بهروز حشمت هنرمند مجسمه ساز ایرانی است که در دوران قبل از انقلاب به دلیل فشارهای ساواک مجبور به ترک ایران شد. چندی پیش این هنرمند در اکپویی در کشور فرانسه شرکت کرد.

بهروز حشمت و آشیقلار
بهروز حشمت هنرمند مجسمه ساز ایرانی است که در دوران قبل از انقلاب به دلیل فشارهای ساواک مجبور به ترک ایران شد. چندی پیش این هنرمند در اکپویی در کشور فرانسه شرکت کرد.
او کار مجسمه سازی را از اوایل سال 1350 آغاز کرده و نمایشگاهی از آثار خود در گالری های اصولی تبریز(1352-54) و سیحون تهران (1353) تشکیل داد. مجسمه ای از وی در سال 1353 در محل ورودی کارخانه ماشین سازی تبریز ، که آن زمان آنجا کار می کرد ، نصب شده و هنوز پا برجاست.
وی پس از آن که مجسمه آشیق را در سال 1354 ساخت . او که از طرف ساواک مورد سوء ظن قرار گرفته شده بود ناگزیر به ترک ایران شد.این مجسمه که از آثار معروف حشمت است ، سرنوشت چندان مطلوبی نداشته است. مجسمه آشیقلار که به دمیر آشیق معروف است .ابتدا در پارک شاهگلی تبریز به مدت 2 ماه نصب شد ، اما آنطور که خود می گوید پس از دخالت ساواک این مجسمه از محل خود برداشته و به پشت حیاط موزه منتقل شد. این مجسمه بعد از حدود 25 سال به محوطه نمایشگاه بین المللی تبریز برده شده و اکنون در آنجا پا برجاست.
بهروز حشمت پس از ترک اجباری ایران ، مقیم اتریش شد. او در اتریش تحصیلات خود را در رشته مجسمه سازی ادامه داد و با درجه کارشناسی ارشد از دانشگاه هنرهای وین فارغ التحصیل شد.
وی در طول سال ها اقامت در اتریش ، آثار خود را در نمایشگاههای جمعی و انفرادی بسیاری در این کشور و نقاط مختلف جهان به نمایش گذاشته و برخی از مجسمه هایش در چند شهر نصب شده اند.
وی نمایشگاه هایی در هلند ، فرانسه ، انگلستان ، بلغارستان ، آذربایجان ، رومانی ، گرجستان ، ایتالیا ، ترکیه و آلمان داشته و آثاری از او در موزه هایی در اتریش و آلمان نگه داری می شوند.
بهروز حشمت تا کنون دو جایزه " آنسوسمان " و جایزه اول بین المللی مجسمه سازی " گابرووا " در بلغارستان را از آن خود کرده است. "
اسوالدشتیم " مجسمه ساز معروف اتریش در باره نمایشگاهی از بهروز حشمت نوشت: اگر وتروبا ( بنیانگذار مجسمه سازی مدرن) زنده بود به احترام بهروز حشمت کلاه از سر بر می داشت.
به مناسبت برگزاری نمایشگاهش در پاریس گفتگویی با او انجام شده که در زیر می خوانید...
در مدتی که در پاریس هستید، این شهر و هنرمندانش را چطور ارزیابی میکنید؟
در پاریس كه هستی می توانی در تاریخ قدم بزنی و این مسئله برایم همیشه جالب بوده و هست. فکر میکنم عمر « ایسم »ها تمام شده. پاریس همیشه مسافرنشین بوده، اغلب کسانی که در اینجا سبکهای مختلف را به وجود آوردهاند پناهندگان هنریای بودند که به طور موقت در پاریس زندگی میکردند – فراموش نكنیم كه گرونیکای پیكاسو در دوران حکومت فرانکو در پاریس آفریده شد- اما اكنون پاریس دیگر این نقش را ندارد، به همین دلیل مركزیت خود را از دست داده است.
آیا صرفِ این كه هنرمند نیاز درونی خود را با هنرش بیان كند كافی است یا چگونگی ، موضوع و جهتگیری آن هم مهم است؟
من تعهدی برای هنرمند در مقابل هیچ كس قائل نیستم. هنرمند به خودش متعهد است. و اگر كس یا كسان دیگری به آن چه درد من است برسند ما دارای درد مشترك میشویم ولی اصل این است كه من جرأت كنم از درد خودم ابتدا به ساكن حرف بزنم.
