چوپان دروغگو تربیت نکنیم
نه چوپان است نه گرگ دیده، اما صد چاقو که بسازد یکی دسته ندارد. او راست حرف نمیزند، از صبح که بیدار میشود تا شب که به رختخواب برود، بارها دروغ میگوید و دیگران را با حرفهایش بازی میدهد.
نه پدر، نه مادر، نه همسر، نه دوست و نه کارفرما؛ رو در رو شدن با هیچکدام از اینها او را از دروغ گفتن منصرف نمیکند. او تا آنجا که بتواند حقایق را مخفی کرده، حرفهای غیرواقعی به زبان میآورد تا هم به اهدافش نزدیکتر شود و هم از خودش آدمی موجهتر بسازد.
اما دروغ نه ترفند است و نه برگ برنده، بلکه چاقویی است که فرد دروغگو، لبهاش را به سمت خودش میگیرد و با تمام توان به آبرو و سلامت روانیاش حمله میکند.
آغاز این اشتباه
کودکان باهوش میتوانند از دو یا سه سالگی دروغ بگویند. با این که فکر میکنیم راستگویی مهمترین فضیلت در بچههاست، معلوم شده دروغگویی مهارت پیشرفتهتری است! بچههایی که تفاوتهای ظریف بین دروغ و راست را متوجه میشوند، زودتر از این مسئله به نفع خود استفاده میکنند و هرگاه فرصت دست بدهد، برای دروغگویی مستعدترند و اگر به بچهها میدان داده شود به دروغگویی عادت میکنند.
وقتی کودکی به سن مدرسه میرسد، دلایل دروغگویی پیچیدهتر میشود. پرهیز از تنبیه همچنان عامل اصلی دروغگویی است. گزافهگویی و یاد گرفتن این که میتواند والدین را گول بزند به او احساس قدرت میدهد. هرگونه افزایش ناگهانی دروغگویی علامت خطر است و نشان میدهد چیزی در زندگی کودک به گونهای تغییر کرده است که وی را آزار میدهد.
بیشتر بچههای شش سالهای که مکرراً دروغ میگویند، تا هفت سالگی از آن دست میکشند؛ اما اگر دروغگویی راه موفقیتآمیزی برای مقابله با موقعیتهای دشوار باشد، بچه به آن عادت خواهد کرد.
من آنم که رستم بود پهلوان
بزرگسالانی که مصداق جمله «من آنم که رستم بود پهلوان» هستند، آدمهای دروغگویی محسوب میشوند که در همه گفتهها و رفتارهایشان اغراق میکنند و کار را به مبالغه میکشانند. آنها همیشه در حرفهایشان از کاه، کوه میسازند و نسبتهای نادرست به خود میدهند تا برای خودشان وجههای دست و پا کنند و خود را آدمی نشان دهند که همیشه در رویاهایشان دوست داشتهاند مثل او باشند.
این افراد ابایی ندارند اگر به دروغ بگویند که مثلاً دیروز فلان مقام مسئول را در خیابان دیدهاند و به تلافی این که او کارش را به درستی انجام نمیدهد، کرشمهای برایش آمدهاند و بیاعتنا از کنارش گذشتهاند یا مثلاً بگویند ماهی فلان مقدار خرج میکنند و فلان مقدار درآمد دارند در حالی که گفتههایشان فاصله زیادی با حقیقت دارد.
آدم بزرگها، گاهی به این دلیل دروغ میگویند که دوست دارند دیده شوند، گاهی نیز به دروغ متوسل میشوند تا کمبودهای درونیشان را جبران کنند و بعضی اوقات به این طریق مرهمی بر حقارتها و ضعف شخصیتشان بگذارند. ولی گاهی دروغگویی آدمهای بزرگسال از مکانیسمهای دفاعی و تلاش برای کسب وجهه فراتر میرود و تبدیل به بیماری میشود؛ یعنی همان هنگام که به گفته روانشناسان، فرد به درمان نیاز پیدا میکند و اگر به همین روش زندگی ادامه دهد، جایگاه اجتماعی و خانوادگیاش را از دست میدهد.
بسیاری از روانپزشکان، دروغگویی دائم را به عنوان نشانهای از وجود مشکل روانی در نظر میگیرند که میتواند شامل بیماریهایی مثل توهم و خیالپردازی، انواعی از بیماریهای روانی یا خودشیفتگی روانی باشد.
