تبیان، دستیار زندگی
کودک گردن گرفته بود و سرش لق نمی خورد ...
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مادر و کودک


نام شفا یافته : حسین کدخدایی،  نوع بیماری : صدای اضافی در قلب و عدم توانایی در نشستن و عدم تعادل در گردن

پدر گوشش را به سینه کودک چسباند و لحظاتی به تپش قلب او گوش داد . زن راست می گفت . در میان کوبش های یکنواخت قلب کودک ، صدایی اضافی بگوش می آمد. حیرانی و وحشت به جان پدر افتاد.


مرد و زن با امیدواری بسیاری از دکتر آمدند. زن به مرد گفت توکل بر خدا نذر میکنم اینبار اگر بچه مون بمونه برای تولد یک سالگی پسرم بریم زیارت آقا امام رضا(ع)، و هر دو غرق در شادی به خانه آمدند، ماه ها گذشت و آن دو صاحب یک پسر شدند گویی همه ی دنیا را به آن ها داده بودند و هیچ غمی به خانه ی آنها راهی نداشت روزها میگذشت و آن پسر بزرگ و بزرگ تر میشد و منتظر بودند تا نذرشان را ادا کنند.

کودک نیز بی خبر از همه جا در دنیای کودکی خود غرق بود و نمی دانست سرنوشت ، چه بازی شومی را برایش رقم زده است . مادر وقتی کودک را بغل کرد ، متوجه صدای اضافی قلب او شد . یکهو چشمان خسته اش جوشید و حرف توی گلویش چنگ انداخت :

- گوش کن . صدای تپش قلب بچه یکنواخت نیست .

این را خطاب به شوهرش گفت و کودک را به آغوش پدر داد .

شفایافتگان / مادر و کودک

پدر گوشش را به سینه کودک چسباند و لحظاتی به تپش قلب او گوش داد . زن راست می گفت . در میان کوبش های یکنواخت قلب کودک ، صدایی اضافی بگوش می آمد. حیرانی و وحشت به جان پدر افتاد. سرش مثل کوره داغ شد و زمین دور سرش چرخید. دانه های درشت عرق روی پیشانی اش نشست. نگاهی به زن انداخت و به زور لبخندی زد، تا زن در وهم و ترس او شریک نشود . اما لبخند او که نشانی از شادی و رضایت در آن نبود ، همه چیز را برای زن روشن کرد . فهمید که با درد بزرگی روبرو خواهند بود .

آنها کم کم به واقعیت تلخ دیگری پی بردند . کودک علاوه بر صدای اضافی قلبش ، توان گردن گرفتن و نشستن هم نداشت . او را به نزد دکتر بردند . دکتر پس از معاینه ، بیماری کودک را تایید کرد و گفت : ایشان دچار بیماری ضعف عضلانی جنرالیزه و پی 2 تشدید یافته است که باید مورد درمان قرار گیرد .

حرفهای دکتر ، دریایی از غصه وغم را به جان مادر ریخت . مادر همانطور که می گریست و فشار اندوه از نگاه محزونش پیدا بود ، رو به دکتر کرد و دردمندانه پرسید : امکان خوب شدنش هست ؟

دکتر لبخندی زد و درحالیکه در خطوط چهره اش علامت صلابت و ایمان به کارش هویدا بود ، گفت : کار ما درمان است و سعی خواهیم کرد که پروسه درمانی بیمار را با موفقیت همراه کنیم . اما شفا دست خداست و برای رسیدن به آن باید دعا کرد .

این جمله دکتر هر چند که رنگ و بوی رضایت داشت، اما تاکید او بر جمله دعا برای رسیدن به شفا، سایه ای از تردید را بر ذهن مادر انداخت. پدر اما پر از دغدغه های امید بود. او به درمان کودکش ایمان داشت. به چشمهای ملتهب زن خیره شد و خیلی قرص و محکم به او گفت: تشویش را از ذهنت بیرون کن. دلت را به خدا بسپار. انشااله خوب خواهد شد.

صدای قاطع مرد ، زن را از کابوس فکر و خیال موهومی که به آن دچار شده بود، رهانید. اندیشید که او هم چاره ای ندارد ، جز آنکه به امید دل بندد .

کودک، بیش از پنجاه جلسه کار درمانی و حدود بیست جلسه فیزیوتراپی را زیر نظر دکتر طی کرد، ولی هیچ نشانی از بهبود در وجودش حاصل نشد .

مادر که از ته چشمهای گودافتاده اش حالت یاس و ملال نمایان بود ، تصمیم خودش را گرفت و مصرانه از پدر خواست تا کودک را به مشهد برده و به نیت شفا ، دخیل حرم امام رضا (ع) بندند .

همینکه روز بالا آمد و اشعه خورشید از پس شیشه اتوبوس به درون تابید و ستونهای هوای داغ سرو صورت مسافران را بل داد ، شاکله شهر مشهد از دور نمایان شد و صدای صلوات مسافران فضای اتوبوس را پر کرد .

زن بغضش ترکید و به جریان اشکش راه داد . قطرات اشک از میان چهره خیس و عرق کرده اش پایین لغزید و مثل دو خط موازی در دو سوی گونه اش مجرای پر آب و درخشانی را بر روی صورتش پدید آورد . از همانجا دلش را به صحن و ضریح حرم داد و به حرمت و آبروی امام (ع) ، مصرانه شفای کودکش را از خدا درخواست کرد .

ساعتی بعد ، اتوبوس در پایانه ایستاد و مسافرانش را پیاده کرد . زن در حالیکه کودک را به سینه می فشرد ، در پی شوهرش به سمت حرم حرکت کرد .

