تبیان، دستیار زندگی
وصیت کرده بودم که بعد از مرگم مرا در زمین فوتبال به خاک بسپارند به کسی چیزی نگفته بودم فقط داخل وصیت نامه ام نوشته بودم. به همسرم سفارش کرده بودم که قبل از حرکت دادن جنازه وصیت نامه را در حضور تشییع کنندگان باز کند
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : مجتبی شاعری
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مرگ دروازه بان ملی


وصیت کرده بودم که بعد از مرگم مرا در زمین فوتبال به خاک بسپارند به کسی چیزی نگفته بودم فقط داخل وصیت نامه ام نوشته بودم. به همسرم سفارش کرده بودم که قبل از حرکت دادن جنازه وصیت نامه را در حضور تشییع کنندگان باز کند

مرگ دروازه بان ملی

وصیت کرده بودم که بعد از مرگم مرا در زمین فوتبال به خاک بسپارند به کسی چیزی نگفته بودم فقط داخل وصیت نامه ام نوشته بودم. به همسرم سفارش کرده بودم که قبل از حرکت دادن جنازه وصیت نامه را در حضور تشییع کنندگان باز کند، مسئولینی که برای تشییع می آیند در مقابل عمل انجام شده قرار می گیرند و ناچارند در حضور آن همه آدم وصیت را انجام دهند.

پیکرم را گذاشتند، وسط پذیرایی .همسرم ناشی گری کرد و یکی از مسئولین را کشید کنار و گفت اگر اجازه بدهید پیش از حرکت دادن، وصیت نامه اش را بخوانیم. مسئول زرنگ وصیت نامه را گرفت و گفت که دلش می خواهد خودش  بخواند.

به تعیین محل خاکسپاری که رسید خیلی خوب موضوع را جمع و جور کرد و چیزی از وصیت من نگفت بعد یواشکی به همسرم گفت که نگران نباشد، همان جا که خودش خواسته داخل یکی از دروازه های زمین فوتبال بزرگترین استادیوم شهر خاکش می کنیم.

اما مراسم را در گورستان بزرگ شهر برگزار می کنیم، مردم نباید بدانند که داخل زمین فوتبال دفنش کرده ایم ، آن وقت سنت می شود و از این به بعد هر فوتبالیستی که بمیرد فامیلش می گویند وصیت کرده داخل زمین فوتبال به خاک سپرده شود ، بعد از چند وقت هم  زمین های فوتبال می شود گورستان.

هر شب هم خودش می آمد نورافکن ها را روشن می کرد و می رفت روی سکوها می نشست و به زمین زیر نور و فواره ها نگاه می کرد.

موقع خاکسپاری ، من بودم و همان مسئول و دو فرزند و همسرم. تمام استادیوم را خالی کرده بودند. حتی کارمندهای استادیوم هم نبودند. لحظه ی به خاک سپاری آن قدر به جسمم تمرکز کرده بودم که نرفتم ببینم در گورستان شهر چه خبر است. این همه آدم که آمده اند، چرا حواسشان نیست که خانواده ی متوفی در مراسم حضور ندارند.

آقای مسئول فردای به خاک سپاری دستور داد چمن استادیوم را ترمیم کنند تا چهل روز هم بازی در آن زمین برگزار نشد. هر شب هم خودش می آمد نورافکن ها را روشن می کرد و می رفت روی سکوها می نشست و به زمین زیر نور و فواره ها نگاه می کرد.

بعد از چهل روز وقتی دوباره اجازه ی انجام بازی در آن ورزشگاه را صادر کرد، مسابقات داخلی برگزار می شد.یکسال تمام مسابقات برگزار شد و هیچ کس نفهمید که چرا هر تیمی در سمت شمال استادیوم بازی می کند گل نمی خورد. آقای مسئول می دانست و خانواده ام.

تااین که چند سال بعد آقای مسئول هم از دنیا رفت .آقای مسئول که از دنیا رفت یک مسئول جدید آمد سرکار. آقای مسئول دستور داد تمام زمین فوتبال را از نو زیرسازی و چمن کاری کنند . خانواده ام نگران شده بودند.

یک شب به خواب همسرم آمدم و گفتم نگران نباش دیگر چیزی از من نمانده که بخواهند بفهمند. زمین را شخم زدند و از نو زیرسازی کردند و دوباره چمن کردند. از آن به بعد هر مسابقه ای که دراین ورزشگاه برگزار شد ، نتیجه اش صفرصفر بود.  دیگر همه ی مردم باور داشتند که این زمین طلسم شده است. ورزشگاه را تعطیل کردند و شد موزه ی فوتبال.

مجتبی شاعری

بخش ادبیات تبیان