چه شد که دروغگو شدم
من بد نبودم و نمیخواستم بد شوم. کودکی بودم بیآزار که هرچه در دلش بود، همان را به زبان میآورد و نمیترسید از این که همه بدانند او همانی است که هست، اما به مرور همه چیز تغییر کرد. من همان کودک صادق و نترس بودم که حرف دلم را بیرون میریختم و بیاحتیاط هر چه را میدانستم، بروز میدادم. اما این رفتار را دیگران نمیپسندیدند و ابتدا با ایما و اشاره و بعد هم با توپ و تشر و گاهی نیز با تنبیه حالیام کردند که بچه نباید آنقدر حرف اضافه بزند.
منظورشان از این جمله، گنگ بود؛ اما بعد از یک دوره مقاومت مقابلشان، به تدریج فهمیدم منظورشان این است که وقتی مصلحت نیست، باید سکوت کنم و حتی اگر حقیقت را میدانم چیزی به زبان نیاورم.
فهمیدنش کمی زمان برد، اما سرانجام فهمیدم که یک کودک راستگو که همه چیز را پیش همهکس روی دایره بریزد و هر سۆالی که از او میپرسند با واقعیترین کلمات پاسخ آن را بدهد، کودک خوبی نیست. آنها کمکم به من آموختند گاهی سکوت کردن خشک و خالی و امتناع از حرف زدن تنها چاره کار نیست، بلکه در مقابل برخیها باید حرفهای ناراستی زد و معرکه را جمع و جور کرد.
مثلاً از من میخواستند وقتی کسی میگوید پدرم چه کاره است؟، صاف و ساده سر اصل مطلب نروم، بلکه اگر او کارمند معمولی یک شرکت است، او را تا درجه مدیرعاملی بالا ببرم و اگر متراژ خانهمان 70 متر است، یکصد متر هم خودم رویش بگذارم و با افتخار بگویم که آپارتمان ما سه خوابه است. روزهای نخست به این رسوایی تن نمیدادم، اما چون فشارها برای متقاعد کردنم زیاد بود، کمکم زبانم را به این سمت چرخاندم و به تدریج آموختم که دروغ گفتن، نه آنچنان سخت است که من میپنداشتم و نه آنقدر تلخ است که نشود مزه مزهاش کرد.
چند سال زمان برد تا من دروغگویی قهار شدم، اما حالا که فکر میکنم، اگر کودکیام اینگونه آغاز نمیشد، من هیچگاه به این شکل و شمایل درنمیآمدم.
همه چیز زیر سر خانواده
داستان زندگی این کودک راستگو، داستان زندگی خیلی از آدمهاست. این کودکان در محیط خانواده مشغول مشق کردن فطرتشان بودند که یکباره بزرگترها سر راهشان سبز شدند و از آنها خواستند که تا این حد راست نگویند. آنها حتی برای بچهها استدلال آوردند که به قول شاعر «دروغ مصلحتآمیز بهتر از راست فتنهانگیز» و بچهها نیز که چارهای جز اطاعت نداشتند لب به دروغ باز کردند و آنقدر پیش رفتند که کسی شبیه بزرگترهایشان شدند.
آدمهای دروغگو دستپرورده خانوادههایشان هستند؛ همان محصولاتی که حالا خودشان خانوادهای تشکیل دادهاند و دست پروردههایی شبیه به خود دارند. خانواده، کارهای خوب و بد را مستقیم و غیرمستقیم به اعضایش نشان میدهد و اعضا نیز این درسهای کلامی و غیرکلامی را در ذهنشان ضبط میکنند و در موقع لزوم آنها را به کار میبرند. این خانواده است که راه را از چاه نشان بچهها میدهد. پس، اگر روزی بچهای در چاه افتاد معلوم است که خانواده چاه را نشان او نداده و اگر او روزی دروغ گفت، امكان دارد که دروغ را در خانه یاد گرفته باشد.
در خانه یک اتفاق دیگر هم میافتد، یعنی کودکی که روراست نبودن را از بزرگترهایش آموخته، گاهی دوست دارد درسش را به پدر و مادر پس دهد. او دلش میخواهد یک روز هم این پدر و مادر او باشند که مخاطب دروغهایش میشوند، چون آنها بودهاند که به او یاد دادهاند گاهی برای فرار از مخمصه یا برای محبوب شدن میتوان دروغ گفت.
اما این درس پس دادن همیشه خوشایند پدر و مادرها نیست. آنها دوست ندارند صاحب کودکی باشند که با دروغ زندگی میکند. برای همین گاهی به او تذکر میدهند و گاهی دست به تنبیه میزنند، غافل از این که اطلاعاتی که در ذهن فرزندشان حکشده با هیچکدام از این روشها قابل پاک شدن نیست.
