تبیان، دستیار زندگی
چند روز به عمل مانده بود که به یاد شفای پسرم سعادت...
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

پدر و پسر


نام شفایافته : سعادت اردشیری / اهل : چهار محال بختیاری - لردگان / متولد : 1364 / نوع بیماری : سرطان روده بدخیم /

تاریخ شفا : 1369

در میان روایت های شفا یافتگان داستان پدر و پسری که هر دو شفا گرفته اند بسیار جالب و خواندنی است که در زیر داستان این دو نفر روایت خواهد شد.


قصه اول : شفای پسر

چشمهایش باز بود ، اما نگاه نداشت . نگاه اندیشه اش ولی واضح بود . علیرضا چشمهایش را بست و به خیالش نور داد تا یاد آن شب دور را در اندیشه اش مرور کند . آنشب اصلا قصد خوابیدن نداشت و اگرچه خواب بارها تا پشت چشمانش آمد ، اما او اجازه نمیداد که بر وی پیروز شود . دلش می خواست در کنار کودک پنج ساله اش تا صبح بیدار بماند و با اشک و دعا ،شفای او را از امام (ع) رئوف بخواهد . حالا چه شد و چگونه پلکهایش بر روی هم افتادند و خواب را میهمان نگاهش کردند ، خود نمی دانست .

وقتی بیدار شد . سعادت را در کنارش نشسته دید که در نگاه خواب آلوده او می خندد .

شفایافتگان / پدر و پسر

- تشنه ام بود بابا . خواستم برایم آب بیاوری .اما هر چه صدایت کردم ، بیدار نشدی .

- آب ؟ نه پسرم . تو نمی توانی آب بنوشی .

- نترس بابا . دیگر تشنه نیستم . آن آقا برایم آب آوردند . آب را که خوردم ، هم تشنگی ام رفت ، هم دردم .

وحشت در تن و اندیشه علیرضا نشست .

کدام آقا ؟ از که حرف می زنی ؟

- آقایی که برایم آب آورد . نمی دانم کجا رفت . اوبا من حرف زد و برایم آب آورد .

- و تو آب را نوشیدی ؟ بدون درد ؟ بدون گریه ؟

- ها بابا . اصلا دردم نیامد .

- خب برایم بگو . آن مرد به تو چه گفت ؟ حرفهایش را بیاد داری ؟

- آری بیاد دارم . گفت : وقتی آب سقاخانه حرم را بنوشم ، خوب خواهم شد .

- تو ... تو خواب دیده ای . خواب شفا . اگر این یک رویای صادقه باشد ، تو می توانی آب بنوشی .

علیرضا به شتاب از جا برخاست و تا سقاخانه دوید . پیاله را پر آب کرد و برای سعادت آورد .

- برایت از سقاخانه آب آوردم . بگیر و بنوش .

- اما من که تشنه نیستم .

- تشنه آب نه ، اما تشنه شفا ، آری . آب را به نیت شفا برایت آورده ام .

شفا ؟

- مگر تو همیشه از درد دل نمی نالیدی ؟ مگر آرزو نداشتی که مثل بقیه بچه ها سالم باشی و با آنها بازی کنی ؟ مگر من و مادرت ترا به قصد شفا به مشهد نیاوردیم ؟ پس حالا که آقا در خواب به تو نوید شفا را داده اند ، این پیاله را به نیت شفا بنوش .

سعادت با دستان کوچکش پیاله را از دست پدر گرفت و آنرا بر لب گذاشت . علیرضا چشمهایش را بست و درحالیکه لبهایش به ذکر و دعا تکان می خورد به انتظار واکنش پسر بعد از نوشیدن آب نشست . اما از کودک صدایی برنیامد . پدر چشمهایش را باز کرد و به پیاله خالی آب در دستان کوچک سعادت خیره ماند .

***

سعادت وقتی بدنیا آمد ، سعادتی را برای خانواده به ارمغان آورد که پدر از شادی آن ، نام سعادت را بر وی نهاد . غافل از آنکه این نام ،حکایت وارونه ای برای صاحبش به ارمغان خواهد آورد . سعادت یک ساله بود که از شدت درد ، مدام بیتابی می کرد . او را به نزد دکتر بردند و پس از معاینه های مکرر ، مشخص شد که وی دچار درد بدخیم روده است و باید با آن سن کم ، مقداری از روده اش را ببرند . قبول این واقعیت تلخ برای علیرضا مشکل بود ولی جز آن چاره ای نداشت . سعادت را عمل کردند و مقداری از روده اش را بریدند ، اما آیا این عمل از بی تابی مدام کودک کاست ؟ هرگز.

