تبیان، دستیار زندگی
پدرم گفت: « برو» گفتم: “چشم” مادرم گفت: «بیا» گفتم: “چشم”
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آسمان هم خندید
کودک

پدرم گفت: « برو» گفتم: “چشم”‌

مادرم گفت: «بیا» گفتم: “چشم”‌

هر چه گفتند به من، با لبخند

گوش كردم همه را، گفتم چشم

مادرم شاد شد از رفتارم

خنده بر روی پدر آوردم

با پدر مادر خود، در هر حال

تا توانستم، نیكی كردم

پدرم گفت: “تو خوبی پسرم”‌

مادرم گفت: “از او بهتر نیست”‌

آسمان خنده به رویم زد و گفت:

“پسرك از تو خدا هم راضی است”‌.

بخش کودک و نوجوان تبیان


منبع: وبلاگ عمو خندون-مصطفی رحماندوست

مطالب مرتبط:

علی‌اصغر، پر کشید و رفت

امام رفت،فرشته ها جیغ زدند

مرز چیه؟

جوراب بیچاره

کلاغ قارقاری

قناری

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.