جزو برجستگان صفوف مقدم باشید
حوزههاى علمیه باید خود را سربازان نظام بدانند، براى نظام كار كنند، براى نظام دل بسوزاند، در خدمت تقویت نظام حركت كنند؛ و این درست عكس آن چیزى است كه سیاست سرویسهاى امنیتى انگلیس و آمریكا و اسرائیل و دیگران و دیگران دنبال میكنند.
آنها تلاش میكنند بلكه بتوانند یك منفذى پیدا كنند. یك آخوندى یك گوشهاى حرفى میزند، كه علىالظاهر برخلاف خواست و فهم و عقیدهى كلى نظام است، بزرگش میكنند؛ آن آدم را اگر كوچك هم باشد، از او یك تصویر بزرگى درست میكنند، براى اینكه فاصلهى بین نظام و روحانیت را برجسته كنند؛ القاء كنند كه چنین فاصلهاى وجود دارد.
بنابراین حوزههاى علمیه نمیتوانند سكولار باشند. اینكه ما به مسائل نظام كار نداریم، به مسائل حكومت كار نداریم، این سكولاریسم است.
معناى حرف من این نیست كه حالا همه باید از روز اول بیایند در مشاغل نظام كار كنند؛ نخیر، باید درس بخوانید. بنده از دوران مبارزات، خودم درگیر مبارزات بودم.
در مشهد درس مكاسب و كفایه میدادم. خیلى از شاگردهاى ما درگیر مبارزات بودند. از بس گرم كارهاى مبارزاتى میشدند، به نظرشان مىآمد كه این حرفهاى مكاسب و استدلالهاى كفایه فایدهاش چیست.
مكرر بنده به آنها میگفتم: آقاجان! بىمایه فطیر است؛ باید مایه پیدا كنید. اگر مایه پیدا كردید، آن وقت میتوانید در منصب و جایگاهى مثل جایگاه امام بزرگِ عالىمقام، این حركت عظیم را انجام دهید.
نظام، مرتبط و متصل و همزاد است نسبت به روحانیت. اگر روحانیت نبود، شما بدانید این نظام تشكیل نمیشد؛ این انقلاب پیروز نمیشد. بنده از قبل از انقلاب در محافل روشنفكرى بودهام، با گروههاى سیاسى ارتباط نزدیك داشتهام، همهى آنها را هم میشناختم، با خیلىهاشان هم بحث و جدل كرده بودیم.
این را من از روى اعتقاد و با استدلال میگویم: اگر جامعهى روحانیت نبود، این انقلاب پیروز نمیشد؛ تا صد سال دیگر هم پیروز نمیشد.
روشنفكران سیاسى ما كه بعضىشان هم آدمهاى خوبى بودند، دلسوز هم بودند - همه، آدمهاى ناراه و منحرفى نبودند - توانائىاش را نداشتند، مقبولیت نداشتند، در بین مردم نفوذ نداشتند، نمیتوانستند بر دلهاى مردم حكومت كنند.
آن كه میتوانست اولاً از حیث سطح، تمام كشور را فرا بگیرد، ثانیاً از حیث عمق و تأثیر، تا اعماق دلها نفوذ كند، روحانیت بود؛ كه همه جا بود.
بنده یك وقتى در اوائل انقلاب، این آیهى شریفهى سورهى نحل را خواندم:
«اعوذ باللّه من الشّیطان الرّجیم. و اوحى ربّك الى النّحل ان اتّخذى من الجبال بیوتا و من الشّجر و ممّا یعرشون. ثمّ كلى من كلّ الثّمرات فاسلكى سبل ربّك ذللا یخرج من بطونها شراب مختلف الوانه فیه شفاء للنّاس».
گفتم بله، این جوانهاى طلبه مثل زنبورهاى عسل رفتند بر روى گلهاى معرفتى كه از بیان امام روئیده بود، نشستند تغذیه شدند، بعد راه افتادند به سرتاسر كشور، به مردم عسل دادند، به دشمنان نیش زدند؛ هم عسل، هم نیش؛ نیش و نوش با هم.
