تبیان، دستیار زندگی
مردی هر روز دو کوزه بزرگ آب به دو انتهای چوبی می بست... چوب را روی شانه اش می گذاشت و برای خانه اش آب می برد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ماجرای کوزه مغرور و کوزه شکسته
کوزه

مردی هر روز دو کوزه بزرگ آب به دو انتهای چوبی می بست... چوب را روی شانه اش می گذاشت و برای خانه اش آب می برد.

یکی از کوزه ها کهنه تر بود و ترک های کوچکی داشت. هربار که مرد مسیر خانه اش را می پیمود نصف آب کوزه می ریخت.

مرد دو سال تمام همین کار را می کرد. کوزه سالم و نو مغرور بود که وظیفه ای را که به خاطر انجام آن خلق شده به طور کامل انجام می دهد. اما کوزه کهنه و ترک خورده شرمنده بود که فقط می تواند نصف وظیفه اش را انجام دهد.

هر چند می دانست آن ترک ها حاصل سال ها کار است. کوزه پیر آنقدر شرمنده بود که یک روز وقتی مرد آماده می شد تا از چاه آب بکشد تصمیم گرفت با او حرف بزند : " از تو معذرت می خواهم. تمام مدتی که از من استفاده کرده ای فقط از نصف حجم من سود برده ای... فقط نصف تشنگی کسانی را که در خانه ات منتظرند برطرف کردی. مرد خندید و گفت: " وقتی برمی گردیم با دقت به مسیر نگاه کن. " موقع برگشت کوزه متوجه شد که در یک سمت جاده یعنی سمت خودش گل ها و گیاهان زیبایی روییده اند.

مرد گفت: " می بینی که طبیعت در سمت تو چقدر زیباتر است؟ من همیشه می دانستم که تو ترک داری و تصمیم گرفتم از این موضوع استفاده کنم.

این طرف جاده بذر سبزیجات و گل پخش کردم و تو هم همیشه و هر روز به آنها آب می دادی. به خانه ام گل برده ام و به بچه هایم کلم و کاهو داده ام. اگر تو ترک نداشتی چطور می توانستی این کار را بکنی؟

بخش کودک و نوجوان تبیان


منبع: سایت بیتوته

مطالب مرتبط:

کشاورز و الاغ پیر

گاهی باید نشنید ...

حضرت سلیمان و مورچه

سرنوشت دو دانه

تعلیم وتربیت

تو همانی که می اندیشی ...

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.