تبیان، دستیار زندگی
«آهوی پیشونی‌سفید» پر از شخصیت‌های مختلفی است كه قبلا در داستان‌ها و كارتون‌های كودكی با آنها برخورد داشته‌ایم. نیروی شر اصلی فیلم كه فقط صدایش را می‌شنویم، موجود نادیده‌ای است به‌ اسم اختاپوس كه بازوهای اجرایی افكار كثیف و پلیدش عمه عفریته و عموعجوزه هست
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

جنگ موش و عفریته

درباره فیلم «اختاپوس؛ دفتر اول: آهوی پیشونی‌سفید»


«آهوی پیشونی‌سفید» پر از شخصیت‌های مختلفی است كه قبلا در داستان‌ها و كارتون‌های كودكی با آنها برخورد داشته‌ایم. نیروی شر اصلی فیلم كه فقط صدایش را می‌شنویم، موجود نادیده‌ای است به‌ اسم اختاپوس كه بازوهای اجرایی افكار كثیف و پلیدش عمه عفریته و عموعجوزه هستند و آن‌طور كه از تغییر نام فیلم از «آهوی پیشونی‌سفید» به «اختاپوس؛ دفتر اول: آهوی پیشونی‌سفید» برمی‌آید، لابد قرار است در دفترهای بعدی نقش كلیدی‌تری داشته باشد.


جنگ موش و عفریته

این عمه و عمو را با اسامی مشابه در داستان‌ها و فیلم‌های مختلف دیده‌ایم یا خوانده‌ایم. آنها هم مثل همه نمونه‌های مشابه، موجودات پلیدی هستند كه با جادو و جنبل همه مردم شهر آرزوها را مسخ خودشان كرده‌اند و اجازه نمی‌دهند كسی نطق بكشد.

چه رسد به این‌كه كسی بخواهد به گول زدن و اسارت آهوهای جوان اعتراض كند. گرگ و روباه به‌عنوان عوامل دست‌و پا چلفتی نیروهای شر، بیشتر بار كمدی داستان را به دوش می‌كشند و گربه‌نره و روباه مكار پینوكیو را یادمان می‌اندازند.

آهوی پیشونی‌سفید كه از شعرها و قصه‌های عامیانه آمده، نمادی از پاكی و معصومیت دختران جوان است و آقاموشه و خاله ‌‌سوسكه هم با تفاوت‌هایی از همان داستان فولكلوریك «خاله ‌سوسكه» آمده‌اند. اما اینجا زندگی‌شان شروع شده و آقاموشه به‌جای این‌كه مدام همسر مهربانش را به كتك‌زدن با دُم نرم و نازكش تهدید كند، عاشقانه دوستش دارد.

دیگر این‌كه بر خلاف آن قصه قدیمی، این آقاموشه است كه نقش اصلی و كلیدی داستان را به عهده دارد و در هیبت قهرمان اصلی قصه و یك منجی ظاهر می‌شود حتی اگر كنش‌مندی شخصیت‌ها را ملاك قهرمانی آنها بدانیم، می‌شود گفت او قهرمان فیلم است، نه پیشونی‌سفید.

از این نظر شخصیت‌های فیلم كولاژی است از همان شخصیت‌های قدیمی كه البته به تناسب قصه از آنها آشنایی‌زدایی شده و حتی بعضی جاها به جای همان تیپ قدیمی، به مرز شخصیت نزدیك می‌شوند.

هر چند این كولاژ در بعضی جاها مثل استفاده از ترفند استوانه كه در فیلمی مثل «اسب» دیده‌ایم، آزاردهنده و عاریه‌ای جلوه می‌كند و آرزو می‌كنیم كاش نویسنده در این زمینه خلاقیت بیشتری به خرج داده بود.

جنگ موش و عفریته

شاید كودكانه بودن فیلم است كه باعث شده فیلمساز بعضی جاها منطق داستانش را نادیده بگیرد. پس بچه‌ها حق دارند بپرسند چرا پدر آهو تازه در شب دوم به صرافت جست‌وجوی جدی دخترش می‌افتد و از كجا می‌داند كه آهو را به شهر آرزوها برده‌اند كه مستقیم به آنجا می‌رود؟ چرا آهو در شب اول چهره كریه عموعجوزه را می‌بیند، به او شك نمی‌كند؟ چرا مردم شهر جلوی ظلم و ستم عفریته نمی‌ایستند و سعی می‌كنند با وانمودسازی دیگران را هم فریب بدهند و نمونه‌های دیگر.

در روزگاری هستیم كه بچه‌ها مخاطب جدی محصولات فرهنگی‌هنری بزرگ‌ترها هستند و خیلی خوب آنها را می‌فهمند بنابراین دلیل فروش بالای كاری مثل «كلاه‌قرمزی و پسرخاله» را هم بیشتر باید در تمایل بزرگ‌ترها برای جست‌وجوی كودكی‌شان رصد كرد تا علاقه بچه‌ها.

