تبیان، دستیار زندگی
نام شهید مجید پازوکی برای بچه های تفحص نام آشنایی است.اویکی از بسیجیان غریب و گمنام هشت سال دفاع مقدس بود. بعد از پایان جنگ نیز راهی مناطق عملیاتی شد و تا پای جان به دنبال پیکر مطهر شهدا بود. مجید هم مزد زحماتش را گرفت و در منطقه فکه در حالی که مسئول تفحص
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

قمقمه ی خالی، مین های پنهان


نام شهید مجید پازوکی برای بچه های تفحص نام آشنایی است.اویکی از بسیجیان غریب و گمنام هشت سال دفاع مقدس بود. بعد از پایان جنگ نیز راهی مناطق عملیاتی شد و تا پای جان به دنبال پیکر مطهر شهدا بود. مجید هم مزد زحماتش را گرفت و در منطقه فکه در حالی که مسئول تفحص لشگر 27 حضرت رسول (ص بود به مقام والای شهادت نائل آمد .

قمقمه ی خالی، مین های پنهان

نام شهید مجید پازوکی برای بچه های تفحص نام آشنایی است.اویکی از بسیجیان غریب و گمنام هشت سال دفاع مقدس بود. بعد از پایان جنگ نیز راهی مناطق عملیاتی شد و تا پای جان به دنبال پیکر مطهر شهدا بود.

مجید هم مزد زحماتش را گرفت و در منطقه فکه در حالی که مسئول تفحص لشگر 27 حضرت رسول (ص) بود با پیکری خونین به قافله شهدا پیوست.

تازه در تفحص برون مرزی شلمچه در خاک عراق مشغول به کار شده بودیم.هر روز یک تیم از بچه ها به سرپرستی مجید پازوکی داخل خاک عراق می رفتند.

برای اینکه عراقی ها حساسیت نداشته باشند قرار شد نگوییم از بچه های جنگ هستیم.

دست مجید از زمان جنگ توسط عراقی ها مجروح شده بود .برای همین وقتی آنها سوال کردندبه آنها گفت:دستم را سگ گاز گرفته!!همیشه هم بساط خنده ما به راه بود .عراقی هم منظور او را نمی فهمیدند.

من را هم این طور معرفی کرد.حاج قاسم دارای مدرک دکترا و فارغ التحصیل از آمریکاست!همیشه خدا خدا میکردم کسی مریض نشود!!

افسر مسئول عراق خیلی دوست داشت از آمریکا بیشتر بداند.خیلی دوست داشت به من نزدیک شود .من تنها سفر برون مرزی ام در داخل خاک عراق بود.آن هم با جنگ.برای همین جوابش را نمی دادم.

یک روز از من پرسید: میتوانی انگلیسی صحبت کنی!؟من هم برای جلوگیری از آبرو ریزی گفتم : اجازه ندارم!

اما عاقبت بلایی که فکرش را می کردم بر سرم نازل شد!یک روز افسر عراقی آمد و گفت همسرم مریض شده.پایش ورم کرده !داروی خوب می خواهم.من هم کمی فکر کردم و گفتم فردا برایت دارو می آورم!

شب کمیسیون پزشکی در مقر بر پا شد!من و مجید و آشپز و راننده لودر اعضای جلسه بودیم !قرار شد بی خطر ترین راه را انتخاب کنیم.

توی مقر کمی خمیر دندان تاریخ مصرف گذشته داشتیم .آن را رب گوجه مخلوط کردیم و توی ظرفی قرار دادم!

صبح فردا وارد خاک عراق شدیم .افسر بعثی بلا فاصله سراغ من آمد .داروی اختراعی را به او دادم و گفتم :این خیلی کمیاب است.روی محل ورم بمال و خوب گرم نگه دار!

هفته بعد دوباره افسر بعثی پیدایش شد.خیلی ترسیدم.می خواستنم برگردم اما او زودتر جلو آمد.

مرا بغل کرد و گفت : حاج قاسم تو طبیب حاذقی هستی!!همسرم خوب شده!

در تخریب اصلى وجود دارد كه مى گویند: «هر موقع مین را پیدا نكردید، به زیر پاى خودتان شك كنید». یعنى اگر مینى را پیدا نكردى زیر پاى خودت را بگرد كه باید مطمئن باشى الان مى روى روى هوا. به مجید گفتم: «میجد مین قمقمه اى سوم پیداش نیست...» به ذهنم رسید كه زیر پایم را سیخ بزنم. یك لحظه پایم را فشار دادم. متوجه شدم شئى سفتى زیرش است. اول فكر كردم سنگ است. همان طور نشسته بودم و تكان نمى خوردم. با سر نیزه سیخك زدم زیرپایم، دیدم نه! مثل اینكه مین است

هروقت از جستجو بر می گشتیم قمقمه من خالی بود اما قمقمه مجید پازوکی پر بود .لب به آب نمی زد.انگار دنبال یک جای خاص بود.

