تبیان، دستیار زندگی
پیامبر (صلی الله علیه و اله) فرمودند: امّ سلمه! تا وقتى كه حسینم خودش ‍مى خواهد، بگذار بر سینه ام بنشیند، و بدان كه هر كس باندازه تار مویى حسینم را اذیّت كند مانند آن است كه مرا اذیّت كرده است .
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : داریوش عشقی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

یک مُشت خاک مقدس

خاك کربلا در دست پیامبر

امام حسین


در روایت اهل سنت و شیعه مستندا نقل شده است كه امّ سلمه همسر پیامبر (صلی الله علیه و اله) مى گوید:

روزى رسول خدا (صلی الله علیه و اله) مشغول استراحت بودند كه دیدم امام حسین (علیه السلام) وارد شدند، و بر سینه پیامبر(صلی الله علیه و اله) نشستند، حضرت رسول (صلی الله علیه و اله) فرمودند: مرحبا نور دیده ام، مرحبا میوه دلم.


چون نشستن حسین (علیه السلام) بر سینه پیامبر (صلی الله علیه و اله) طولانى شد، پیش خودم گفتم! كه شاید پیامبر(صلی الله علیه و اله) ناراحت شوند، جلو رفتم تا حسین (علیه السلام) را بر دارم.

حضرت پیامبر (صلی الله علیه و اله) فرمودند: امّ سلمه! تا وقتى كه حسینم خودش ‍ مى خواهد، بگذار بر سینه ام بنشیند، و بدان كه هر كس باندازه تار مویى حسینم را اذیّت كند مانند آن است كه مرا اذیّت كرده است.

امّ سلمه مى گوید: من از منزل خارج شدم.

وقتى باز گشتم به اتاق رسول خدا(صلی الله علیه و اله) دیدم پیامبر (صلی الله علیه و اله) گریه مى كند، خیلى تعجّب كردم! و عرض ‍ كردم: یا رسول اللّه! خداوند هیچگاه تو را نگریاند، چرا ناراحتید؟ ملاحظه كردم و دیدم حضرت پیامبر(صلی الله علیه و اله) چیزى در دست دارد، و بدان می نگرد و مى گرید. جلوتر رفتم و دیدم مشتى خاك در دست دارد.

سۆ ال كردم: یا رسول اللّه! این چه خاكى است كه تو را این همه ناراحت مى كند. رسول اكرم (صلی الله علیه و اله) فرمودند: اى امّ سلمه! الان جبرئیل بر من نازل شد و عرض كرد كه این خاك از زمین كربلا است. و این خاك فرزند تو حسین (علیه السلام) است كه در آنجا مدفون مى شود.

یا امّ سلمه بگیر این خاك را و بگذار در شیشه اى، هر وقت كه دیدى رنگ خاك به خون گرائید، آنوقت بدان كه فرزندم حسین (علیه السلام) به شهادت رسیده است.

پیامبر (صلی الله علیه و اله) فرمودند: امّ سلمه! تا وقتى كه حسینم خودش ‍ مى خواهد، بگذار بر سینه ام بنشیند، و بدان كه هر كس باندازه تار مویى حسینم را اذیّت كند مانند آن است كه مرا اذیّت كرده است

امّ سلمه مى گوید: آن خاك را از رسول خدا (صلی الله علیه و اله) گرفتم كه بوى عطر عجیبى می داد. هنگامى كه امام حسین (علیه السلام) بسوى كربلا سفر كردند، من نگران بودم و هر روز به آن خاك نظر مى كردم، تا یك روز دیدم كه تمام خاك تبدیل به خون شده است و فهمیدم كه امام حسین (علیه السلام) به شهادت رسیده اند. لذا شروع كردم به ناله و شیون كردن و آن روز تا شب براى حسین گریستم، آن روز هیچ غذا نخوردم تا شب فرا رسید، از شدّت ناراحتى و غصّه خوابم برد.

در عالم خواب رسول خدا (صلی الله علیه و اله) را دیدم، كه تشریف آوردند ولى سر و روى حضرت خاك آلود است! و من شروع كردم به زدودن خاك و غبار از روى آن حضرت و عرض كردم: یا رسول اللّه! من بفداى شما، این گرد و غبار كجاست كه بر روى شما نشسته است؟

فرمود: امّ سلمه الان حسینم را دفن كردم !(تحفة الزّائر مرحوم مجلسى ص 168)

امام علی

مشتى از خاك كربلا در دست امیر

حرثمه مى گوید: چون از جنگ صفین همراه على (علیه السلام) برگشتیم، آن حضرت وارد كربلا شد. و در آن سرزمین نماز خواند. آن گاه مشتى از خاك كربلا برداشت و آنرا بوئید سپس فرمود: واها لك یا تربة لیحشرنَّ منك قوم یدخلون الجنّة بغیر حساب

آه اى خا ! حقّا كه از تو مردمانى برانگیخته شوند كه بدون حساب داخل بهشت گردند.

حسین (علیه السلام) فرمود: حال كه چنین است از این سرزمین بگریز كه قتلگاه ما را نبینى و صداى ما را نشنوى. بخدا سوگند! هر كس امروز صداى مظلومیّت ما را بشنود و به یارى ما نشتابد، داخل آتش جهنّم خواهد شد

وقتى حرثمه به نزد همسرش كه از شیعیان امام على (علیه السلام) بود بازگشت ماجرائى را كه در كربلا پیش آمده بود براى وى نقل كرد، و با تعجب پرسید: این قضّیه را على (علیه السلام) از كجا و چگونه مى داند؟

حرثمه مى گوید: مدتى از ماجرا گذشت. آنروز كه عبیدالله بن زیاد لشکر به جنگ حسین (علیه السلام) فرستاد، من هم در آن لشکر بودم.

هنگامى كه به سرزمین كربلا رسیدم ناگهان همان مكانى را كه على (علیه السلام) در آنجا نماز خواند و از خاك آن برداشت و بویید دیدم، و شناختم و سخنان على (علیه السلام) به یادم افتاد.

لذا از آمدنم پشیمان شده، اسب خود را سوار شدم و به محضر حسین (علیه السلام) رسیدم، و بر آن حضرت سلام كردم و آنچه را كه در آن محل از پدرش على (علیه السلام) شنیده بودم، برایش نقل كردم حسین (علیه السلام) فرمود: آیا به كمك ما آمده اى یا به جنگ ما؟

گفتم: اى فرزند رسول خدا! من به یارى شما آمده ام نه به جنگ شما!

امّا زن و بچّه ام را گذارده ام و از جانب ابن زیاد بر ایشان بیمناكم. حسین (علیه السلام) این سخن را كه شنید فرمود: حال كه چنین است از این سرزمین بگریز كه قتلگاه ما را نبینى و صداى ما را نشنوى. بخدا سوگند! هر كس امروز صداى مظلومیّت ما را بشنود و به یارى ما نشتابد، داخل آتش جهنّم خواهد شد. (بحارالانوار ج 44 ص 255)

                                                                                                                                          داریوش عشقی

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.