بخرید، اما حرص نزنید (بخش دوم)
در مقاله قبل، به موارد مهمی در ارتباط با خرید كردن و مسائل مرتبط با آن اشاره كردیم. در این مقاله نیز به بیان بقیه موارد میپردازیم.
غریبهای که زندگی آنها را نجات داد
شاید خواندن تجربه کسانی که توانستهاند رفتارهای ناخوشایندشان را در خرید کردن تغییر دهند، بیشتر از این که نصیحتهای خشک و خالی را بخوانید به شما کمک کند.
به عنوان مثال، زوجی را میشناسم که در شش ماه اول زندگی مشترکشان همیشه مشغول جر و بحث با هم بودند. تقریباً موضوع همه مشاجرههای آنها بیپولی بود. هر دو شاغل بودند، در آمد نسبتاً خوبی داشتند و هر دو از اقشار تحصیلکرده جامعه بودند، اما هر ماه حقوقشان را خرج میکردند. حدس میزنید حقوقشان صرف چه میشد؟
به نظر شما مشكل از كجاست؟
هیچکدام بیماری لاعلاجی نداشتند که ناچار باشند پولشان را برای خرید دارو خرج کنند، بدهکار هم نبودند، ورشکست هم نشده بودند که ناچار شوند در ماههای بعد قرضشان را با این و آن صاف کنند، آنها فقط عشق خرید بودند.
«عشق خرید» یعنی چه؟ یعنی هر روز غروب راه میافتادند توی خیابان و به قول خودشان «دور دور» میزدند و پاساژ گردی میکردند و پشت هر ویترینی که بیشتر از ده دقیقه میایستادند، داخل مغازه میرفتند و چیزی میخریدند. توصیف خریدهایشان این بود: هیچ چیز و همه چیز!
آنها هر روز با انواع اجناس خریداری شده به خانه میرفتند، اما همه خریدهایشان را اگر میگشتید به چیز به درد بخوری نمیرسیدید. میدانم باور کردنی نیست، اما بگذارید فهرستی از خریدهای یک روزشان را برایتان بگویم. روزی که ما مهمانشان شدیم و همزمان با آنها به خانهشان رسیدیم، دست هر دو پر بود. مرد خانواده گفت که باید بخشی از خریدها را به آپارتمان منتقل کند و برگردد و از داخل خودرو خرت و پرتهای دیگر را بیاورد.
داخل خانه که شدیم آنها اجناس را نشانمان دادند: یک جغجغه بچه که مرد خانواده میگفت از صدایش خوشش آمده، ده شاخه بومبا که فروشندهاش به آنها گفته بود شانس میآورد، یک گلدان کریستال که زن خانه معتقد بود خیلی زیبا است و نباید پشت ویترین بماند، شال گردنی که زن خانواده میگفت جنسش، پوست را اذیت میکند، اما به هر حال از رنگ سبز فسفریاش خوشش آمده!، چند تکه سنگ نمک که مرد خانواده میگفت آنها را برای دفع چشم زخم خریده است چون شنیده سنگ نمک بلا را دور میکند! یک آبنمای سنگی بزرگ که ظاهراً آن را برای نصب در باغی ساخته بودند و زوج جوان میگفتند آن را خریدهاند تا اگر در آینده باغی داشتند از آن استفاده کنند!، سرویس چینی که هر دو معتقد بودند روزی روزگاری شاید به کارشان بیاید!، یکدست کت و شلوار که اندازه مرد نبود اما گفت آن را از حراجی به نصف قیمت خریده است و ...
حالا دیدید؟ باور کردنی نیست که خانوادهها با این روش پولشان را دور بریزند و در یک روز، هزینه خریدهایشان به بیش از 700 هزار تومان برسد، اما آنها این کار را میکردند. متوسط درآمد یک زوج در جامعه ما چقدر باید باشد تا بتوانند بدون درگیر شدن با هم برای مسائل مالی، روزگار خوشی را کنار یکدیگر داشته باشند؟
درآمد ماهانه این زوج حدود 3 میلیون تومان در ماه بود. آنها مستأجر نبودند و خودرو داشتند. پس نه اجاره خانه میدادند و نه کرایه تاکسی، اما آنها به نیمه ماه نرسیده به خانه پدر و مادرشان میرفتند و پول قرض میگرفتند!
کار به جایی رسید که خانوادههای این دو نفر شک کردند، شاید آنها معتاد شدهاند و به همین دلیل هر ماه حقوقشان در روزهای اول ناپدید میشود، اما مشکل این زوج فقط بیخبری از روش خرید کردن و برنامهریزی اقتصادی برای خانواده بود.
چه اتفاقی افتاد که آنها عوض شدند؟ آنها حالا خانهای دیگر هم خریدهاند و پول اجاره آن را هم پسانداز میکنند و آیندهشان تا حدی تأمین شده است؟ نوشتهای کوچک در نشریهای اینترنتی (شاید جایی مثل همین باشگاه كاربران تبیان!) باور این زوج را تغییر داد.
