سفر شفا
نام شفایافته : حسام الامین احمد شوق / اهل : لبنان / سن : 56 سال / نوع بیماری : درد و عفونت حاد کبد / تاریخ شفا : 1388
حسام در لبنان زندگی میکرد مسلمان بود و شیعه و عاشق اهل بیت برای همین هرسال برای زیارت به ایران می آمد از هنگامی که بیماری او تشدید شده بود و پزشکان نظر به پیوند کبد برای او داده بودند بسیاز گوشه گیر و منزوی شده بود، یکی از دوستان ایرانی به او پیشنهاد کرده بود که به ایران و نزد دکتر ملاحسینی برود ، شاید او بتواند علاج دردش را بیابد .
با هم به ایران و به بیمارستان نمازی شیراز ، نزد دکترملاحسینی رفتیم . او شرح بیماریش را برای دکتر گفت و من صحبتهایش را ترجمه کردم . دکتر پس از معاینه ، رو به من کرده و بگونه ای که حسام متوجه نشود ، پرسید :
- بیمار شما فارسی متوجه نمی شود ؟
گفتم : نه دکتر . عربه . اهل جنوب لبنان . ما به قصد معالجه این همه راه را آمده ایم.
و پرسیدم : مگه چی شده دکتر ؟ یعنی بیماریش خطرناک است ؟ خوب می شود یا نه ؟
دکتر در حالیکه دستوراتی را روی کاغذ می نوشت ، سرش را جلو آورد و گفت :
- فکر می کنم اوضاع کبدش خیلی وخیه. فعلا چند تا قرص نوشتم که باید مصرف کند و بعد یک آزمایش انجام بدهد تا درباره مریضی اش مطمئن بشوم و بعد تصمیم گیری کنم .
دستورات دکتر را عملی کردیم و چند روز بعد با برگه های آزمایش به نزد دکتر رفتیم. برگه ها را با دقت وارسی و مطالعه کرد و بعد با ناامیدی در نگاه من خیره شد و گفت :
- متاسفانه باید کبد ایشان جایگزین بشود .
همینکه حرف دکتر را برای حسام ترجمه کردم ، نگاه ماتش را در چشمان من دوخت و مثل نهال نو رسی که در برابر تندباد توفانی مهیب قرار گرفته باشد ، خم خورد و شکست. زیر بازویش را گرفتم و او را روی صندلی نشاندم .
دکتر جلو آمد و روبرو با نگاهش ایستاد.
- من شما را در لیست پیوند کبد قرار می دهم و به محض آنکه نوبت تان شد خبرتان خواهم کرد .
با هم از مطب بیرون آمدیم . حسام با ناامیدی از من خواست که او را به زیارت شاه چراغ ببرم .
قادر نفسی تازه کرد و پک دیگری به قلیان زد . ما که از شنیدن نام شاه چراغ دچار تعجب شده بودیم ، نگاهی به هم انداختیم و قاسم پرسید :
- شاه چراغ چیه ؟
قادر چند پک پی در پی و محکم به قلیان زد ، دود آن را فرو داده و گفت :
- شاه چراغ زیارتگاهی در شیراز است . ایشان برادر امام رضا (ع) بوده که در شیراز فوت کرده و مدفون شده است.
بعد رو به یکایک ما کرد و پرسید :
- کدام از شما تا کنون به زیارت امام رضا (ع) رفته است ؟
دست کسی بالا نرفت . معلوم بود که هیچکدام از ما تا حالا مشهد را ندیده بودیم . این موضوع باعث خوشحالی قادر شد و صحبتهایش را با آب و تاب بیشتری ادامه داد .
- بعد چی شد ؟
قادر که رشته صحبت از دستش خارج شده بود ، نگاه پرسانش را بر روی ما دوخت و باز پرسید :
- کجا بودیم؟
حنیف جواب داد :
- شاه چراغ .
قادر لبخندی زد و گفت : در شاه چراغ ساعتها اعتکاف کردیم و در تمامی این لحظات ، حسام یکریز می گریست . مردی که متوجه حال خراب و دل شکسته و مستمند حسام شده بود ، جلو آمد و پرسید :
- چی شده ؟ چرا این گونه پریشان و مشوشی ؟
حسام نگاه پرسشگرش را به سمت من دوخت . گفتم :
- ایشان مریض است . امروز دکترها جوابش کردند و گفتند تنها راه معالجه اش عمل جراحی و جایگزینی کبد است .
مرد لبخند مهربانی زد و گفت :
- به خوب جایی توسل و امید بسته اید . ایشان باب الحوائج است . ولی اگر جواب نگرفتید ، ناامید نشوید ، بروید مشهد . باب الحوائج اصلی در مشهد است . به نزد او بروید و او را واسطه طلب شفا از خدا قرار دهید . مطمئن باشید ، دست خالی بر نخواهید گشت .
حرف های مرد را برای حسام ترجمه کردم . حسام پر از باورهای شاد شفا شد . با شعف گفت :
- با من می آیی ؟
گفتم : طلبیده . چرا نیایم ؟
همان روز عازم مشهد شدیم . پنج ماه مقیم کوی عشق بودیم و طلب شفا برای حسام ، توفیق زیارت هر روزه را باعث شده بود .
یکی از همین روزها ، که پشت پنجره فولاد ، دل را به شفاعت امام و عنایت خدا گره زده بودیم ، حال حسام دگرگون شد . رنگ از رخسارش پرید و لرز به جانش افتاد . عرق به سر و صورتش نشست. بلافاصله او را کول گرفتم و قصد داشتم به بیمارستان به رسانمش که با نوای آرامی کنار گوشم زمزمه کرد:
- مرا از بهشت خارج نکن .
دوباره او را روی زمین قرار دادم و سرش را روی زانویم گذاشتم . در حالیکه نگاهش به آبی آسمان و کبوتری که در آن پرواز می کرد ، دوخته شده بود ، گفت :
- آقا به دیدنم آمدند . این را گفت و چشمهایش را بست تا همچنان در دریای شفا غوطه بخورد .
بخش حریم رضوی