ترس، دلهره، غوطه در دنیای خیال
بیانصافی است اگر همه خانوادهها را معلم دروغگویی بچهها بدانیم. خانوادههای زیادی هستند که چون به اخلاقیات پایبندند از دروغ دوری میکنند و صفت پسندیده راستگو بودن را به بچهها میآموزند. اما در عین حال آنها مرتکب چند اشتباه میشوند که ناخواسته فرزندشان را به سمت دروغگویی سوق میدهند.
اولین اشتباه، حاکم کردن فضای ترس در خانه است. در این فضا، کودکی که کار اشتباهی انجام داده به خاطر ترس از مجازات و تنبیه به دروغ متوسل میشود و آسمان و ریسمان را به هم میبافد تا واقعیت را به نوعی دور از دسترس نگه دارد.
در خانوادههایی که تنبیههای شدید بدنی و تحقیر و توهین رواج دارد، این ترس شدیدتر و به مراتب تعداد دروغهایی که گفته میشود نیز بیشتر است. اما گاهی منشأ دروغگویی، ترس و دلهره از مجازات یا واکنش دیگران نیست، بلکه این کار در غوطه خوردن فرد در دنیای خیال ریشه دارد.
زندگی در دنیای خیال و اوهام برای بچهها از سن دو سالگی شروع میشود و تا شش سالگی ادامه مییابد. آنها در این چند سال، دنیا را به روش خود تفسیر میکنند و واقعیت و خیال را به هم میآمیزند و هر چه را که در ذهن به آن فکر میکنند بر زبان میآورند.
روانشناسان میگویند این کودکان «دروغ سیاه و سفید» میگویند و تمام ترسها، دلهرهها و آرزوهایشان را در ظرف این دروغها میریزند. آنها مثلاً با هیجان زیاد میگویند که امروز وقتی سرشان را از پنجره خانه بیرون کردهاند یک غول دیدهاند یا دیشب در اتاقشان همه آدمهای بد را کشتهاند و به این طریق خود را آن طور نشان میدهند که دوست دارند باشند.
ولی باید ریشه این دروغهای سیاه و سفید را شناسایی كرد، چون اگر تکرار شود و فکری به حالشان نشود بزودی از کودک، بزرگسالی دروغگو میسازد که زندگی دشواری خواهد داشت. پدر و مادرهایی که چنین فرزندانی دارند باید از تنبیه و مجازات کردن بپرهیزند و در عوض کاری کنند تا کودک افکار پوچ و خیالی را بشناسد و میان آنها و واقعیت فرق بگذارد.
آداب ریشهکنی دروغ
اصلاح هر روش یا رفتار غلط، قبل از این که در تمام وجود یک فرد ریشه بدواند، شدنیتر است. برای همین اگر ریشه دروغ را از بچگی بخشکانیم و ارزش راستگویی را در وجود او نهادینه کنیم، کارمان راحتتر از زمانی خواهد بود که میخواهیم دروغگویی را که جزئی از شخصیت یک فرد شده از او جدا کنیم.
برای حذف دروغ از وجود یک کودک، ابتدا باید اصول اخلاقی را به او آموزش دهیم، یعنی از فواید راستگویی و صداقت برایش حرف بزنیم و ضمن این که خوبیها را در عمل به او نشان میدهیم، از سرنوشت آدمهای خوبی که در هر شرایطی راست میگویند نیز برایشان بگوییم.
اگر هدف این باشد، مسلم است که دیگر در محیط خانواده، واژههایی چون شوخی، الکی یا دروغ رد و بدل نمیشود، چون کاربرد همین واژهها سبب میشود تا آموختههای قبلی متزلزل شود و این تصور پیش آید که برای شوخی و خنده میتوان حرف ناراست بر زبان آورد.
کودکی که در هر شرایطی راست میگوید باید مورد تشویق اعضای خانواده قرار بگیرد، چون او مشغول انجام درستترین کار ممکن است. شرایط راستگویی برای کودک باید همیشه مهیا باشد، چون اگر روزی راستگویی موجب ترس یا مجازات شدن او شود، کمکم یاد میگیرد که راستگویی کار خطرناکی است. برای همین است که گفته میشود حذف ترس، یعنی حذف دروغ.
باشگاه کاربران تبیان - ارسالی از: sarakamali
مطالب مرتبط:
باشگاه کاربران در شبکه اجتماعی