تبیان، دستیار زندگی
می برمش مشهد . دخیل امام هشتم (ع) . دست نیاز پیش...
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

امید ناامیدان


نام شفا یافته : خانم ف . س . / سن : هشت سال / اهل : آزاد شهر / تاریخ شفا : 7/5/1382

روزها گذشته بود و اتفاقی نیفتاده بود شاید هنوز وقت آن اتفاق بزرگ نرسیده دلش هر روز ناامید تر از روز قبل میشد رو به دلش گفت باید بازگردم من لیاقت شفاعت آقا را ندارم، شفاعت مال دل های شکسته است دل من دلی گناهکار است این جملات را میگفت و در تردیدی بین ماندن و رفتن بود.


دلش لرزید . از حرفی که با خویش نجوا کرده بود ، پشیمان شد. مگر او کیست که امام خواسته اش را اجابت کند و شفاعتش را نزد خدا برد ؟ از خود ستایی خویش بدش آمد . با امام (ع) به گفتگو نشست :

آقا بر من جسارتم را ببخشایید . می دانید که جز شما کسی را واسطه دخالت خود با خدا نداریم . پس التفاتی نمایید و شفای او را از خدا بخواهید . اگر شما شفاعت نکنید ، چگونه خداوند به این بنده روسیاه عنایتی کند ؟ آقا ، ما بجز حریم حرمت تو ، حرمی نداریم . پس به که التجا کنیم ؟
شفایافتگان / امید ناامیدان

آهنگ رفتن داشت ، اما میل به جدایی اش نبود . حکم عاشقی را داشت كه قرار است از معشوق خویش جدایش سازند . مثل یک تشنه كه آب را بر او بسته و یا پرنده ای كه بال پروازش را چیده باشند . حال و روزگار عجیبی داشت ، درهم و پریشان و مغموم بود . دیگر وقتی برای ماندن نداشت. بیش از یك هفته در مشهد ماندگار شده بود ، اما هنوز موفق به گرفتن شفای دخترش نشده بود . باید بر می گشت . با دنیایی پر از امید به این سفر آمده بود و حال ، با یاس و ناامیدی ، توان بازگشتن نداشت. با خود گفت :

- اگر امام (ع) قصد شفاعت و شفا داشتند ، به حتم در این یك هفته اتفاقی می افتاد .

دل شکسته اش هوای فریاد داشت . میل گریستن . به ابر چشمانش اجازه بارش داد . باران اشکش که جاری شد ، احساس فرحناکی همه وجودش را فرا گرفت . سبک شد . نگاه خیسش را به کودکش دوخت که در خوابی آرام فرو رفته بود و طنابی را که به قصد شفا بر گردن او گره کرده بود ، امتحانی دوباره کرد . طناب قرص و محکم بود . خیالش راحت شد . دختر به این زودی ها بیدار نمی شد و او فرصت داشت تا به حرم برود و آخرین زیارتش را بجا آورد . پس به همین قصد وضو گرفت و وارد حرم شد . بی اختیار می گریست . اشکهایش با آب وضو قاطی شده و بر پهنای صورتش جاری شده بود . مردم با تعجب در وی می نگریستند و او، بی توجه به نگاههای ترحم آمیزی که بر رویش می ریخت ، فکور و مغموم ، در دل ، با امام (ع) گفتگو می کرد .

- گفتم به پابوسی ات می آیم ، تا دست خالی بر نگردم . شاید توقع من زیاد بوده ؟ شاید لیاقت شفاعت شما را نداشته ام ؟ شنیده ام که نگاه شما به دلهای شکسته است . می دانم که هر دل شکسته تر باشد ، زودتر وصال یار را می بیند و شفا هدیه ایست که از این وصل نصیب او می گردد . نمی دانم ؟ شاید در خیل این زائران حاجتمند ، دلی شکسته تر از دل من هست ، که این وصال حق او می باشد . پس شهد شیرین شفا گوارایش باد . من نیز تشنه ای به چشمه رسیده ، ولی سیراب نشده ام ، به شهر خود بازمی گردم ، اما همچنان نگاه پر امیدم به دست سخاوتمند شماست . خواهش این دل شکسته ، در رواق پر کرم شما باقی می ماند . او را دریابید .

به ضریح حرم رسید و دستهایش را بر مشبک آن پنجه کرد و با همه وجودش گریست . احساس سبکی بیشتری بر او مستولی شد . گویی همه بار غمی که در سینه اش نشسته بود ، بیرون ریخت . از جای برخاست و با نگاه دل از امام (ع) خداحافظی کرد . از صحن که خارج شد و به سمت پنجره فولاد رفت . از دور دخترش را دید که به قامت ایستاده و نگاه جستجوگرش را به اطراف می چرخاند . با گامهای بلند خود را به بالین او رساند . کودک تا مادرش را دید ، شیونی کرده و خود را در آغوش او انداخت .

- کجا رفتی مادر ؟

- رفتم زیارت .

- من خواب دیدم .

