تبیان، دستیار زندگی
عمر در روزهای پایانی عمر كه مجروح افتاده بود گویا از زندگی دنیای خود چندان رضایتی نداشت. او مرتب می‌گفت: ای كاش من هیچ بودم، ای كاش مادرم مرا نزاییده بود، ای كاش من به فراموشی سپرده شده بودم، ای كاش بافنده بودم و از دست رنج خود زندگی می‌كردم...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نگاهی بر زندگی خلیفه دوم

عُمر که بود و چه کرد؟ [2]

عمر بن خطاب

در نوشتار قبل به پاره ای از ویژگی های فکری خلیفه دوم، عمر بن خطاب، به اختصار، اشاره شد. در این نوشتار به بررسی اجمالی خصوصیات اخلاقی و چگونگی فرجام امر  وی پرداخته می شود.

خُلق و خوی

شخصیت روحی عمر كه در كار فكری و سیاسی و اجرایی او نیز تأثیر شدیدی داشت، شخصیتی تند مزاج(1) بود. او در همان روز نخست خلافت گفت:‌ خدایا من تند خو هستم، مرا نرم گردان.(2)

اساسا عمر، مدیریت را عبارت از نوعی سختگیری می دید و می كوشید تا با سخت گیری، اعراب بدوی را تحت كنترل درآورد. تبلور این امر، در افكار و رفتار او، در همان حیات رسول خدا - صلّی الله علیه و آله وسلّم - آشكار بود. چنانكه در بدر اصرار داشت تا رسول خدا - صلّی الله علیه و آله وسلّم - تمامی اسرای بدر را به قتل برساند. شدت و حِدَّت او، در برخورد با سهیل بن عمرو، در جریان صلح حدیبیه، در منابع تاریخی گزارش شده است. او حتی نسبت به صلح حدیبیه موضع تندی داشت.

همچنین زمانی كه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلّم ـ فرمود تا مردها همسرانشان را نزنند، عمر از آن حضرت خواست تا اجازه دهد تا مردان همسران خود را بزنند اما آن حضرت نپذیرفت.(3)

حتی عایشه نیز كه مناسبات نزدیكی با خلیفه داشت، به دلیل همین اخلاق خلیفه، حاضر نشد خواهر خود را به عقد او در آورد.(4)

به نقل ابن شَبَّه شخصی به عمر گفت:‌ مردم از تو خشمگین اند، مردم از تو متنفرند! عمر پرسید برای چه؟ آن مرد گفت:‌ از زبان و عصای تو!(5)

معمولاً كسی كه قصد سۆالی از عمر داشت، جرأت این كار را نمی یافت، بلكه از طریق عثمان یا شخص دیگری سۆال خود را مطرح می كرد.(6)

عمر در روزهای پایانی عمر كه مجروح افتاده بود گویا از زندگی دنیای خود چندان رضایتی نداشت. او مرتب می‌گفت: ای كاش من هیچ بودم، ای كاش مادرم مرا نزاییده بود، ای كاش من به فراموشی سپرده شده بودم، ای كاش بافنده بودم و از دست رنج خود زندگی می‌كردم...

شدت این برخوردها اعتراض مردم را برانگیخت، آنان از عبدالرحمان بن عوف خواستند تا در این باره با عمر سخن گفته و به او بگوید كه دختران در خانه نیز از او هراس دارند. عمر در برابر این اعتراض گفت: مردم جز با این روش اصلاح پذیر نیستند، در غیر این صورت لباس مرا نیز از تنم بیرون خواهند آورد.(7) او خودش تأیید می كرد كه مردم از تندی او ترسیده و وحشت كرده اند.(8) در اصل همین برخوردها می توانسته مانعی بر سر راه اعتراضات مردم به عملكرد او باشد.(9)

عمر در برخورد با افراد خاطی از هر طایفه ای بودند گذشت نمی داشت و اسلام را تنها از زاویه سختگیری می شناخت،‌ همین رفتار او سبب شد تا جبله بن ایهم غسّانی از شاهزادگان شام كه مرتكب خطایی شده بود از مكه به شام بگریزد و از اسلام روی برتابد.(10)