به حرم که رسیدند . زن کنار پنجره فولاد جایی را پیدا نمود و نشست . چشمهایش را به آسمان داد و لحظاتی به پرواز کبوتران در آبی بیکران آسمان خیره شد . بعد نگاهش را چرخاند و به گره های التماسی که زائرین بر ضریح پنجره فولاد بسته بودند ، نگریست . هر گره نشانه یک خواهش و امید به یک نگاه شفابخش از جانب خدا بود .

شفایافتگان / مادر و کودک

او هم به نیت این نگاه خدایی ، گره طنابی را بر پای کودک بست و آن سر دیگرش را بر مشبک ضریح محکم نمود . بعد سرش را به دیوار تکیه داد و آرام و پر اشک گریست. اصلا نفهمید که چه مدتی به این منوال گذشت، فقط زمانی به خود آمد که همهمه و سر و صدای مردم همه صحن و فضای گرداگرد او را پر کرده بود . خوب که نگاه کرد ، کودکش را دید که در آغوش مردم ، دست به دست می چرخد و همه او را می بوسند و می بویند و ذکر و صلوات می فرستند . پر واهمه به جای خالی کودکش در کنار پنجره فولاد و گره باز شده طناب او بر ضریح خیره ماند و از ته دل فریاد زد .

از جا برخاست و کودکش را از آغوش زائرین پس گرفت و بر سینه فشرد . عجیب بود . کودک گردن گرفته بود و سرش لق نمی خورد . مردم که با باز شدن طناب از پای کودک ، عنایت امام (ع) را شامل حال کودک می دانستند و شفای او از جانب خدا مسلم می پنداشتند ، از زن خواستند که کودک شفایافته اش را به دفتر شفایافتگان ببرد و شرح ماوقع را در دفتر شفایافتگان حرم دوست به ثبت برساند .

زن، سراسیمه به حرم رفت و شوهرش را که در حال راز و نیاز با خدا بود ، پیدا نمود و ماجرای شفای کودکش را برای او توضیح داد . مرد از آنچه از زبان زن می شنید ، در شگفتی بود ، نمی توانست در باور خود بگنجاند که خدا به این سرعت ، زبان حال دردمندش را شنیده و پاسخ داده باشد .

هر دو به دفتر شفایافتگان رفتند و ماجرای باز شدن طناب و شفای کودک را در دفتر ثبت کردند .

مسئولین دفتر برای صحت بخشیدن به ادعای آن دو ، کودک را به درمانگاه آستان قدس فرستادند و در آنجا پس از بررسی سوابق بیماری کودک و تست حالش، صحت بر سلامتی و شفای وی دادند .

پدر و مادر ، شادمان و خرسند از این واقعه به شهر خود بر گشتند و کودک را برای تست ، به نزد کارشناس کار درمانی که ماهها با وی کار کرده بود ، بردند .

او پس از بررسی حال کودک در حالیکه آثار شگفتی در خطوط چهره اش هویدا بود ، سلامتی و شفای کودک را به پدر و مادر او تبریک گفت و چنین گواهی داد :

هوالشافی

آستان قدس حضرت ثامن الحجج(ع)

با سلام و ادای احترام به آستان مقدس .

به استحضار می رساند که کودک ( حسین کدخدایی ) پنجاه جلسه کار درمانی و بیست جلسه فیزیوتراپی را در این مرکز طی کرده و علیرغم شلی زیاد عضلات تنه و گردن و اندامها ، امروز شاهد نشستن کامل و گردن گرفتن وی که از نظر عصبی بسیار مهم است ، هستیم . انشااله که با توجهات خداوند منان ، رشد حرکتی این کودک تکمیل شده و به مرحله نهایی برسد .

کارشناس ارشد کار درمانی – عبدالرحیم کریمی .

مادر که غرق در شعف و شادمانی بود و دوست داشت که در این شادمانی او همه سهیم باشند از شوهرش خواست تا کودک را به نزد دکتر معالجش نیز ببرند . پدر که خود نیز مایل بود این واقعه را در همه جا جار بزند و به گوش همه آنها که از بیماری کودکش آگاه بودند برساند ، قبول کرد و هر دو به نزد دکتر رفتند .

دکتر که از گردن گرفتن کودک در شگفت شده بود ، او را روی تخت قرار داد تا مورد معاینه قرار دهد . کودک اما آرام و مطمئن بر روی تخت نشست و با چشمان درشت و سیاهش به دکتر خیره شد . دکتر که هنوز باور گردن گرفتن کودک را هضم نکرده بود ، از دیدن نشستن او بر تخت ، پر از ابهام و تردید شد . رو به پدر و مادر کودک کرد و گفت : این فقط می تواند با یک معجزه امکان یابد .

پدر در حالیکه با همه صورتش می خندید ، رو به دکتر کرد و گفت : بله اقای دکتر . یک معجزه اتفاق افتاده است . معجزه ای بنام شفا . حالا شما هم گواهی بدهید که این معجزه واقعیت دارد .

دکتر قلمش را برداشت و در برگه ای نوشت :

هوالشافی

گواهی می شود بیمار حسین کدخدایی فرزند ابراهیم که در ویزیتهای قبلی دچار ضعف عضلانی جنرالیزه بوده و قادر به گردن گرفتن و نشستن نبوده و همچنین صدای اضافی در قلب ( پی 2 تشدید یافته ) بودند ، در حال حاضر قادر به نشستن و گردن گرفتن می باشد و صدای اضافی قلب ایشان شنیده نمی شود که در اکودیوگرافی هم موید بهبودی قلب ایشان می باشد که با توجه به اظهارات والدین نامبرده ، تمامی علایم بهبودی ناگهانی ایشان در اثر معجزه و شفای حضرت علی ابن موسی الرضا (ع) می باشد .

دکتر معالج : محمد محمدی

شماره نظام پزشکی : 88758


بخش حریم رضوی