این نوشته که حالا خانم خانه آن را پرینت گرفته و روی یخچال چسبانده است، تکنیکی را به عشق خریدها یاد میدهد که آنها میتوانند جلوی خریدهای بیهوده را بگیرند.
نام این تکنیک «غریبه مهربان» است. برای درک آن باید مثالی بزنیم. فرض کنیم شما در فروشگاهی بزرگ مشغول قدم زدن هستید. همان وقت خرس عروسکی بزرگ در یکی از ردیفهای بخش عروسک فروشی توجه شما را جلب میکند. شما نه بچهای دارید و نه در سنی هستید که عروسک بازی کنید و نه اصلاً به عروسک بازی علاقهای دارید، اما آن خرس عروسکی شما را با طنابی نامرئی سمت خودش میکشد. جلوتر میروید تا دست دراز کنید و خرس را بردارید که ناگهان غریبهای راهتان را سد میکند و میگوید: «قیمت این خرس 40 هزار تومان است. حاضرید این 40 هزار تومان را نقداً از من قبول کنید و این خرس را نخرید؟» در این لحظه دو اتفاق ممکن است بیفتد؛ اول این که بگویید: «به هیچوجه! من خرسم را با پول نقد عوض نمیکنم!» و دوم این که پاسخ بدهید «چرا که نه؟ راستش را بخواهید خرس عروسکی چندان اهمیتی برایم ندارد. پول نقد بهتر است.»
پاسخ دوم محتملتر است، چون خرید خرس فایدهای برای شما ندارد و دیر یا زود وقتی به اندازه کافی تماشایش کردید آن را کنار میگذارید. اگر این غریبه خوشاخلاق که همیشه چند بسته اسکناس همراهش دارد در همه فروشگاهها همراهتان باشد، آن وقت در هر لحظه که میخواهید چیزی بخرید در پاسخ به پرسش دائمیاش که «پول نقد میخواهی یا کالایت را؟» به مرور زمان میتوانید اجناس غیر لازم را کنار بگذارید و نخرید، چون پول نقدشان را ترجیح میدهید.
فقط به شرطی که باور کنید نخریدن یک کالای غیر لازم دقیقاً جلوگیری از دور ریختن پول است همان پولی که غریبه خیالی، آن را به شما پیشنهاد میکند و میگوید به شرط نخریدن کالا آن را خواهید داشت.
حراج است که حراج است
تا به حال به یک حراجی رفتهاید؟ چرا در اغلب حراجیها، مشتریها زن هستند!؟ شاید به این دلیل که زنها همیشه دوست دارند کالایی را با قیمتی استثنائی و متفاوت خریداری کنند و حراجی این فرصت را به آنها میدهد.
اما مسئله اینجاست که گاهی وقتی زنها وارد حراجیهایی میشوند و از آنها خرت و پرتهایی میخرند، هیچکدام به کارشان نمیآید و فقط چون ارزان بوده، خریداری شده است و این یعنی پولشان را برای خرید چیزهایی که به آنها نیازی نداشتهاند دور ریختهاند.
از سوی دیگر خیلی از حراجیها واقعاً حراجی نیست و برندهای معروف، حتی حراجیهایشان هم به شدت گران است، اما این پنج حرف وقتی کنار هم مینشیند و میچسبد به ویترین مغازهها، مشتریها را برای خرید سر ذوق میآورد.
بهترین راه برای آن که پولهایتان را در حراجیها دور نریزید این است که وقتی واقعاً به کالایی نیاز ندارید، به حراجی سر نزنید و اگر رفتید آن چند پرسش جادویی را که پیشتر گفتیم باید دائماً از خودتان بپرسید و مدام در ذهنتان مرور کنید.
برند بازی اشکنک دارد
معروف شدن یک کالا قیمتش را افزایش میدهد. برای شما شاید اهمیتی نداشته باشد جورابتان از کدام کارخانه باشد یا صبحها در چه نوع ماهیتابهای تخممرغتان را میخورید، اما کسانی هستند که این مسائل برایشان اهمیت دارد. این آدمها همانهایی هستند که معمولاً در هر جمعی بحث را به برندها میکشانند و ابراز نظر میکنند و درباره کالاهای با اصل و نسبشان حرف میزنند و قیمت هر کدام را اعلام میکنند.
اما حقیقت این است که معمولاً میان جورابی که از برندی معروف آن را 8000 تومان میخرید تا جورابی غیر معروف که قیمتش 3000 تومان است، هیچ تفاوتی از نظر کارکرد و کیفیت وجود ندارد.
بدتر این که خیلی از برندهای معروف دنیا، واقعاً به هیچ شکلی وارد کشور ما نمیشود، بلکه خیلی وقتها مارک در کشور خودمان ساخته و روی لباسها و کالاها چسبانده میشود تا مشتریهای عاشق برند، آنها را ببینند و به هر قیمتی شده با صرف مبالغ کلان، آنها را به دست آورند.