسانی یا فضای معنوی می‌تواند باعث ایجاد ضرب آهنگی فرهنگی نگرشی در مخاطب شود؛ که در این صورت بسیار مفید است؛ اما آنچه مدتهاست و به شدت نظر مخاطب خاص تلویزیون را جلب می‌کند، سریال‌هایی است که گویا براساس افسانه‌ها ساخته شده‌اند؛ افسانه‌هایی که اگر صحت نداشته باشند دروغی بسیار وقیحانه هستند و اتفاقاً اگر صحت داشته باشند نیز روایتشان مضحکتر است؛ از آنجا که هیچ معنا و مفهومی در خور یک اثر هنری ندارند!

در فرهنگی غنی که ما از داستانها و روایات فارسی یا ایرانی سراغ داریم؛ در آن همه قصص حقیقی که از ائمه و بزرگان مذهب و مکتبمان در دسترس است؛ حتی، حتی آنچه از ذهن باهوش و قصه پرداز مردم سطح عوام و کوچه بازاری‌مان در جامعه نیز می‌شناسیم؛ چه بسیار ماجراها، داستانها و خلاصه سوژه‌ها یافت می‌شود که حد اقل به اندازه یک ساعت زمانی که برای تماشای آنها یا شنیدن آنها مصرف می‌شود، آموزه و پندی داشته باشند...

اگر از زاویه دید مدرنیته گرانی که بر این باورند «فیلم تنها باید روایت کند، نه اینکه راهکار دهد...» هم به این مقوله نگاه کنیم، باز هم به سبب افتضاحی که در قالب یک داستان به خورد شهروندان تهرانی ایرانی می‌دهند، که از داستان هم به جز نام، هیچ شاخصه دیگری ندارد، این سریال و این گونه سریال‌ها جای چیزی بیش از انتقاد را دارند.

بخش سینما و تلویزیون تبیان


منبع:سینما پرس