تبیان، دستیار زندگی
مشهد. هم زیارت، هم شفاخواهی ...
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

عیدی ما


نام شفا یافته: اسفندیار نادی / سن: 39 ساله / اهل: اصفهان / نوع بیماری: سرطان مغز استخوان / تاریخ شفا:1390/1/6

روزهای آخر سال در مدرسه حال و هوای خاصی حکمفرما بود کلاس ها بوی عید و تعطیلی می داد، از معلم ها عیدی نمره میگرفتیم، منتظر بودیم تا زودتر مدرسه هارو تعطیل کنند در نگاه همه شوق آمدن عید بود شوق محیط گرم و صمیمی خانواده، اما من در دلم حال و هوای دیگری داشتم این عید را چگونه سر کنیم ؟


یادم نمی رود. عید آمده بود با بغلی پر از شکوفه و گل . همه شاد بودند و غرق در دید و بازدیدهای عیدانه. بچه ها با کفشهای برق افتاده و لباسهای نو پز می دادند و اسکناسهای تا نخورده عیدی شان را به رخ هم می کشیدند. من بغ کرده و در نگاه مادر خیره ایستاده بودم که: چرا ما به دیدن اقوام و دوستان نمی رویم؟

شفایافتگان / عیدی ما

مادر به من اخم کرده و با زبان اشاره فهمانده بودش که چون حال پدر خراب است، باید عید امسال را در خانه بمانند و از شادی دید و بازدیدهای عیدانه محروم شوند.

پسر که زود قانع شده و یا چاره ای جز آن نداشت، نگاهی به پدر که بر تخت افتاده و توان حرکت نداشت، انداخت و بی آنکه دیگر کلامی بگوید، از خانه بیرون رفت.

پدر از دیدن این تراژدی تکراری، که دو سال بود در این ایام شاد در خانه غم گرفته اجرا می شد، دلش گرفت و رو به زن کرده، گفت : بچه حق دارد . چرا باید در درد بیماری من بسوزد و ایام شادش را پر حزن و اندوه کند ؟

زن در حالیکه نگاهش را از شوهرش می دزدید، تا بخیال خود برق بلور اشک در چشمان بارانی اش را از او پنهان سازد، گفت: چه کنم ؟ نمی شود، ترا در خانه تنها گذاشت و رفت. تازه با این روح خسته، چطور می توانم مجلس نشین شادی های عیدانه باشم ؟

مرد گفت: روح خسته ات احتیاج به استراحت دارد. من با درد خو گرفته ام ، شما چرا باید خود را شریک این انس من کنید؟

زن رویش را سمت همسرش گرداند. ابر نگاهش بی اختیار باریدن گرفت. در حالیکه بلورهای اشک را با کف دست پاک می کرد ، برقی در نگاهش درخشید. گفت : برویم مسافرت

مسافرت ؟ کجا ؟

مشهد. هم زیارت، هم شفاخواهی

لبخندی چهره زن را شکفت. سرش را پایین آورد و کنار گوش مرد گفت: حالا که غریب دو سال است ، سرگردان بیمارستان و مطب دکترها شده ایم و جوابی نگرفته ایم. حالا که دو نوروز خود را آشفته غصه درد و بیماری تو کرده ایم ، بیا این عید را جوار نشین آقا شویم و عیدی خود را از خدای او طلب کنیم . باور دارم که شفاعت ایشان رد خور ندارد . اگر آقا عنایتی کنند و گوشه چشمی به ما نشان دهند ، بی شک دست خالی بر نخواهیم گشت

مرد نگاهش را از نگاه زن گرفت و از پنجره به بیرون ، به درخت پر شکوفه گیلاس و گنجشکان جوانی که بر آن نشسته و آواز بهاری می خواندند و به آسمانی که بی لکه ابری ، صاف و زلال و پاک ، همه سقف بام شهرمان را پوشانده بود ، چشم دوخت . یکباره پرنده دلش هوای پرواز کرد . پر کشید و بر بام عنایت مملو از کرم شما نشست

مرد گفت:

یا امام غریب ، این تک افتاده مستمند ، نیاز به عنایت شما دارد . عیدی ام را ، شفا می خواهم نوروز را به پابوسی تان می آیم ، تا روزهای تاریک و پر ابر سیاه درد و بیماری ام را ، پر از گل و شکوفه و باران و بوی خوش بهار کنید

مرد تصمیم را با پدر و مادرش در میان گذاشت . مادرش با شادمانی کودکانه ای گفت : بهتر از این نمی شود . هم زیارت ، هم سیاحت

روز سوم نوروز به سمت مشهد حرکت کردند و روز چهارم ، در حرم مطهر دخیل عنایت امام(ع) نشستند. مرد که توان حرکت نداشت، در پشت پنجره فولاد ، جایی برای خود گرفت و به امید عنایت خدا، دل را به کرم آقا گره زد به ضریح شفاعت ایشان

دو روز تمام، نگاه محتاجش به ضریح امام (ع) دوخته شده بود و منتظر حادثه ای بود که خود نیز از وقوعش اطمینان نداشت.

شفایافتگان / عیدی ما

صبح روز سوم، قبل از اذان، چشمهای خسته ی مرد را خواب در ربود. نمی دانست چه زمانی در خواب بود که حس کرد دهانش مثل چوب خشک شده است. تشنگی بدجوری به جانش افتاده و به کار آزارش آمده بود. آب طلب کرد، اما کسی پیدا نشد که برایش جرعه ای آب بیاورد. در پی همسر یا پسرش، نگاه خود را به اطراف دواند، اما از آنها هم خبری نبود. اینکه به کجا رفته و چرا مرا تنها رها کرده اند ، سوالی بود که پاسخی برایش نداشت.

مبهوت سرگردانی خود بود که مردی را دید از میانه حرم به سمتش می آید . وقتی به  او رسید در برابر نگاهش ایستاد و لبخند مهربانی همه چهره زیبایش را پوشانده بود . عجیب بود ، تا آن زمان مردی را به این هیبت و با این لباس و با این همه زیبایی ندیده بود . بی اختیار فریاد زد : شما امام (ع) هستید ؟

تبسمی کرد و دستش را به سمت مرد گرفت . چیزی را تعارف نمود. مرد آنرا گرفت . تکه نباتی کوچک بود که در دهان گذاشت . خشکی دهانش بر طرف شد . با همان لبخندی که آمده بود ، از آنجا دور شد . حرارت حضورش اما ، همچنان در وجودم جاری بود . وقتی از نگاهم گم شد ، تازه احساس کردم که به طلب شفا به زیارتش آمده ایم . از جا برخاست و در پی اش دوید :

آقا .... من دخیل شفاعت شما هستم ، عنایت کرده ، از خدا بخواهید تا مرا از عذ اب این رنج مدام رها سازد .

صدای همهمه و صلوات و تکبیر ، مرد را به خود آورد. جمعیتی به سمت او هجوم آوردند و او را که بر پاهای خود ایستاده بود ، در آغوش گرفته و بوسیدند . به لحظه ای بر دستها بالا بردند . صدای تکبیر همه صحن را پر کرده بود

لحظاتی بعد ، مرد در دفتر شفایافتگان حرم نشسته بود و شرح خواب خویش را برای جمعیتی مشتاق می گفت .

نقاره خانه حرم برای کرامتی که شامل حال مرد شده بود به کار نواختن بود .

امسال ما بهترین نوروز را داشتیم و بهترین عیدی را دریافت کردیم.


بخش حریم رضوی