موضوع فیلم اول سیدجواد هاشمی یك موضوع اجتماعی است. فرار دختران البته در میان موضوعات ریز و درشت اجتماعی موضوع تازه و به‌روزی نیست، اما هاشمی تلاش كرده این موضوع را در یك بستر افسانه‌ای و برای كودكان روایت ‌كند. كار او از این منظر آزمایش قابل اعتنایی است كه خروجی بدی هم نداشته.

فیلم پر است از اشارات سیاسی ـ ‌اجتماعی. وقتی سالار جست‌وجو برای پیدا كردن آهو را شروع می‌كند، خرسِ پلیس ضمن دعوتش به آرامش، از جایی به بعد به بهانه این‌كه حوزه استحفاظی‌اش تمام شده، از خودش رفع تكلیف می‌كند.

این رویكرد در بخش‌های دیگری از كار هم كم دیده نمی‌شود. فیلم پر است از اشارات سیاسی ـ ‌اجتماعی. وقتی سالار جست‌وجو برای پیدا كردن آهو را شروع می‌كند، خرسِ پلیس ضمن دعوتش به آرامش، از جایی به بعد به بهانه این‌كه حوزه استحفاظی‌اش تمام شده، از خودش رفع تكلیف می‌كند.

این جمله می‌تواند كنایه‌ای باشد به مسوولانی كه فقط از دریچه قانون به كارشان نگاه می‌كنند و حاضر نیستند قدم بیشتری بردارند یا نگاه كنید به گفت‌وگوی گرگ احمق و روباه درباره گرانی یونجه و دربست رفتن الاغ‌ها و جواب آقاگرگه: «تو محله ما كه یونجه ارزونه!».

جنگ موش و عفریته

وقتی عفریته به پیشكارانش می‌گوید به یمنی‌هایی كه برای خرید قالی‌هایی كه آهوها بافته‌اند آمده‌اند، بگویند: «چندتا آهوی فروشی هم داریم»، اشاره‌ای است به انتقال دختران فراری به آن‌سوی آب كه موضوع داغِ چندسال پیش بود.

«آهوی پیشونی‌سفید» مثل همه افسانه‌ها و قصه‌هایی كه داستانش را در سرزمین آنها بنا كرده، پایان خوب و خوشی دارد و همه چیز از اولش هم بهتر می‌شود. همه آهوها بالاخره از دست عفریته و عجوزه‌ای كه از اختاپوس فرمان می‌گیرد، خلاص می‌شوند و پیشونی‌سفید و سالار هم زندگی سابقشان را دوباره از سر می‌گیرند.

اما آشنازدایی اصلی و غافلگیری فیلم، تازه آخرش اتفاق‌ می‌افتد؛ سالار باز هم با آهو بدرفتاری می‌كند و در جواب اعتراض او توجیه می‌آورد كه: «خوب می‌كنم، باباتم». آهوی جوان این بار می‌خندد و قربان صدقه‌اش می‌رود و شرایط موجود را می‌پذیرد. چون خوب می‌داند راه بهتری پیش پایش وجود ندارد و رفتار پدر از سر كین نیست. حتی قصه‌گو هم از تكرار رفتار پدر تعجب می‌كند و به بچه‌ها حق می‌دهد.

هرچند با شرایطی كه در قصه می‌بینیم، واقعا هم حق با پیشونی‌سفید به عنوان نماینده بچه‌هاست. اما حالا كه قرار است در یك فیلم فانتزی و افسانه‌ای هم قطره‌ای از شرنگِ تلخ دنیای واقعیت را به كام بچه‌ها بچكانیم، باید ببینیم پذیرفتن نگاه فرزندسالارانه به‌عنوان یك پیش‌فرض غالب چقدر مجاز و توجیه‌پذیر است. انگار دیگر در دنیای فانتزی قصه‌ها هم امكان تخیل و جور بودن همه شرایط وجود ندارد و آنها هم از تلخی دنیای واقعیت‌ تاثیر گرفته‌اند.

جنگ موش و عفریته

در روزگار غربت فیلم كودك، موسیقی و گریم و حركات موزون و جلوه‌های ویژه كار در حد و حدود خودش خوب و قابل قبول از كار درآمده و فیلم فضای بصری شاد و چشم‌نوازی دارد. جاهایی مثل سفر عموعجوزه و آهو با موتور به شهر آرزوها ضعف كارگردانی بشدت خودش را نشان می‌دهد. اما در بعضی جاها مثل سكانس‌های گرگ و روباه لحظات كمدی خوبی شكل می‌گیرد.

امیر غفارمنش و هومن حاجی‌عبداللهی در این دو نقش خوش درخشیده‌اند و می‌شود حدس زد بخش زیادی از طنز جاری بین آنها بر اساس بداهه خود آنها شكل گرفته.

اگر همین مشخصات را با فیلمی مثل «حقه باز دُم‌دراز» (پرویز صبری) كه به نام كودكان ساخته شده و خوشبختانه هنوز اكران نشده مقایسه كنید، به این نتیجه می‌رسید كه هاشمی لااقل در فیلمش بچه‌ها را دست كم نگرفته و تلاش كرده اولین ویژگی‌های یك فیلم خوب مناسب آنها را رعایت كند.

بخش سینما و تلویزیون تبیان


منبع:جابر تواضعی /جام‌جم