از هیچ دستهاى، از هیچ حزبى، از هیچ جمعیت دیگرى غیر از روحانیت، این كار برنمىآمد. و اگر این نمیشد، این انقلاب اجتماعى به وقوع نمیپیوست؛ انقلابى كه همان شعارى كه در تهران روز عاشورا داده میشود، در فلان كورهدهِ یك استان دورافتاده هم مردم راهپیمائى میكنند، همان شعار را میدهند، همان حرف را میزنند، همان درخواست را میكنند.
این میشود انقلاب اجتماعى؛ كه نتیجهاش سقوط آنچنان حكومتى است، و تشكیل اینچنین نظامى. استقامت و استحكام و ریشهدارى این نظام به گونهاى است كه به توفیق الهى، قرنها این نظام پابرجا خواهد بود.
مبانى فكرى را هم باز خود روحانیون آماده كردند. امثال شهید مطهرى، امثال علامهى طباطبائى و بزرگانى از این قبیل، مبانى فكرىِ مستحكم را آماده كردند؛ این زیرساختهاى فكرى را كه بر اساس آنها میشود نشست فكر كرد، پرورش داد، گسترش داد، تفریع فروع كرد و نیازهاى فكرى امروز جوانها را پاسخ داد.
در كشور ما آن سخن قاطعى كه توانست تفكرات ماركسیستى را مثل پنبهاى حلاجى كند، به هم بزند و باد هوا كند، فرمایشات مرحوم مطهرى بود - كه ایشان شاگرد آقاى طباطبائى بود - و بعضى دیگر از شاگردان مرحوم علامهى طباطبائى. این نظام در یك چنین بسترى به وجود آمده.
بنابراین وظیفه سنگین است، كار هم زیاد است. وظیفهى شما خیلى زیاد است. از لحاظ معنوى باید خودتان را بسازید؛ هم از لحاظ اخلاقى، هم از لحاظ تهذیب، هم از لحاظ تدین، هم از لحاظ پایبندى و تقید به فرایض و نوافل و تلاوت قرآن.
این طلبهى عزیز ما چه قرآن خوبى تلاوت كردند، و چه آیاتى: «لقد كان لكم فى رسولاللّه اسوة حسنة لمن كان یرجوا اللّه و الیوم الأخر و ذكر اللّه كثیرا».
اگر «یرجوا اللّه و الیوم الأخر» هستیم، اسوه، پیغمبر است. نه اینكه ما مثل او عمل كنیم - كه محال است - راه او را باید ادامه دهیم.
آن وقت در آیهى بعد، وضع مۆمنان به این پیغمبر روشن میشود: «و لمّا رءا المۆمنون الأحزاب قالوا هذا ما وعدنا اللّه و رسوله و صدق اللّه و رسوله».
در جنگ احزاب، از همه طرف حمله كردند. در جنگ بدر یك گروه بودند، در جنگ احد یك گروه بودند، در جنگهاى دیگر قبائلِ كوچك بودند؛ اما در جنگ احزاب، همهى قبائل مشرك مكه و غیر مكه و ثقیف و غیره آمدند متحد شدند؛ ده هزار نفر نیروى رزمنده فراهم كردند؛ یهودىهایی هم كه همسایهى پیغمبر بودند و امانیافتهى پیغمبر بودند، خیانت كردند؛ اینها هم با آنها همكارى كردند.
اگر بخواهیم این را با امروز مقایسه كنیم، یعنى آمریكا با آنها مخالفت كرد، انگلیس مخالفت كرد، رژیم صهیونیستى مخالفت كرد، فلان رژیم مرتجعِ نفتخوار مخالفت كرد.
پولهاشان را خرج كردند، نیروهاشان را جمع كردند، یك جنگ احزاب درست كردند؛ جنگ احزابى كه دلها را خیلى ترساند. اوائل همین سوره میفرماید: «و اذ قالت طائفة منهم یا اهل یثرب لا مقام لكم فارجعوا»؛ مردم را میترساندند. الان هم همین جور است.
الان هم یك عدهاى مردم را میترسانند: آقا بترسید. مقابلهى با آمریكا مگر شوخى است؟ پدرتان را در مىآورند! آن جنگ نظامىشان، این تحریمشان، این فعالیتهاى تبلیغى و سیاسىشان. در آخر این سوره باز میفرماید: «لئن لم ینته المنافقون و الّذین فى قلوبهم مرض و المرجفون فى المدینة لنغرینّك بهم».
