ایران پور
نیست دیگر یا رب ایران پور ماتا زند آبی سبك بر چهره ی رنجور ما
پور ایران بود و جان شهر بم
یاد باد آن اهل فضل و دانش پرشورما
آنكه بنوازد بگوش دل ندای شهر را
باز آرد برق شوقی در دل كم نور ما
ای جوانان بمی جان شما و جان بم
اتحاد و عشق باشد حاصل منصور ما
آنكه پندارد توان در خلق نیست
میشود روزی اسیر پنجه مقهور ما
جز به عزم مردم بم كی شود آباد شهر
ای عزیزان كوه گردد جابجا از زور ما
چند روزی شد ز اسب افتادهایم
حال ما بهتر شود در سایه منشور ما
ای عزیزان ! باز آبادان شود
قلعه ژولیده مغرور ما
باز خندد در بهاران شهر بم
باز گردد مردم مهجور ما
ما ز احسان همه شرمنده ایم
نیست الطاف جهان مستور ما
بعد ما بارد حكیم مردمان
نور عشق شهر بم از گور ما
دکتر عباس اسماعیلی (حکیم)