تبیان، دستیار زندگی
چو دریا درفشان از جوش منشین سخن سر کرده ای خاموش منشین به دل گو باش خاشاکی به خاکی چو در کف هست خاکی نیست باکی جهان گر جمله از من رفت گو رو ز مشتی خاک ریزم طرحش از نو زمان خوش دلی تنگ است دریاب شتاب عمر بین در عیش بشتاب رها ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

چو دریا درفشان از جوش منشین

چو دریا درفشان از جوش منشین


چو دریا درفشان از جوش منشین

سخن سر کرده ای خاموش منشین

به دل گو باش خاشاکی به خاکی

چو در کف هست خاکی نیست باکی

جهان گر جمله از من رفت گو رو

ز مشتی خاک ریزم طرحش از نو

زمان خوش دلی تنگ است دریاب

شتاب عمر بین در عیش بشتاب

رها کن عقل را دیوانه می گرد

چو مستان بر در میخانه می گرد

بساط از خانه بیرون ده که وقت است

قدم بر طرف هامون نه که وقت است

غم هر بوده و نابوده تا چند

حکایت گفتن بیهوده تا چند

فلک را جور بی اندازه گشتست

جهان را رسم و آیین تازه گشتست

هزار امروز هم آواز زاغ است

گل از بی رونقی ها خار باغ است

نه خندان غنچه نه سرو از غم آزاد

نه گل خرم نه بلبل خاطرش شاد

غم دیرینه گر در سینه داری

چه غم گر باده دیرینه داری

دو چیز انده برد از خاطر تنگ

نی خوش نغمه و مرغ خوش آهنگ

فلک را عادت دیرینه این است

که با آزادگان دائم به کین است

میرزا نصیر اصفهانی

برگرفته از آلبوم " رازنو " ساخته ی استاد حسین علیزاده


لینک :

ادبیات