نزدیک ظهر روی تپه کوچک توی فکه نشسته بودیم .حالت مجید خیلی عجیب بود.

با تعجب به اطراف نگاه می کرد .یکدفعه بلند شد و گفت:پیدا کردم.این همون بلدوزره است!

بعد هم سریع به آن سمت رفت.در کنار بلدوزر یک خاکریزکوچک بود.کمی آنطرف تر یک  سیم خادار قرار داشت.مجید به آن سمت رفت.انگار اینجا را کاملا می شناخت!

خاکها را کمی کنار زد.پیکر دو شهید گمنام در کنار سیم خار دار نمایان شد.مجید قمقمه آب را برداشت و روی صورت شهدا می ریخت.آبها را می ریخت وگریه می کرد.می گفت:بچه ها ببخشید اون شب بهتون آب ندادم .به خدا نداشتم....مجید روضه خوان شده بود و .........

راوی :بچه های تفحص

***

خاطره ای دیگر از آقا مجید:

ماه رمضان سال 72 بود كه همراه «مجید پازوكى» از تخریبچى هاى لشكر 27، در منطقه والفجر یك فكه، اطراف ارتفاع 143 به میدانى مین برخوردیم كه متوجه شدیم میدان مین ضد خودرو و قمقمه اى است. یعنى یك مین ضد خودرو كاشته و سه تا مین قمقمه اى به عنوان محافظ در اطرافش قرار داده بودند.

سر نیزه ها را در آوردیم و نشستیم به یافتن و خنثى كردن مین ها. خونسرد و عادى، با سر نیزه سیخك مى زدیم توى زمین و مین ها را در آورده و خنثى مى كردیم و مى گذاشتیم كنار. رسیدم به یك مین ضد خودرو. دومین قمقمه اى محافظش را در آوردم ولى هرچه گشتم مین سوم را پیدا نكردم. تعجب كردم، احتمال دادم مین سوم منفجر شده باشد، ولى هیچ اثر یا چاله اى از انفجار به چشم نمى خورد. تركیب میدان هم به همین صورت بود كه یك ضد خودرو و سه قمقمه اى در اطرافش. ولى از مین سومى خبرى نبود.

قمقمه ی خالی، مین های پنهان

در تخریب اصلى وجود دارد كه مى گویند: «هر موقع مین را پیدا نكردید، به زیر پاى خودتان شك كنید». یعنى اگر مینى را پیدا نكردى زیر پاى خودت را بگرد كه باید مطمئن باشى الان مى روى روى هوا. به مجید گفتم: «میجد مین قمقمه اى سوم پیداش نیست...» به ذهنم رسید كه زیر پایم را سیخ بزنم. یك لحظه پایم را فشار دادم. متوجه شدم شئى سفتى زیرش است. اول فكر كردم سنگ است. همان طور نشسته بودم و تكان نمى خوردم. با سر نیزه سیخك زدم زیرپایم، دیدم نه! مثل اینكه مین است. به مجید گفتم: «مجید مواظب باش مثل اینكه من رفتم روى مین...» مجید خندید و در همان حال زد توى سرم و به شوخى گفت:

- خاك بر سرت آخه به تو هم مى گن تخریبچى؟ مین زیر پاى توست به من مى گى مواظب باش!

پایم را كشیدم كنار و مین قمقمه اى را درآوردم. در كمال حیرت و تعجب دیدم سیخك هایى كه به آن زده ام، به روى سطحش كشیده و چند خط وردّ سر نیزه هم رویش مانده و به قول بچه ها «مین را زخمى كرده بود».

خودم خنده ام گرفت. خنده اى از روى ناباورى كه وقتى كارى نخواهد بشود، خودت را هم بكشى نمى شود.

یك ساعتى از این جریان گذشت. در ادامه معبر داشتیم جلو مى رفتیم، مى خواستیم میدان را باز كنیم كه بچه ها بروند توى شیار كه اگر شهیدى هست پیدا كنند. دوباره یك مین گم كردم. آن همه قمقمه اى. جرأت نكردم به مجید بگویم كه آن را گم كرده ام، گفتم: «مجید... این یكى دیگه حتماً زده». مجید نگاهى به اطرافم انداخت ولى چون آثار انفجار به چشم نمى خورد، گفت: «بهت قول مى دم این یكى هم زیر پاى خودت است.» روى شوخى این حرف را زد. پایم را فشار دادم، شك كرد، سر نیزه زدم دیدم مثل دفعه قبل است. پا را كه برداشتم دیدم مین زیر پایم است. تعجبم دو چندان شده بود. حالا چطور بود آن روز مین زیر پاى ما نزد، الله اعلم، خودم هم مانده بودم كه چى شده. به قول معروف:

گر نگهدار من آن است كه من مى دانم / شیشه را در بغل سنگ نگه مى دارد

فرآوری عاطفه مژده

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع خمول و نور المهدی