مرجفون همین هایند. در یك چنین شرائطى، شرح حال مۆمن این است: «هذا ما وعدنا اللّه و رسوله»؛ ما تعجب نمیكنیم؛ خدا و رسولش به ما گفته بودند كه اگر پابند به توحید باشید، پابند به ایمان به خدا و رسول باشید، دشمن دارید؛ دشمنها سراغتان مىآیند.
بله، گفته بودند، حالا هم راست درآمد؛ دیدیم بله، آمدند. «و صدق اللّه و رسوله و ما زادهم الاّ ایمانا و تسلیما»؛ ایمانشان بیشتر شد.
منافق، ضعیفالایمان، فى قلوبهم مرض - كه طوائف گوناگونىاند - وقتى دشمن را مىبینند، تنشان مثل بید میلرزد؛ بنا میكنند به مۆمنین باللّه و زحمتكشان در راه خدا، عتاب و خطاب و اذیت كردن و فشار آوردن: آقا چرا اینجورى میكنید؟ چرا كوتاه نمىآئید؟ چرا سیاستتان را اینجورى نمیكنید؟ همان كارى كه دشمن میخواهد، انجام میدهند.
اما از آن طرف، مۆمنینِ صادق میگویند: ما تعجبى نمیكنیم؛ خب، باید دشمنى كنند؛ «هذا ما وعدنا اللّه و رسوله». یك جا هم فرموده: «و لن ترضى عنك الیهود و لا النّصارى حتّى تتّبع ملّتهم»؛(7) تا وقتى كمند آنها را به گردن نیندازید، دنبالهرو آنها نشوید، همین آش است و همین كاسه. خودت را قوى كن كه كمندش در گردن تو تأثیر نگذارد؛ یك تكان بدهى، كمندش پاره شود. خودت را قوى كن.
چرا خودت را ضعیف میكنى تا در مقابل او تسلیم شوى، خاكسار شوى، به خاك بیفتى؟ «و ما زادهم الاّ ایمانا و تسلیما».
اینجورى باشید عزیزان من، فرزندان من، جوانهاى طلبه! با نیت صادقانه درس بخوانید، به قصد اینكه در این میدان عظیم كه در صفوف مقدمش خواهید بود، جزو برجستگان صفوف مقدم باشید.
من سفارش میكنم كه كانونهاى فرهنگى - هنرى مساجد را فراموش نكنید؛ البته با همكارى بسیج. بد است كه بین روحانى مسجد و بسیج مسجد، اختلاف به وجود بیاید. نه، با همكارى بسیج، این كانونهاى فرهنگى - هنرى مساجد را مۆثر كنید، برایش كار كنید.
بنشینید فكر كنید، مطالعه كنید و سخنى كه متناسب با نیاز آن جوانى است كه آنجا حضور پیدا میكند، فراهم كنید. مطالعه كنید. كتابهائى وجود دارد كه میشود از این كتابها استفاده كرد. كتابهائى هست؛ بروید بپرسید، تحقیق كنید از كسانى كه اهلش هستند.
خودتان را مجهز كنید، مسلح به سلاح معرفت و استدلال كنید، بعد به این كانونهاى فرهنگى - هنرى بروید و پذیراى جوانها باشید. با روى خوش هم پذیرا باشید؛ با سماحت، با مدارا.
فرمود: «و سنّة من نبیّه»، كه ظاهراً عبارت است از «مداراة النّاس»؛ مدارا كنید. ممكن است ظاهر زنندهاى داشته باشد؛ داشته باشد. بعضى از همینهائى كه در استقبالِ امروز بودند و شما - هم جناب آقاى مهماننواز، هم بقیهى آقایان - الان در این تریبون از آنها تعریف كردید، خانمهائى بودند كه در عرف معمولى به آنها میگویند «خانم بدحجاب»؛ اشك هم از چشمش دارد میریزد. حالا چه كار كنیم؟ ردش كنید؟ مصلحت است؟ حق است؟ نه، دل، متعلق به این جبهه است؛ جان، دلباختهى به این اهداف و آرمانهاست. او یك نقصى دارد.