البته با وجود برخورد تند عمر، بودند كسانی كه جرأت انتقاد از او را داشتند. وقتی بلال اذان می گفت و عمر به او اعتراض كرد كه وقت نشده، بلال به او پاسخ داد: زمانی كه تو از الاغ قوم خودت گمراه تر بودی من وقت را می شناختم(11)

برداشت دینی او نیز متأثر از این روحیه بوده و از او شخصیتی افراطی ساخته بود. زدن فرزندش بخاطر خوردن شراب تا سر حد مرگ همین امر را نشان می دهد. او درباره زنان نیز سختگیر بود و اجازه حضور در نماز صبح و عشا را به آنان نمی داد. قطع سهم «مۆلف قلوبهم» نیز از همین منش او سرچشمه می گرفت.(12) حتی در میان احكام اسلام نیز به رغم آن كه شجاعت نظامی محسوسی نداشت به جهاد بیش از همه چیز اهمیت می داد.(13) به همین دلیل بود كه جمله «حیّ علی خیر العمل» از اذان حذف شد، تنها به این بهانه كه ممكن است با بودن آن مردم به میدان جهاد نروند.(14)

ماجرای قتل خلیفه

درباره‌ی قتل خلیفه آنچه به صراحت در تاریخ گزارش شده حكایت از آن دارد كه این مسأله تنها به عمر و ابولۆلۆ مربوط بوده و انگیزه‌ی آن دست كم در ظاهر، این احساسِ قاتل بوده است كه درباره‌ی او سختگیری شده و مالیات زیادی از وی دریافت می‌شده است. او در این باره به عمر شكایت كرد؛ اما خلیفه به شكایت او توجهی نكرد. چندی بعد از آن، حادثه‌ی ترور رخ داد و طبیعی بود كه كاملاً در ارتباط با جرّ و بحثی باشد كه میان قاتل و خلیفه رخ داده است.

مدینه

مسعودی كیفیت واقعه را چنین گزارش می‌كند: عمر اجازه ورود عجمان را به مدینه نمی‌داد.(15) مغیره به او نوشت: من غلامی دارم كه نقاش، آهنگر و نجار بوده و به كار مردم مدینه می‌آید، اگر اجازه می‌دهی او را نزد تو بفرستم. عمر به وی اجازه داد و ابولۆلۆ به مدینه آمد. مغیره برای هر روز دو درهم از او می‌گرفت. زمانی، ابولۆلۆ نزد عمر آمده و از زیادی خراج خود شكایت كرد. عمر گفت: چه كاری انجام می‌دهی؟ ابولۆلۆ كارهای نقاشی و نجاری و آهنگری خود را شرح داد. عمر گفت: با توجه به كارهایی كه انجام می‌دهی، خراج تو زیاد نیست. پس از چندی، عمر از وی خواست تا یك آسیاب بادی بسازد. ابولۆلۆ گفت: برای وی آسیابی خواهد ساخت كه تمام مردم از آن سخن بگویند! عمر از این سخن، بوی تهدید شنید اما به چیزی نگرفت. پس از آن بود كه عمر را صبحگاهان در یكی از زوایای مسجد به قتل رساند. او دوازده نفر دیگر را نیز مجروح كرد كه شش تن آنان مردند. بعد از آن خود را با خنجر به قتل رساند.(16)

این ماجرا، نشان می‌دهد كه قضیه جنبه‌ی شخصی داشته است. بنابراین دفاع از وی از طرف هیچ گروهی روا نیست؛ گرچه برخی از قدیم او را مسلمان دانسته و قتل خلیفه را برخاسته از اختلافات مذهبی دانسته‌اند. (17)

مسعودی ابولۆلۆ را «مجوسی» دانسته، اما در برخی مصادر، بر مسیحی بودن وی تأكید شده است.(18) در این میان، شیعیان كه دل خوشی از رفتار خلیفه نداشتند، بعدها موضع مثبتی درباره‌ی ابولۆلۆ اتخاذ كردند. در ادبیات عامیانه‌ی شیعی شواهدی وجود دارد كه نشان می‌دهد وی محبوبیتی میان توده‌های شیعه داشته است. به علاوه محلی هم به عنوان مزار وی در كاشان وجود دارد كه بر اساس برخی از قصه‌های عامیانه طرح شده و فاقد مستند تاریخی است.(19)

در میان انگیزه‌های ابولۆلۆ می‌توان به این نكته نیز توجه داشت كه او بر آن بوده تا در برابر احساس شكستی كه ایرانیان در برخورد با مسلمانان داشته‌اند این گونه انتقام بگیرد. اما در اثبات این جهت، شاهدی وجود ندارد.

