خلاصه داستان:صدری و یدی، کارگردان پمپ بنزینی قدیمیاند که به علت عوض شدن مسیر جاده اصلی، چندی است که متروک مانده. «یدی» که دل در گرو دختری در شهر مجاور دارد، در قبال پرداخت مبلغی به عباس اسماعیلی، پستچی سادهدل منطقه، نامههای عاشقانهاش را به عشق نادیدهاش میرساند و منتظر ورود صاحبان پمپ بنزین و دریافت طلبهای معوقه کارش است تا بتواند زندگی مشترکش را آغاز کند، غافل از اینکه پستچی، دلباخته دختر است...