چشم های سپید یعقوب
كوچه های مدینه و بوی زخمهای تنی كه می آید چشم های سپید یعقوب و بوی پیراهنی كه می آید ** مرد سجاده ای كه درك نكرد هیچ كس آیه ی مقامش را در هیاهوی شهر كوفه نداد هیچ كس پاسخ سلامش را ** تا عزاداریش شروع شود دیدن شیرخواره ای كافیست تا صدایش به گوش ما برسد دیدن گوشواره ای كافیست ** وقت افطار كردنش هر شب تا كه چشمش به آب می افتاد تشنگی ضریح لبهایش یاد طفل رباب می افتاد ** من نمیدانم اینكه خاكستر چه به روز سر امام آورد زیر زنجیر پیكر زردش معجزه بود اگر دوام آورد ** گیرم از دست كوفه راحت شد سنگ طفلان شام را چه كند؟ گیرم از دست كوچه سنگ نخورد مردم پشت بام را چه كند؟ ** تا كه این مرد قافله زنده ست حرفی از طفل كاروان نزنید پیش این مرد گریه ، جانِ حسین حرفی از چوب خیزران نزنید بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان
علی اكبر لطیفیان