مسعودی ابولۆلۆ را «مجوسی» دانسته، اما در برخی مصادر، بر مسیحی بودن وی تأكید شده است. در این میان، شیعیان كه دل خوشی از رفتار خلیفه نداشتند، بعدها موضع مثبتی درباره‌ی ابولۆلۆ اتخاذ كردند. به علاوه محلی هم به عنوان مزار وی در كاشان وجود دارد كه بر اساس برخی از قصه‌های عامیانه طرح شده و فاقد مستند تاریخی است

سر نخ ماجرا

درباره این كه چه كسی ابولۆلۆ را تحریك كرده چند احتمال مطرح بود. یكی از این نویسندگان كعب الاحبار را طراح اصلی توطئه‌ی قتل عمر دانسته و گفته است كه او ابولۆلۆ را بر این كار تحریك كرده است. استناد او خبر طبری و نقلی است كه ابن اثیر از طبری آورده است.(20)

حدس دوم كه از خود خلیفه نقل شده این بود كه، شاید برخی از مهاجرین در این واقعه دستی داشته‌اند. به همین دلیل وی ابن عباس را نزد آنان فرستاد تا از آنان بپرسد: أ عَنْ ملاءٍ مِنْكم؟ آیا قتل من را شما فرمودید؟ و آنان گفتند: ‌معاذ الله! ما عَلِمْنا و مَا اطَّلَعْنا.(21)

تاریخ درگذشت خلیفه، 26 یا 27 ماه ذی حجه سال 23 هجرت گزارش شده است، ‌این در حالی است كه او تنها پنجاه و پنج سال از عمرش گذشته بود،(22) گرچه در قولی از معاویه! آمده است كه او شصت و سه سال داشته است.(23) شاید این جعل برای آن بوده تا او را هم سن و سال رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ معرفی كنند.

عمر در روزهای پایانی عمر كه مجروح افتاده بود گویا از زندگی دنیای خود چندان رضایتی نداشت. او مرتب می‌گفت: «یا لیتنی لم أكُ شیئاً، لیْتَ لم تَلِدْنی أُمّی، لیتَ كنْتُ نَسیاً منسیّا، یا لیتنی كُنْت حائكاً أعیش من عمل یدی»(24) ای كاش من هیچ بودم، ای كاش مادرم مرا نزاییده بود، ای كاش من به فراموشی سپرده شده بودم، ای كاش بافنده بودم و از دست رنج خود زندگی می‌كردم.

پی نوشت:

1) ابن ابی الحدید می نویسد: و كان فی اخلاق عمر و الفاظه جفاء و عنجهیّه ظاهره؛ شرح نهج البلاغه ج1 ص 183.

2) اللهم إنّی غلیظٌ فلیِّنی ؛ طبقات الكبرى ج 3 ص 274 ؛ ‌السنة، ابوبكر خلال، ص 318.

3) طبقات الكبری، ج 8، ص 205.

4) الاغانی، ج16، ص93؛ الاستیعاب، ج4، ص273.

5) تاریخ المدینة المنورة، ج2، ص858.

6) الفخری، ص106 . (ترجمه فارسی)

7) نثر الدرر، ج 2 ، ص 35 ؛ عیون الاخبار، ج 1، ص 12.

8) حیاه الحیوان، ج 1، ص 49.

9) نكـ: نثر الدرر، ج 4، صص 35 ـ 34.

10) نكـ، طبقات الكبری، ج 1، ص 265 ؛ الفتوح، ج 2، صص 304 ـ 302 ؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 1، ص 183 ؛ درباره او داستان متفاوتی نقل شده كه آن نیز به نحوی مربوط به برخورد عمر و ندامت او درباره روش برخورد با اوست. نكـ، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 147.

