ساعت دقیق را از من بپرس
درباره نمایش درخشش در ساعت مقرر
نفس چنین كنشی كاركردی چند بعدی و عمیق تر از هر مقاله و انتقادی را خواهد داشت و به نوعی فعالیت فكری روشنفكر را تبدیل به امری میكند كه در ماهیت تئاتر نهفته است؛ یعنی در عمل فكركردن و این در حالی است كه هنر درام خود نوعی تفكر مبتنی بر كنش است.
اجرای تئاتر در یك شرایط جنگی با این نگاه به معنای جایگزینكردن كنش در میان جنگ بجای سخن گفتن است و یادآوری این اصل كه شهر جای اجرای تئاتر است نه كشتار بدوی و وحشیانه آدمها.
تصور كنید شخصیت چنین روشنفكری كه دست به چنین عمل بزرگ و رادیكالی میزند چقدر باید جذاب باشد و هیچ چیز بدتر از این نیست كه روشنفكر گرم و دوستداشتنیای مثل سانتاگ را حمیدرضا نعیمی در نمایش خود با همدستی رامونا، شاه بازیگر نقش سوزان سانتاگ تبدیل به زنی خشك و روشنفكرنما كرده است.
در واقع آنچه میبینیم بیشتر نوعی شمایل است كه اسم سانتاگ و رگههای معروف موی سفید او را با خود همراه دارد، نه شور وصفناشدنی او را به زندگی (سانتاگ سالها به واسطه اتكا به همین شور زیستن با وجود بیماری سرطان دست از كار مستمر بر نداشت).
سانتاگ «نعیمی» و «شاه» شخصیتی است كه دوستش نداریم و با او همراه نمیشویم، تصویری كه جدای از همخوانی یا عدم همخوانیاش با واقعیت سانتاگ، فاقد جذابیت دراماتیك و تمهید نمایشی است، به بیان دیگر این خشكی و عدم جاذبه تعمدی برای نمایش یك شخصیت خشك نیست، بلكه به دست آمده در اجرای نقش و عدم چرخش روان دیالوگ در دهان بازیگر است.
شروع نمایش با مقادیر زیادی لفاظی همراه است كه واقعا ضرورتی ندارد، اما نكته جذاب این شروع رنگآمیزی خوب تیپها و قابل تشخیصكردن سریع آنها و كاركردشان است، هر تیپ نمایشی با یك اجرای پر سرعت و هوشمندانه تكمیل میشود، در واقع ساخت و انتقال تیپ نیاز به ریتم مناسبی دارد، در این میان غالب بازیگران موفقاند و بدون اینكه در اجرای خود اغراق كنند بسرعت روی صحنه هویت پیدا میكنند (خاصه یعقوب صباحی، رویا افشار و بهار نوحیان).
در صحنههای پیش از اجرای در انتظار گودو، مۆلف مدام تلاش دارد فضا را معرفی كند، تحلیلی از جنگ ارائه دهد و این تلاش از جهت اینكه موفقیتآمیز نیست و قابلیت ایجاد مسأله برای مخاطب ندارد، طولانی و فاقد كاركرد است. اما پایان این شروع كمفروغ، ستایشی است باشكوه از خود تئاتر. این پایان، انرژی بخش و زیباست، هر چند اگر در هماهنگی با بدنه نمایش قرار میگرفت قطعا جذاب تر میشد.
نمایش نعیمی اثری بیكیفیت نیست؛ نمایش دارای لحظههای لذتبخشی است، اما پیوست و اصل واحدی كه نمایش را قوام ببخشد درست بنا نشده است. اجرای تئاتر در یك شرایط جنگی با این نگاه به معنای جایگزینكردن كنش در میان جنگ بجای سخن گفتن است و یادآوری این اصل كه شهر جای اجرای تئاتر است نه كشتار بدوی و وحشیانه آدمها.
اما سۆال اصلی این نوشتار در مواجهه با نمایش درخشش در ساعت مقرر همین است كه چرا نمایش رقم زننده پایان خوبش نیست؟ درخشش در ساعت مقرر بهطور قطع یك پاره یا یك قطعه از در انتظار گودو است. آنچه میبینیم بیش از هر چیز اجرایی خوب از پرده دوم این نمایشنامه است.
این ادعای نمایش نعیمی نیست؛ او میخواهد اجرای سانتاگ از نمایشنامه در انتظار گودو را در بوسنی و اوج جنگ و نسلكشی نشان دهد. پس ما در درجه اول به پاسخهایی در باب چرایی اجرای سانتاگ در بوسنی، چرایی انتخاب در انتظار گودو، زمینه و فضای بوسنی در آن دوران و در آخر شیوه اجرای نمایش توسط سانتاگ نیاز داریم.
اما نعیمی در نمایش خود همه این مراحل را بدون آن چراییهای مهم نشان میدهد، یعنی بدون جواب دقیق به سفر سانتاگ و از آن مهمتر چرایی انتخاب در انتظار گودو، در این میان اكتفا به جملهای با این مضمون كه در انتظار گودو در ستایش انتظار است (كه بههیچوجه نیست) و آدمها در آن وضع بوسنی منتظرند از هیچ منظری كافی و قانعكننده نیست.
نمایش نعیمی اثری بیكیفیت نیست؛ نمایش دارای لحظههای لذتبخشی است، اما پیوست و اصل واحدی كه نمایش را قوام ببخشد درست بنا نشده است.
همین عدم پیوست باعث شده نه آنقدر در حادثه بوسنی نمایش عمق پیدا كند كه اجرای اكنونش در ایران توجیه شود و نه آنقدر نمایش به خود در انتظار گودوی ساموئل بكت بپردازد كه آن را نمایشی درباره یك نمایشنامه بزرگ تاریخ تئاتر بدانیم. در نتیجه آنچه به دست میآید در انتظار گودو با پارههایی درباره جنگ بوسنی است.
بخش سینما و تلویزیون تبیان
منبع: جامجم