مدتی گذشت و اثری از بهبود در وجود سعادت دیده نشد . تا اینکه در دهه آخر صفر علیرضا و خانواده اش به قصد زیارت راهی مشهد شدند و سعادت را نیز همراه خود آوردند .

حرم شلوغ بود و جایی برای دخیل بستن نبود . آنها در گوشه ای از صحن نشستند و همسر علیرضا برای زیارت به داخل حرم رفت . علیرضا نیز از همانجا دلش را دخیل عنایت امام بست و در دل گریست و برای شفای کودکش دعا کرد . او می خواست تا صبح بیدار بماند و باور امیدی را که در دل داشت ، با چشم ببیند ، اما خواب بر وی چیره شد و لحظه ای بعد که بیداری به سراغش آمد ، آن اتفاق غریب رخ داده بود .

سعادت را به نزد دکتر بردند و وقتی دکتر گفت ، دیگر هیچ نشانه ای از آن درد بدخیمی که حتی با بریدن قسمتی از روده های کودک ، دست از سر وی برنداشته بود ، در وجود او موجود نیست ، بغض علیرضا بی صدا شکست و سیر گریست. چقدر راحت گریه می کرد ، گریه ای که زائیده درد نبود ، غصه نبود . گریه، گریه شادی بود .

شفای پدر

نام شفایافته: علیرضا اردشیری / اهل: چهارمحال بتیاری / متولد: 1334 / نوع بیماری: وجود غده ای در گلو / تاریخ شفا: 1389

آدم برای انجام هر کاری باید ایمان و اعتقاد بدان داشته و از ته دل بپذیرد که شدنی است و چنانچه مانعی در راه انجامش باشد، با سعی و تلاش در رفع آن خواهد کوشید و تا سرانجام کار مصر و استوار خواهد ایستاد .

من معنای این واژه را زمانی دانستم که از درمان پسرم سعادت که به بیماری سرطان روده مبتلا شده بود ، پاک ناامید شده بودم .

وقتی با قلبی پر از اعتقاد ، به زیارت امام رضا (ع) رفتم و دل مومن به شفایم را دخیل عنایتش بستم و دست خالی برنگشتم ، ایمانم به این باور چند برابر شد .

نمی دانم خدا می خواست بار دیگر امتحانم کند ، یا در ایمانم خدشه ای وارد آمده بود که این درد را به جانم ریخت و در امتحان دیگری را برویم گشود .

آنروز و در آن صبح بهاری، وقتی از خواب بیدار شدم و پای سفره صبحانه نشستم ، با اولین لقمه ای که به دهانم گذاشتم ، دردی در گلویم پیچید و چنان شدت گرفت که دیگر نتوانستم چیزی بخورم .

درد بیشتر و بیشتر شد تا آنجا که جز مایعات چیز دیگری از گلویم پایین نمی رفت .

به نزد دکتر رفتم و پس از آندوسکوپی دریافتم که غده ای در گلویم رشد کرده است که مانع از بلعیدن غذا می شود .

آدم وقتی به دردی مبتلا می شود، بیش از خود درد ، ترس از آن او را می کشد . من نیزکه به شدت ترسیده بودم ، به هر دری زدم تا این درد را از وجودم بتارانم . گفتند با دادن برق امکان بهبود است ، دکتر دیگری معتقد بود که باید عمل جراحی صورت گیرد تا غده از گلویم خارج شود .

من مثل بره ای مطیع حاضر و آماده هر اقدامی از سوی دکترها بودم . برایم وقت جراحی گذاشتند و من منتظر تا روز موعود فرا برسد و شاید با یک عمل جراحی بتوانم خودم را از کابوسی که بدان دچار آمده بودم ، برهانم .

دو ماه بود که جز شیر و سوپ و مایعات ، چیزی نخورده بودم . آدم وقتی از خوردن چیزی محروم می شود ، اشتیاقش به خوردن آن فزونی می یابد . من نیز سخت مشتاق خوردن یک لقمه نان بودم . آرزویی که قبلا به راحتی برایم مهیا بود و حال مثل یک رویای دست نیافتنی می مانست .

