تبیان، دستیار زندگی
هارون الرشید حوصله اش سر رفته بود. به بهلول گفت:«یک معما می گویم. می خواهم ببینم تو می توانی جوابش را بدهی یا نه.»
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

معمای گوسفندی
معمای گوسفندی

هارون الرشید حوصله اش سر رفته بود. به بهلول گفت:«یک معما می گویم. می خواهم ببینم تو می توانی جوابش را بدهی یا نه.» بهلول گفت:«اگر جواب دادم، در عوضش چه کار می کنی؟» هارون گفت:«هزار دینار پاداش به تو می دهم. ولی اگر نتوانستی، تو را در رودخانه ی دجله می اندازم.»

بهلول گفت:«من پول نمی خواهم. اگر جواب دادم، باید صد نفر از دوستانم که در زندان هستند، آزاد کنی و اگر نتوانستم، حاضرم در رود دجله غرقم کنی.»

این طرف رودخانه، یک گوسفند و یک گرگ و یک دسته علف است. یک قایق هم داریم ولی هر بار فقط می توانیم یکی از این ها را به آن طرف رودخانه ببریم. چه طور باید این کار را انجام دهیم که نه گوسفند علف را بخورد و نه گرگ، گوسفند را؟

بهلول فکری کرد و این گونه جواب داد: اول گوسفند را می بریم، بعد علف را، موقع برگشتن گوسفند را برمیگردانیم و گرگ را می بریم. بعد بر می گردیم و گوسفند را می بریم.

هارون از این جواب تعجب کرد. بهلول گفت:«حالا نوبت تو است که به قولت وفا کنی.

هارون سرش را تکان داد و گفت:"نه، من نمی توانم زندانی هایی را که گفتی، آزاد کنم. این ها از دوستان موسی بن جعفرند."

بخش کودک و نوجوان تبیان


منبع: نبات کوچولو

مطالب مرتبط:

سرنوشت دو دانه

تعلیم وتربیت

تو همانی که می اندیشی ...

دعای اما رضا علیه السلام در سجده شکر

او صاحب خلق عظیم است

روباه حیله‌گر

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.