مگر من نقص ندارم؟ نقص او ظاهر است، نقصهاى این حقیر باطن است؛ نمىبینند. «گفتا شیخا هر آنچه گوئى هستم / آیا تو چنان كه مینمائى هستى؟».
ما هم یك نقص داریم، او هم یك نقص دارد. با این نگاه و با این روحیه برخورد كنید. البته انسان نهى از منكر هم میكند؛ نهى از منكر با زبان خوش، نه با ایجاد نفرت. بنابراین با قشر دانشجو ارتباط پیدا كنید.
آقاى فرجام در مورد لباس روحانیت تذكر خوبى دادند. آنهائى كه درسشان یك قدرى پیش رفته، لباس روحانیت بپوشند؛ اما بدانند لباس طلبگى پوشیدن، بار سنگینى است. این عمامهى چند سیرى كه شما روى سرت میگذارى، خیلى سنگین است. بمجردى كه دیدند شما عمامه دارى، سیل سۆال و اشكال و اینها وارد میشود.
اگر آنچه كه نمیدانى، گفتى نمیدانم، بعد رفتى آن را تحقیق كردى و دانستى و احیاناً آمدى به او گفتى، این خوب است؛ اما اگر آنچه كه نمیدانى، به شكل غلط جواب دادى، یا چون نمیدانستى، عصبانى شدى كه چرا این را از من سۆال كرد، این دیگر خوب نیست. اگر بناست آدم اینجور باشد، نبودن بهتر است.
امامت جماعت در مساجد را محترم بشمارید، مهم بشمارید. كسانى كه شایستگى دارند، امامت مساجد خیلى مهم است. در هر وعدهى نماز، یا لااقل در هر شبانهروزى یك وعدهى نماز، با مردم حرف بزنید و افكار را باز كنید. با ذكر حقایق دین و مناقب ائمه (علیهمالسّلام) دلها را روشن كنید؛ دلها روشن میشود.
خب، صحبت ما یك قدرى طولانى هم شد. خداوند انشاءاللّه بركات وجود جناب آقاى مهماننواز را براى این منطقه محفوظ بدارد. در دیدارهائى كه گاهى با ایشان داشتیم، راجع به آمدن به بجنورد مكرر میگفتند، ما هم میگفتیم چشم، «الأمور مرهونة بأوقاتها»؛ خب، حالا اوقاتش رسید.
ایشان در بجنورد ماندهاند، كار بسیار خوبى كردند؛ بركتى هستند براى این شهر. ایشان وظائفى دارند؛ امام جمعهى محترم هم كه بحمداللّه انسان احساس میكند هم خوشبیان، هم خوشفكر، هم تواناى براى كار هستند، انشاءاللّه به وظیفهى امامت جمعه به بهترین وجهى عمل میكنند.
این یكى از همان مواردى است كه بنده آرزو دارم: چیزى از دست ندهیم، چیزى هم به دست بیاوریم. بجنورد الحمدللّه آقاى مهماننواز را از دست نداد و بركات وجود ایشان، مراجعهى به ایشان، مثل سابق هست؛ یك چیزى هم اضافه گیرمان آمد، كه امام جمعهى محترم است.
خدایا! آنچه را كه میكنیم، آنچه را كه میگوئیم، آنچه را كه در نیت میگذرانیم، براى خودت و در راه خودت قرار بده؛ آن را به كرم و فضلت از ما قبول كن. پروردگارا! قلب مقدس ولىعصر را از ما راضى كن؛ ما را مشمول دعاى آن بزرگوار قرار بده.
پروردگارا! این جمع حاضر و دیگر فضلا و طلاب و روحانیونى كه هستند و در این منطقهى بزرگ مشغول كارند، همه را سربازان واقعى اسلام و قرآن قرار بده. این الفت و انسى كه امروز بین برادران شیعه و سنى در این منطقه هست، روزبهروز آن را بیشتر كن؛ همهشان را به راه خیر و راه صلاح و راه هدایت امت راهنمائى بفرما.
تهیه و تنظیم: محمد حسین امین گروه حوزه علمیه تبیان