- چه خوابی ؟

خواب آقایی سبز پوش که به بالینم آمدند و گفتند : از ما چه می خواهی ؟ گفتم : بدنم درد می کند . گفتند : بلند شو . گفتم : نمی توانم . گفتند : می توانی . ما ترا شفا دادیم .

خودش را به آغوش مادر انداخت و با گریه پرسید :

- من خوب شدم مادر ؟

مادر کودک را به سینه چسبانید و آرام بیخ گوشش زمزمه کرد :

- انشااله .

و بیکباره نگاهش بر گره طنابی که لحظاتی پیش بر مشبک ضریح محکم کرده بود افتاد که به آرامی سر خورد و جلوی پای دختر بر زمین افتاد . مادر صیحه بلندی کشید و با شادمانی دختر را در آغوش فشرد و فریاد زد :

- آره مادر . تو خوب شدی . خوابی که دیدی ، رویای صادقانه بود.

دست دخترش را گرفت و او را با خود به سمت دفتر شفایافتگان حرم برد .

***

- دخترم روماتیسم داشت . به دکترهای زیادی مراجعه کردم ، اما افاقه نکرد . حالش روزبروز بدتر می شد و هر چه بیشتر تلاش می کردیم ، کمتر نتیجه می گرفتیم . تا اینکه یکروز دکتر معالجش آب پاکی را روی دستمان ریخت و از وی قطع امید کرد . آنروز وقتی به ملاقاتش رفتم ، دکتر با قیافه ای بق کرده و گرفته رو به من کرد و گفت :

- دیر جنبیدید . روماتیسم در وجود بیمار ریشه دوانده و دیگر از دست ما کاری ساخته نیست .

- می گید چیکار کنم ؟

- به خدا توکل کنید .

- همین ؟

- خب دیدید که ما سعی خودمان را کردیم ، اما ثمری نداد .

حرفهایش مثل پتک در مغزم می پیچید . صدایش مثل یک موسیقی ناهنجار و گوشخراش ، فضای روحم را می خراشید . بغض شدیدی به صورتم ریخت و به وضوح صدای ضربان قلبم را که مثل ضربه های چکش در محفظه سینه ام می کوفت و صدا می داد ، شنیدم .

- من باید چیکار کنم دکتر ؟

اینرا در حالیکه در نگاه مایوس دکتر خیره شده بودم ، از او پرسیدم . دکتر عینکش را بر روی بینی اش جابجا کرد و با خونسردی گفت :

- صبوری .

و من با همین یک جمله تصمیمم را گرفتم:

- می برمش مشهد . دخیل امام هشتم (ع) . دست نیاز پیش خدا دراز می کنم و آقا را واسطه شفا قرار می دهم .

قطره ای اشک از نگاه دکتر فرو چکید و زیر لب زمزمه کرد :

- التماس دعا .

تا وقتی به مشهد رسیدیم ، همچنان در بیم و اضطراب دردناکی بسر می بردم . مدام زیر لب آیاتی از قرآن را واگویه کرده و از امام (ع) می خواستم و به کلام خدا قسمش می دادم که مرا دست خالی از سفر برنگرداند .

شفایافتگان / امید ناامیدان

هفت روز دخیل حضرتش بودیم ، غافل از آنکه خداوند در امتحان صبوری را برویمان گشوده است. هفت روز انتظار کشیدم و صبوری کردم . اما درست زمانی که کاسه صبرم به تمامت لبریز شده و قلبم از بی طاقتی آرامش خود را از دست داده بود و مثل دریایی عظیم،توفانی شده و موجهای غم را پی در پی به ساحل خانه دلم می کوفت و انتظار بی پاسخ شفا ، مرا به کفر گویی واداشته بود ، خداوند در رحمتش را گشود و دخترم را شفا داد .

زن اشکهایش را پاک کرد و دستها را به آسمان برد و گفت :

خدایا مرا ببخش . کرم تو بسیار و صبوری ما اندک است . به بزرگی خود ، کوتاهی و غفلت مرا ببخش .

مسئول دفتر شفایافتگان که با جمله جمله صحبتهای زن اشک می ریخت و تسبیح می چرخاند و ذکر می گفت ، رو به او کرد و پرسید :

- مدارک پزشکی دخترتان را به دکتر آستان قدس نشان بدهید و شفایافته را هم نزد ایشان ببرید تا معاینه و صحت گفتارتان تایید شود .

***

ضمن تایید صحت وقوع شفا توسط دکتر آستان قدس رضوی ، بیمار ذکر شده پس از بازگشت به موطنش ، در تاریخ 9/5/1382 مورد معاینه و چکاب دوباره دکتر معالجش ( آقای سید مجید حسینی بای ، متخصص کودکان و دارای نظام پزشکی شماره 50509) قرار گرفت و ایشان هم صراحتا به بهبودی بیمار اشاره نموده و چنین آورده است : ( بیمار ف.س که سابقه روماتیسم مفصلی به مدت یکسال داشته است ، در حال حاضر معاینه انجام شد و مفاصل و اندامها نرمال می باشد . )


بخش حریم رضوی