آه از مجلس نامردان
قبل از آنکه اهل بیت علیهم السلام را وارد كاخ یزید لعین نمایند او بر تخت و جایگاه مخصوص خود تكیه زد و دستور داد بارگاه را آراستند، انواع و اقسام شراب ها را در بارگاه چیده و آلات قمار و شطرنج و نَرد را حاضر كردند و هر یك از سفراء روم و ایلچیان فرنگ را كه قبلا دعوت كرده بود بر كرسى ها نشاند و تمام اكابر و وزراء و اعیان و رجال مملكتى در اطراف و چهار گوشه بارگاه روى كرسى ها و تخت ها قرار و آرام گرفتند و مطربان و نوازندگان را در مجلس آوردند و هر كدام به نوعى به تغنى و نواختن ساز مشغول شدند. سپس امر كرد اسراء را بیاورید.
پس از وارد نمودن اسیران به مجلس یزید، ایشان را در مقابل او نگاه داشتند، امام سجاد علیه السلام به یزید فرمود: اگر رسول خدا ما را در این حالت ببیند گمان دارى با تو چه خواهد كرد؟
و فاطمه دختر امام حسین علیه السلام فریاد زد: اى یزید! آیا دختران رسول خدا باید اینگونه به اسارت گرفته شوند؟
اهل مجلس با شنیدن این جمله از دختر امام به گریه افتادند به گونه اى كه صداى گریه ایشان شنیده مى شد.
یزید چون وضعیت را بدین صورت دید ناچار دستور داد دستهاى امام چهارم را باز كنند.
در این هنگام سر مبارك امام حسین علیه السلام را در حالى كه شتشو داده و محاسن مبارك حضرت را شانه زده بودند، در تشتى از طلا قرار داده و در مقابل یزید گذاردند.
اولین سخن یزید ناپاك با آن حضرت این بود:
كیف رایت الضرب یا حسین ؛ چگونه دیدى ضربت دست مرا؟
سپس رو به حضّار مجلس كرد و گفت:
این مرد تا زنده بود می بالید و مى گفت: «پدر من بهتر از پدر یزید است». اى مردم پدرش با پدر من در باب سلطنت و خلافت مخاصمه كرد. خدا پدر مرا بر پدرش ظفر داد و اما اینكه مى گفت مادرم بهتر از مادر یزید بود این راست است. پس به جانم قسم که فاطمه دختر رسول الله برتر از مادر من بود. و اما اینكه مى گفت جدّم بهتر از جدّ یزید است البته هر كه ایمان به خدا و اقرار به روز جزا دارد باید پیامبر را از همه كائنات بهتر بداند و اما اینكه مى گفت خودم از یزید بهترم گویا این آیه را از قرآن نخوانده بود كه مى فرماید: « قل اللهم مالك الملك تۆتى الملك من تشاء».
امام زین العابدین علیه السلام در مقابل این تصمیم به یزید فرمود: اى یزید مشاورین تو درباره ما برخلاف مشاورین فرعون درباره موسى بن عمران و هارون رأى دادند زیرا فرعون وقتى كه مى خواست موسى را بكشد مشاورین به او گفتند: ارجه و آخاه، فعلاً او و برادرش را نگاه دار... ولى مشاورین تو درباره من راى به كشتن من مى دهند و جز زنا زادگان به كشتن انبیاء و فرزندانشان رأى نمى دهند
آنگاه یزید به امام سجاد علیه السلام گفت: قدرت خدا را چگونه دیدى اى على بن الحسین؟!
امام فرمود: رأیت ما قضاه الله عزوجل قبل ان یخلق السماوات و الارض، آنچه را كه خداوند قبل از آفرینش آسمانها و زمین مقدر كرده بود، دیدم.
یزید به فرزند خود خالد گفت: پاسخ او را بده! ولى خالد ندانست چه جوابى گوید! یزید به او گفت: بگو «ما اصابكم من مصیبة فبما كسبت ایدیكم و یغفو عن كثیر»
پس از آن على بن الحسین علیه السلام فرمود:
«اى پسر معاویه و هند و صخر! نبوت و پیشوایى همیشه در اختیار پدران و نیاكان من بوده پیش از آنكه تو زاده شوى! به راستى كه در جنگ بدر و احد و احزاب، پرچم رسول خدا در دست جدم على بن ابى طالب، و پرچم كافران در دست پدر و جد تو بود!»
سپس امام ادامه داد:
«اى یزید! واى بر تو! اگر مى دانستى كه عمل زشتى را مرتكب شده اى و با پدرم و اهل بیت و برادر و عموهاى من چه كرده اى، مسلما به كوهها مى گریختى! و بر روى خاكستر مى نشستى! و فریاد به و اویلا بلند مى كردى! كه سر پدرم حسین فرزند فاطمه و على را بر سر در دروازه شهر آویخته اى! و ما امانت رسول خدا در میان شما هستیم ؛ تو را به خوارى و پشیمانى فردا بشارت مى دهم! و پشیمانى فردا زمانى است كه مردم در روز قیامت گرد آیند».
یزید با امام سجاد علیه السلام سخن مى گفت و دنبال بهانه اى مى گشت تا از سخنان خودش كلمه اى پیدا كند و آنرا موجب فتواى قتل وى قرار دهد. اما چون بهانه اى پیدا نكرد با حاضرین در مجلس مشورت كرد. آنان رأى بكشتن او دادند!
