تبیان، دستیار زندگی
گل سنگ با موضوع انقلاب در فضای بازار تهران و در جو پر آشوب سال های 56 تا 57 نوشته شده است و تصویر دیگری است از وضعیت انقلابی آن روزهای ایران
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : فاطمه شفیعی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

گل سنگ


گل سنگ با موضوع انقلاب در فضای بازار تهران و در جو پر آشوب سال های 56 تا 57 نوشته شده است و تصویر دیگری است از وضعیت انقلابی آن روزهای ایران.

گل سنگ

گل سنگ. سید هاشم حسینی. نشر سوره مهر. چاپ اول.تهران:1389. 2500 نسخه.208 صفحه.3500 تومان.

«آسمان بغض کرده و نیمه ابری و ازدحام خودروها و ادم ها و ریخت و پاش وسایل و اجناس گوشه خیابان و پیاده رو نفس گیر و گیج کننده بود و صدای بوق و فریادهای دور و نزدیک، پرده گوش را ازار می داد و هوش و حواس نبی را پریشان می کرد. خستگی حمل بار در تنش بود. سر پاچنار همین که خواست وارد بازار شود، ایستاد و به یک کامیون ارتشی که پشت آن پر از سرباز مسلح بود خیره ماند.»[1]

گل سنگ داستان روستایی حمالی است که در فاصله بین سال های 56 تا 57 در بازار تهران مشغول به کار است و به زودی به انقلابیان می پیوندد. نبی که روستایی ساده دلی است با پالانی که بر دوش دارد در جو پر اشوب انقلاب به جا به جا کردن اعلامیه های انقلابی مشغول می شود. وقایع اصلی رمان به سال‌های پیش از پیروزی انقلاب اسلامی بر می‌گردد. داستان در بازار تهران می‌گذرد که نقش بسیار مهمی در انقلاب داشته و رمان تقریباً زندگی افراد فرودست جامعه را بررسی کرده است. او با یک گروه مخفی انقلابی همکاری می کند و حتی مجبور می شود دو کلت را جا به جا کند. دوستی ساده و شیرین عقل به نام نظرعلی دارد که امیدوار است در تهران به پول و ثروتی دست یابد. نظرعلی از راز نبی مطلع نیست. همچنین نبی با یک خانواده زاغه نشین آشناست و به آنها یاری می‌رساند.

ساواک به طریقی از راز یک باربر انقلابی با خبر می‌شود. برای شناسایی او یک ساواکی مجرب با نام جعلی برات وارد بازار می‌شود. پالانی به دوش می‌اندازد و مانند دیگر حمال‌ها بار جا به جا می‌کند. به زودی با نبی و نظرعلی آشنا می‌شود و در سرایی که آنها کار می‌کنند مشغول کار می شود. برات که سرطان معده او را رنج می‌دهد، از طریق نظرعلی کم کم به نبی مشکوک می‌شود. نظرعلی را به سوی خود جلب می‌کند و با ولخرجی و وعده و وعید اطلاعاتی به دست می‌آورد. نظرعلی شیفته زندگی شهری است و به خوانندگی و سینما علاقه دارد. برات او را به سینما و کاباره می‌برد و نظرعلی بی این که بخواهد و بداند به نبی خیانت می‌کند. برات نبی را دستگیر می‌کند، ولی تحویل ساواک نمی دهد. قصد دارد روسای او را به چنگ آورد و از طرفی او را خوار و خفیف کند. او را به کاباره می‌برد و با خواننده زنی آشنا می‌کند . در پایان نبی توسط یکی از دوستانشان که به ساواکی ها پیوسته است کشته می شود و نظرعلی جسد او را در پالانش میان بازار می چرخاند.

وقایع اصلی رمان به سال‌های پیش از پیروزی انقلاب اسلامی بر می‌گردد. داستان در بازار تهران می‌گذرد که نقش بسیار مهمی در انقلاب داشته و رمان تقریباً زندگی افراد فرودست جامعه را بررسی کرده است.

گل سنگ فضای شلوغ و پلوغ بازار و زبان بازاریان را به خوبی تصویر کرده است. هر چند که رمان درازگویی و توصیف های اضافی دارد و روایت محور است اما توانسته است شخصیت های خودش را به خوبی قابل درک و ملموس نشان دهد. نبی شخصیت اصلی به شکل اغراق گونه به صورت قهرمان توصیف نمی شود. او فقط یک انقلابی ساده است و شاید بتوان گفت یکی از حسن های این رمان به همین است. هر چند که منتقدین بر آن آنند که نبی در طول رمان هیچ تغییری نمی کند و از این رو نمی توان او را شخصیتی مدرن نامید اما در عوض نظرعلی مدام در تغییر وتحول است هر چند شخصیت فرعی داستان محسوب می شود. گل سنگ رمان انقلابی است و یکی از برگزیدگان دومین جشنواره داستان انقلاب است که هم زمان با برگذاری سومین جشنواره داستان انقلاب توسط سوره مهر منتشر و به بازار کتاب عرضه شده است.

سید هاشم حسینی  که متولد 1350 است، درسال 1369 بعد از انصراف از رشته ‌تاریخ، به طور تجربی شروع به نوشتن کرد و تا سال 1381 موفق به چاپ آثارش نشد، ولی مجموعه‌های مانند«خاک وسه داستان دیگر»، « یک رئیس جمهور استخدام می‌شود» از او به چاپ رسیده است. همچنین رمان‌های «زخم و افغان»، «من و رضا وآیدین» را هم منتشرکرده است. رمان «اشک آخر» این نویسنده که مورد تقدیر اولین دوره‌ جشنواره‌ داستان انقلاب قرار گرفت، توسط  انتشارات سوره‌مهربه چاپ رسیده و رمان «گل سنگ»او هم اثر برگزیده ‌دومین جشنواره‌ داستان انقلاب شناخته شده است. این رمان امسال هم در جشنواره شهید حبیب غنی پور در بخش رمان بزرگسال با موضوع آزاد جزو آثار برگزیده شناخته شده است.

«نبی رنگ به رنگ می شد. لرزش تنش انکار کردنی نبود. در برابر حریف بی سلاح، خود را باخته بود. سرش گیج می خورد. تفنگ را طوری با دو دست چسبیده بود که گویی از پرتگاهی آویزان است و تنها ریسمان نجات بخشی را میان دستانش دارد. حتی نمی توانست عرق پیشانی اش را پاک کند.»[2]

پی نوشت:

[1] پشت جلد کتاب

[2] صفحه 202 کتاب

فاطمه شفیعی

بخش کتاب و کتابخوانی تبیان