به نظر تو وظیفه هنرمند در رابطه با مسایل زمانهی خودش به عنوان شاهد زمانهاش، چیست؟
من به وظیفهمندی هنرمند اعتقاد ندارم. وظیفه بر اثر شناخت به وجود میآید. ما نسبت به شناخت خودمان موظفیم. این شناخت است كه برای من تعهد میآورد.
وی نمایشگاه هایی در هلند ، فرانسه ، انگلستان ، بلغارستان ، آذربایجان ، رومانی ، گرجستان ، ایتالیا ، ترکیه و آلمان داشته و آثاری از او در موزه هایی در اتریش و آلمان نگه داری می شوند.
در حوزهی فعالیت هنریِ خودت وضع هنرمندان ایرانی را در خارج را چگونه ارزیابی میكنی؟
در خارج، نوعی ترس و ابهام در كارها به چشم میخورد. به خصوص در كارهای كسانی كه از «مدرسههای هنری» بیرون آمدهاند. آنها بیشتر برای خود نوعی «مسئولیت هنری» قائلند. ضعف آنها ضعف كاریشان است. سیب را خوب میكشند، درخت را خوب میكشند اما به این كه سیب ممكن است كرم داشته باشد فكر نمیكنند. یا به نگاه حسرتبار یك بچهی گرسنهِ به این سیب توجه ندارند.
چه انگیزهای تو را واداشت كه كارهای اولیهات مثل آن قفلها، و كارهایی نظیر آن را خلق كنی؟
من هنرمند دنیا نیامدهام و هیچ وقت هم معلمی نداشتهام- دركل همیشه ضد معلمم- معلم من فضایی است كه در آن زندگی میكنم.محیط اجتماعی من است كه به من میآموزد چه عكسالعملی نشان دهم. من كار جدیام را از سال 1971 شروع كردم. در این كارهایم سئوال میكنم چرا این گونهام؟ چرا به گوش و لبهایم قفل زدهاند و وقتی دیگرانی میآیند و تصویر خودشان را در آنها میبینند در این درد مشترك میشویم؟ دیكتاتوری مثل وبایی است كه به جان همهی جامعه میافتد. من این آدمهای ویروس گرفته و سركوب شده را در كارهای اولیهام نشان دادهام. و نیز آنهایی را كه در مقابل این بیماری مبارزه میكنند. من هنر را از طریق كار شناختم و نه بر عكس. به همین دلیل است كه در كارم به این فكر نمیكنم كه چقدر هنر میكنم بلكه بیشتر برایم این اهمیت دارد كه چقدر حرفهایم را گفتهام. حالا اگر كسی این كارها را هنر بداند مسئله دیگری است. من فكر میكنم گفتن حرف خودش هنر است.
در كارهایی كه در این چند سالهی اخیر كرده ای، بیشتر دیوار است و سدهایی را نشان دادهای و دریچههایی كه از آن میان پیداست. هدفات در این كارها چیست؟
فلسفه دیوار را از زمانی كه از ایران آمدم رویش كار كردم. چون فكر میكنم كه ما از آن طرف دیوار به این طرف دیوار افتادهایم و من باید بگویم آن طرف دیوار چه میگذرد. مثل «عاشقها» كه از دهی به دهی میرفتند و همیشه در ده بعدی ماجراها و سرگذشت ده قبلی را تعریف میكردند و به این ترتیب میتوانستند از مسایل مردم صحبت كنند. چون فكر میكنم چه این طرف و چه آن طرف، ما همگی پشت این دیواریم. تمام سعی من این بوده كه گوشهای از این آینه باشم و شرایط آن طرف دیوار را نشان دهم.
سرنوشت مجسمه «عاشق ها» چه شد؟
مجسمهی «عاشقها» در همان زمان شاه بعد از دو ماه به خاطر ضدیت رژیم با موزیك و فرهنگ فولكوریك آذربایجان از باغ شاهگلی شبانه برداشته شد این مجسمه با اقبال همگانی روبرو شده بود و مردم در كنار آن عكس میگرفتند.
فراوری: سمیه رمضان ماهی
بخش هنری تبیان
منبع:
ماهامه آفتاب آذربایجان شماره 33--سال سوم--شهریور 88---صفحه 11
مجله آرش
نشریه الکتریکی بَیَل