تبیان، دستیار زندگی
خاطراتی از زمان و لحظات اعزام به مناطق حق علیه باطل از زبان نادر وطنخواه تربه
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

اعزام به جبهه


خاطراتی از زمان و لحظات اعزام به مناطق حق علیه باطل از زبان نادر وطنخواه تربه.

اعزام به جبهه

بعد از طی کردن یک دوره فشرده آموزشی کمتر از دو ماه (25اسفند59تا18اردیبهشت60)درپادگان 01تهران(لشکرک)روز تقسیم فرا رسید . بچه های دوره ما عمدتا"از استانهای گیلان و فارس بودند. تعدادی از بچه های همشهری و هم زبان که از ابتدای دوره با آنها جور بودم و بیشتر اوقات را کنار هم بودیم عبارت بودنداز. عبدالعلی –ن و اضغر-ر از آبکنار،(که اتفاقا" در دبیرستان شهید بخشنده(خیام)با هم همکلاسی بودیم) هوشنگ – ک از سیاه خاله سر، علی-ج از شفت فومن، هادی- الف از بهمبر و قاسم- م از کسماءصومعه سرا، یکی دیگراز هم دوره های نام آشنای ما که نسب آبکناری داشت دروی فرزند عکاس معروف انزلی بود.(متاسفانه اسم کوچکش یادم نمانده)

قبل از تقسیم به یگانهای رزمی 5روز به ما مرخصی دادند و پس از مراجعت از مرخصی افراد یاد شده بالا به غیر از عبدالعلی –ن،اضغر-ر، دروی و هادی - الف لشکر 21حمزه سید الشهدا را انتخاب و روز 21 اردیبهشت به لشکر یاد شده معرفی شدیم . عصر روز یاد شده به محض ورود ما به پادگان افسریه مطلع شدیم حدود 300نفر از سربازانی که از شاهرود و عجب شیر آمده اند آماده اعزام به منطقه جنگی جنوب هستند. فرماندهی پادگان به ما اعلام کرد کسانی که مایل و داوطلب باشند میتوانند با اینها اعزام شوند و در غیر اینصورت تا آخر هفته مرخص هستند و هفته آینده درمورد آنها تصمیم گیری خواهد شد. به احتمال زیاد به کردستان اعزاممی شوند.[1]منکه تمایلی برای اعزام به کردستان نداشتم و به دنبال من هوشنگ و علی و 13نفر دیگر برای اعزام به جبهه اعلام آمادگی کردیم و قرار شد فردا صبح با قطارعازمخوزستانشویم . من و هوشنگ با گرفتن مرخصی شب را به خانه اقوام خود در تهران رفتیم . تا ضمن دادن خبر اعزام خود به خانواده حدالامکان با نزدیکان خود خدا حافظی کنیم. (من به منزل عمه ام درامیریه به خیابان ولی عصر رفتم )صبح زود روز یکشنبه با عجله خود را به پادگان رساندیم. اما خبری از اعزام نبود.

قبل از تقسیم به یگانهای رزمی 5روز به ما مرخصی دادند و پس از مراجعت از مرخصی افراد یاد شده بالا به غیر از عبدالعلی –ن،اضغر-ر، دروی و هادی - الف لشکر 21حمزه سید الشهدا را انتخاب و روز 21 اردیبهشت به لشکر یاد شده معرفی شدیم . عصر روز یاد شده به محض ورود ما به پادگان افسریه مطلع شدیم حدود 300نفر از سربازانی که از شاهرود و عجب شیر آمده اند آماده اعزام به منطقه جنگی جنوب هستند

خلاصه اینکه تا آماده عزیمت به راه آهن شدیم ساعت حدود سه بعد از ظهربود. در بین راه پادگان به ایستگاه راه آهن،قاسم مدام اظهار ناراحتی و پشیمانی از اینکه ما را همراهی کرده میکرد. من چند بار به قاسم گفتم اگر برای اعزام تردید داری با فرمانده گروه اعزامی صحبت کنم تا اسم تو را حذف کند و او هر بار سکوت میکرد. ایستگاه راه آهن که رسیدیم بعد حدود یک ساعت معطلی خلاصه سوار قطار شدیم . من متوجه شدم قاسم داخل قطار نیست . از هوشنگ جویا شدم گفت فکر میکنم رفت! با تعجب گفتم رفت کجا؟ هوشنگ سری تکان داد و چیزی نگفت . فهمیدم تردید و اندکی ترس کارش را کرده و قاسم ترک خدمت کرده است.(حدود شش ماه بعد یک روزی قاسم را در اندیمشک ملاقات کردم و متوجه شدم که بعد از4ماه به خدمت برگشته و در حال حاضر در واحد توپخانه خدمت میکند)

حول و حوش ساعت 4بعد از ظهرقطار راه افتاد. در حالی که دقیقا" از مقصد آن مطلع نبودیم . گذر قطار از محله های جنوب تهران و واکنش بچه های حاشیه خط راه آهن دیدنی بود .بچه ها با عواطف کودکانه خود سعی در تزریق روحیه به رزمندگان میکردند و بزرگترها نیز در مواقعی کودکان را همراهی میکردند. قطار زوزه کشان دشت بی آب و علف مابین تهران و قم را پشت سر میگذاشت، و ما با افکار خود تصاویری از جبهه ها ترسیم و برای هم تعریف میکردیم و حتی بعضی موقع پا را فراتر گذاشته و عکس العملهای لازمه را برای هم میگفتیم .موقع نماز مغرب به ایستگاه قم رسیدیم و پس از اقامه نماز ادامه مسیر دادیم بعد از شام مجددا" صحبتهای ما در خصوص حرکت قاسم ادامه پیدا کرد. و بعد از عبور از ایستگاه اراک  آماده خوابیدن شدیم.

[1]. نمیدانم چرافرمانده خبرازاعزام به کر دستان ر اداد درحالیکه بعدا" متوجه شدیم که کل لشکر 21درخوزستان مستقر بود.

یخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع وبلاگ سرباز وطن