مسعودى نقل مى كند كه: امام باقر علیه السلام - كه در آن هنگام فقط دو سال و چند ماه از سن مباركش گذشته بود - در مقابل یزید ایستاد و پس از حمد و ثناى خدا فرمود: اطرافیان و كسان تو برخلاف مشاوران فرعون رأى دادند! چون او وقتى از اطرافیان خود درباره موسى و هارون نظر خواهى كرد، گفتند: « ارجه و اخاه و ارسل فى المدائن حاشرین»؛ او و برادرش را مهلت ده و رسولانى رهسپار شهرها گردان تا جادوگران گرد آیند، پس از اینكه جادوگران آمدند آنان را آزمایش كن!» و اینان به قتل ما اشارت كردند! و این بى سبب نیست!
یزید پرسید: سبب چیست ؟
امام باقر علیه السلام فرمود: آنان زیرك و عاقل بودند، و اینان فریفته شده و نادان! چرا كه جز ناپاكان، پیامبران و فرزندان آنان را كسى نمى كشد!
یزید که این سخنان را شنید، سر به زیر انداخت.
سپس دست برد و چوب خیزران را برداشت و با آن به لب و دندان مبارک امام حسین علیه السلام زد و این اشعار را خواند:
لیت اشیاخى ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الاسل ...
یعنی: قبیله خزرج را از زدن نیزه ؛ در آن حال از شادى فریاد مى زدند و مى گفتند: اى یزید! دستت شل مباد ؛ بنى هاشم با سلطنت بازى كردند، نه خبرى آمد و نه وحیى نازل شد ؛ من از دودمان خندف نباشم اگر انتقام نگیرم از فرزندان احمد به خاطر آنچه او كرد.
ابو برزه اسلمى گفت: اى یزید! واى بر تو! بر دندانهاى حسین پسر فاطمه چوب مى زنى در حالى كه من شاهد بودم كه رسول خدا همین لبها و دندانها را مى بوسید و به حسن و حسین علیهماالسلام مى فرمود:
شما دو سید جوانان اهل بهشتید، خداوند قاتل شما را نابود كند و او را مورد لعنت خود قرار دهد و دوزخ را براى او آماده سازد!
یزید با شنیدن این جملات در خشم شد و دستور داد او را از مجلس بیرون كردند.
سفیر روم كه شاهد این صحنه هاى دلخراش بود، رو به یزید كرد و گفت: این سر كیست كه در مقابل توست ؟
یزید با تعجب پرسید: براى چه این سۆال را مى كنى ؟
گفت: چون به روم بازگردم، از من درباره آنچه كه دیده ام سۆال كنند، و باید علت این شادى و سرور را بدانم كه با قیصر روم در میان بگذارم تا او نیز خشنود گردد!
یزید گفت: این سر حسین پسر فاطمه دختر محمد است.
در این هنگام سر مبارك امام حسین علیه السلام را در حالى كه شتشو داده و محاسن مبارك حضرت را شانه زده بودند، در تشتى از طلا قرار داده و در مقابل یزید گذاردند
سفیر پرسید: این محمد، همان پیغمبر شماست؟!
یزید گفت: آرى.
سفیر گفت: نابود گردید با چنین آئینى كه دارید!! دین من بهتر از دین توست! زیرا پدر من از نبیرگان داود است و میان من و داود، پدران بسیار قرار گرفتهاند و مرا پیروان آئین احترام كنند و جاى سمّ آن خرى كه عیسى یك بار بر آن سوار شده بود در كلیسائى است كه مردم به زیارت آن مى روند، و شما فرزند پیغمبر خویش را مى كشید! با اینكه جز دخترى در میانه واسطه نیست!! این دین شما چگونه دینى است ؟!
یزید چون این سخنان را شنید گفت: باید این نصرانى را كشت كه ما را در مملكت خود رسوا نمود!
سفیر چون چنان دید گفت: اكنون كه مرا خواهى كشت پس این سخن را نیز گوش كن! شب گذشته رسول خدا را در خواب دیدم و او مرا به بهشت مژده داد، و من از این خواب بسى در حیرت بودم، اكنون تعبیر آن خواب بر من آشكار شد كه آن بشارت درست بوده است. سپس شهادتین را گفت و سر مبارك امام را به سینه گرفت و مى بوسید و مى گریست تا او را كشتند.
همانند این ماجرا در مورد بزرگان یهود و نصاری که درآن مجلس حضور داشتندنیز نقل شده است. همچون رأس الجالوت که از علماء بزرگ یهود بود و جاثلیق نصارى که هر دو در مقابل مزخرفات یزید ملعون به شدت اعتراض کردند و در نهایت در همان مجلس مسلمان شدند و سپس به دستور یزید کشته شدند.
ابوالفضل صالح صدر
بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان
منابع:
کتاب «مقتل الحسین علیه السلام، از مدینه تا مدینه»، آیت الله سیدمحمدجواد ذهنى تهرانى.
کتاب «مقتل الحسین علیه السلام»، علامه سید عبدالرزاق مقدم.
کتاب «قصّه كربلا»، على نظرى منفرد، فصل هشتم.