درد شهادت
بیمار دشت کرب و بلا با اجازه ات رفتم سراغ شعر شما با اجاز ه ات حالا که تو جزء بکائین عالمی من هم شدم ز اهل بکا با اجازه ات گفتم کمی حال و هوایم عوض شود رفتم سراغ طشت طلا با اجازه ات رفتم میان خیمه ارباب و با سلام گفتم که ای خون خدا... با اجازه ات دست تو هم بسته به زنجیر و خوانده ام امشب تو را شیر خدا با اجازه ات دیدم چه قدر کرب و بلایی عجیب بود چون فاطمه، بستر آقا غریب بود در خیمه دیده بود که اکبر شهید شد با گریه سر به زانوی حسرت گرفته بود می خواست تا یاری خون خدا کند بیماری اش دو مرتبه قوت گرفته بود آمد کشان کشان ز حرم سمت قتلگاه آخر دلش هوای تلاوت گرفته بود بر روی نیزه ها سر ببریده را که دید روح از تنش اراده رحلت گرفته بود زینب رسید و جان دوباره به سینه داد با آیه های صبر، دلش را سکینه داد باید شما بمانی و در کوچه های شام با خواهران کوچکتان هم قدم شوی باید شما بعد ابالفضلِ این حرم یک اربعین صاحب مشک و علم شوی وقت هجوم خیمه، تو سینه سپر کنی اذن فرار داده و مدد حرم شوی با خطبه های شام خودت هم چو فاطمه طوفان ویران گر کاخ ستم شوی در قالب دعا امامت به پا کنی با روضه های آب، قیامت به پا کنی رفتی رکاب عمه بگیری ولی نشد از ناقه اش؟ زمام تو افتاده وای من ماندم چگونه چشم تو بیرون خیمه گاه بر پیکر امام تو افتاده وای من در بین خطبه های تو با خندهء یزید گر وقفه در کلام تو افتاده وای من چیزی ز انقلاب عظیم تو کم نکرد جز خیزران، قامت سرو تو خم نکرد بر منبر رسول خدا بین اهل شام روضه بخوان ز کشته عطشان کربلا یک اربعین شانه و بازوی خسته ات خاکم به سر بسته به بازوی عمه ها از نیزه دار رأس بریده برو بخواه بازی نکن برابر چشم زنان ما قلبم اگر گرفت، فقط کار امشب است امشب دوباره گریهء من مال زینب است
نجمه پور ملکی