11) مختصر تاریخ دمشق، ج 5، ص 267.

12) عمر سهم «مۆلفه قلوبهم» را كه رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ از زكات می‌پرداخت قطع كرد و گفت:‌ اسلام دیگر هراسی از آنان ندارد ؛ التراتیب الاداریة،‌ ج 1، ص 228؛ الایضاح، ص 97.

13) الاغانی، ج 6 ، ص 279.

14) امام سجاد ـ علیه السّلام ـ می‌فرمود: عمر بدلیل آنكه مردم در امر جهاد سستی نكنند جمله «حی علی خیر العمل» را از اذان برداشت؛ كتاب العلوم (امالی احمد بن عیسی)،‌ ج 1، ص 92.

15) نك: تاریخ المدینه المنوره،‌ج2، ص889، 903، 904؛ النهایه فی غریب الحدیث، ج3، ص286.

16) مروج الذهب، ج2، صص320 ـ 321؛ و نك: تاریخ المدینة المنورة، ج2، ص888؛ طبقات الكبری، ج3، ص345؛ مناقب عمر، ابن جوزی، ص210.

17) نك: البدء و التاریخ، ج5، ص194.

18) تاریخ الطبری، ج4، ص190.

19) در این باره، میرزا عبدالله افندی كتاب مفصلی با عنوان «تحفه‌ ی فیروزیه» نگاشته است كه خلاصه آن در كتاب «صفویه در عرصه دین، فرهنگ و سیاست» (رسول جعفریان)، جلد 1، صص414ـ480 آورده شده است.

20) تاریخ الطبری، ج4، ص191؛ الكامل، ج3، ص26؛ نهایة الارب، ج19، ص374؛ همین خبر را با اختلاف اندكی ابن شبه نقل كرده است. فردی كه در سند طبری و ابن شبه مشترك است، ‌عبدالعزیز بن عمر بن عبدالرحمان بن عوف است. نك: تاریخ المدینه المنوره، ج3، ص891؛ او می‌گوید: پس از مذاكره ابولۆلۆ با عمر بر سر خراج او، و در خواست عمر از وی در ساختن یك آسیاب، ابولۆلۆ به كنایت او را تهدید كرد. فردای آن روز كعب الاحبار نزد خلیفه آمده، به وی گفت: وصیت كن! تو تا سه روز دیگر خواهی مرد. عمر پرسید: تو نام مرا در تورات دیده‌ای. كعب گفت: نه، اما وصف تو را دیده‌ام و این را كه عمر تو به پایان رسیده است ـ در این هنگام، عمر هیچ احساس بیماری نمی‌كرد ـ فردای آن روز كعب آمد و گفت: از آن سه روز یك روز رفته و دو روز مانده است. كعب باز، روز سوم آمد و گفت: دو روز رفته و تنها یك روز و یك شب مانده است. صبح روز بعد ابولۆلۆ عمر را در مسجد مورد حمله قرار داد و شش ضربت بر او زد؛ نك: اثر اهل الكتاب فی الفتن و الحروب الاهلیة، صص237، 24.

21) تاریخ گزیده، ص184؛ طبقات الكبری، ج3، ص348؛ المصنف، عبدالرزاق، ج6، ص52؛ تاریخ المدینة المنورة، ج2، ص904.

22) المعارف، ابن قتیبة، ص183؛ و برای اقوال دیگر نك: معرفة الصحابة، ج1، ص194 به بعد.

23) تاریخ خلیفة بن خیاط، ص53.

24) الزهد و الرقائق، صص79، 80، 145، 146؛ بهجة المجالس، ج2، ص399؛ حیاة الصحابة، ج2، ص115؛ طبقات الكبری، ج3، صص361 ـ 360؛ تاریخ المدینة المنورة، ج2، ص920؛ الامالی، مفید، ص50.

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان


منبع: رسول جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام (تاریخ خلفا)، ج2، صص 70-105 .

 

مطالب مرتبط:

«عمر بن خطاب»، چگونه زیست؟ ( عُمَر که بود و چه کرد؟ [1] )

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.