بیراهههای خوشبختی
یكی تا توان دارد كار میكند كه خانهای بزرگ بخرد، یكی شبانهروز تلاش میكند جدیدترین خودروی بازار را سوار شود، یكی همیشه چشمش به طلاهای زرگری است و به خرید آن سرویس طلای جدید كه تحسینبرانگیز است، فكر میكند. یكی هم به ازدواج با آدمی معروف و سرشناس و همه برای رسیدن به این اهداف تلاش میكنند و انرژی میگذارند، چون فكر میكنند اگر به اینها برسند، خوشبختاند.
اما جنس خوشبختی با همه این تقلاها فرق دارد، خوشبختی باید از درون وجودمان بجوشد و به بیرون تراوش كند كه اگر اینچنین نشود، محال است كسی بتواند خوشبختی را به ما تزریق كند. برای همین است كه میگویند خوشبختی باید درون كاسه سرمان باشد نه در اسباب و اثاثیهای كه دور و برمان جمع میكنیم؛ همانهایی كه بتدریج به جای اینكه خوشحالمان كند راه نفسمان را میبندد و دلتنگمان میكند.
پول كجای ماجرا ایستاده
این جمله را شنیدهاید كه میگوید پول حتما خوشبختی نمیآورد، اما فقر قطعا بدبختی میآورد؟ این جمله میخواهد نقش پول در زندگی ما آدمها را نشان دهد و گرچه تا حدی درست میگوید، اما كمی هم به اشتباه رفته است.
پول مانع خوشبختی نیست، با اسكناسهای كار راهانداز، میشود آدمهای زیادی را خوشحال كرد و كار آدمهای زیادی را راه انداخت. كمترین ماموریت پول در زندگی این است كه رفاه را به ما هدیه دهد و راه رسیدن به آرزوها را هموارتر كنداما ماموریت مهم تر آن این است که بوسیله ی پول به دیگران و نیازمندان کمک کنیم.
اما اگر ثروت ما در زندگی هنگفت نباشد و پولی كه هر ماه به دستمان میرسد در حد رفع حاجت باشد به این معنی نیست كه ما خوشبخت نیستیم و چرخیدنمان حول و حوش خط فقر، باعث بدبختی است. پول نه لزوما كسی را خوشبخت میكند و نه لزوما كسی را بدبخت، چون پول فقط یكی از صدها شرط برای خوشبخت بودن است و بودن یا نبودنش به تنهایی ارتباطی با احساس خوشایند خوشبختی ندارد.
در واقع خوشبختی یك احساس است
میدانیم كه احساسات ما در ذهنمان تجربه می شوند. یعنی تمام عوامل بیرونی وقتی بر محمل ذهنیات ما سوار شده و رنگ آنرامی پذیرند احساساتمان را می سازند. پس در آن واحد دو انسان از یك منظر واحد دو احساس متفاوت را تجربه می كنند.
حال ببینیم این احساس چگونه است ؟
**طبیعی است كه وقتی انسان پول كافی بدست می آورد تا مایحتاجش را تامین كند احساس خوبی دارد و از داشتن آن پول احساس رضایت و خوشبختی می كند. ولی وقتی در عین داشتن پول كافی برای مایحتاجش به محض اینكه با كسی مواجه شد كه از او پول بیشتری دارد، دچار عناد بخود و یا عناد به دیگری می شود، آیا در این لحظه احساس خوشبختی و احساس رضایت از خودش خاتمه می یابد؟ و یا اگر انگیزه اش از پول درآوردن آن باشد كه بیشتر از دیگران داشته باشد، غیرازاین نیست كه هیچوقت احساس خوشبختی نمی كند.
**وقتی كسی توفیق و همت آنرا دارد كه درس بخواند و به مدارج بالای علمی برسد، از پیشرفت خود خوشحال شده و احساس خوشبختی می كند ولی اگر هدفش آن باشد كه از دیگران از نظر علمی جلو بزند نه تنها در طول تحصیل بلكه بعد از فارغ التحصیل شدن هم احساس رضایت و خوشبختی نخواهد كرد.
**در مورد ماشین و خانه و همسر استثنائی هم به همین ترتیب، اگر هدفمان از زندگی مشترك آنست كه همسری دلنشین، محب، مسئول، یكرنگ و همراه در زندگی داشته باشیم، از داشتن او احساس خوشبختی وسعادت می كنیم. ولی اگر هدفمان داشتن همسری پول دارتر، والامقام ترو هرچه تر دیگر داشته باشیم، آن موقع است كه دائم او را با همسر دیگران مقایسه كرده واحساس خسران و بدبختی می كنیم.
زندگی زیباست
خوشبختی آنقدر نزدیك ماست كه گاهی آن را نمیبینیم، حتی ناخواسته به آن پشت پا میزنیم و دورش میكنیم.وقتی كسی در خانهای امن زندگی میكند، وقتی مادری دارد كه عاشقانه برایش وقت میگذارد، وقتی پدر او را از جانش بیشتر دوست دارد، وقتی دوستانی دارد كه همیشه كنارش میمانند، وقتی همسری دارد كه در همه حال شانه به شانه او میماند، وقتی نگاه دیگران به او پر از اشتیاق است یا وقتی او آدمها را به خاطر آن چیزی كه هستند، دوست دارد؛ چنین شخصی خوشبخت واقعی است، چون خوشبخت بودن معنایی جز داشتن حس رضایت از زندگی ندارد.
فرآوری : ندا داودی
بخش خانواده ایرانی تبیان
منابع : جام جم / به روان
مطالب مرتبط :
چند قدم تا رویاهای باور نکردنی!