شفایافتگان / پدر و پسر

چند روز به عمل مانده بود که به یاد شفای پسرم سعادت و لطفی که امام در حقش کرده بود افتادم و دلم را راهی مشهد و زیارت امام (ع) کردم .آنروز سیر گریستم و اشک دلم را صفا داد .

نمی دانم چه شد که یهو تصمیم گرفتم سفری به مشهد بروم و قبل از عمل آقا را زیارت کنم و با قلبی مومن ، از او بخواهم که شفاعتم نماید تا عمل جراحی با موفقیت به انجام برسد و از این درد مهلک که مثل بختکی سیاه بر جان و زندگی ام سایه انداخته است ، برهم .

حرم ، حریم پاک خلوت عاشق و معشوق است . پنجره ای که رو به خدا باز می شود و می توان از شکاف آن ، ترنم آوای الهی را به گوش جان شنید . من صدای خدا را شنیدم .

خواب بودم یا بیدار ؟ نمی دانم . کنار پنجره فولاد نشسته بودم و دلم را به خدا داده بودم و با واسطه بنده پاکش امام رضا (ع)، با او درددل می کردم :

- خداوندا من یکبار از درگاه تو و حریم بنده خوبت ، جواب آری شنیده ام ، پس دیگر بار با پررویی تام و تمام سر بر این آستان نهاده و به نزد تو آمده ام تا به آبرویی که این امام عزیز در پیشگاه تو دارد ، عنایتی کرده و بر من تاملی نمایی و از این درد و رنج طاقت فرسا رهایم سازی .

خدایا خود را به تو می سپارم و امید دارم که ناامیدم نسازی .

شبی را تا صبح بیدار بودم و در خلوتی عاشقانه با خدایم درددل کردم . صبح وقتی خورشید انوار زرد و طلایی اش را در میانه صحن ریخته بود ، احساسی از گرسنگی وجودم را پر کرد . ترس از خوردن از سویی و اشتیاق به تناول غذا از دیگر سو مرا در هم می فشرد . بالاخره اشتیاق پیروز میدان شد و من با تمامی بیمی که از وجود درد داشتم ، لقمه ای کوچک را در دهانم گذاشتم . لقمه را آرام جویدم و قورت دادم . دردی در گلویم حس نکردم .

دو ماه بود که نان از گلویم پایین نرفته بود و حرص خوردن چون خوره به جانم نیشتر می زد .

اصلا درد را از یاد برده بودم و چون آدم روزه داری که به وقت افطار، با ولع و اشتیاق غذا می خورد ، صبحانه ام را کامل خوردم . از درد خبری نشد . ظهر دوباره اشتیاق خوردن به سراغم آمد ، می ترسیدم از خوردن ، اما ولع دانستن اینکه می توانم یا نه ، رهایم نمی کرد . ناهار را با همان اشتیاق صبحانه و بی حضور درد میل کردم. باز هم از درد خبری نشد .

دانستم که بار دیگر ابر عنایت آقا بر زمین تشنه خواسته من باریدن گرفته و باران شفا بر دشت اشتیاق من باریده است . دستها را به آسمان بردم و خدا را شکر کردم .

باید بخود می بالیدم . چون من یکی از معدود کسانی بودم که دوبار مورد لطف و عنایت امام (ع) قرار گرفته و سر سفره مرحمت ایشان می نشستم .

روزی که قرار بود عمل جراحی بر روی من انجام شود ، به بیمارستان رفتم و خود را به دکتر نشان دادم . دکتر ابتدا حرفهایم را باور نداشت . اما وقتی که با گرفتن عکس و انجام آزمایش ، هیچ اثری از آن غده چرکین و دردآگین پیدا نکرد ، ادعایم را باور نمود و گفت :

- ایمان دارم که این ، جز با یک خواست الهی که در باور ما معجزه نام داد ، عملی نبوده است.

پوشه پرونده پزشکی ام را که بست ، لبخندی زد و بر پشت آن نوشت :

- این بیمار با معجزه ای که خدا مقدرش کرده است ، دیگر نیازی به عمل جراحی ندارد .


بخش حریم رضوی