تبیان، دستیار زندگی
یک روز از روزهای خدا مریم کوچولو به مامانش می گه مامانی هر شب بابا برام قصه می گه من دلم می خواد یک شب خودم برای بابا قصه بگم اما مامانی قصه ای نمی دونم که بابا بلد نباشه و نه می تونم کتاب داستان را بخونم ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مریم داستان میگه
مریم داستان میگه

یک روز از روزهای خدا مریم کوچولو به مامانش می گه مامانی هر شب بابا برام قصه می گه من دلم می خواد یک شب خودم برای بابا قصه بگم اما مامانی قصه ای نمی دونم که بابا بلد نباشه و نه می تونم  کتاب داستان را بخونم مامانی چکار کنم مامانیش گفت غصه نخور دختر گلم من امروز داستان پری شیطون را برات تعریف می کنم   اون وقت وقتی بابا اومد تو امشب قبل خواب این داستان رو براش تعریف کن مامان براش تعریف کرد که:

***********

پری شیطون بود و همیشه وسایلش را گم می کرد و هر چی مامان و بابا به اون تذکر می دادند که هر چیزی را که بر می داری سر جاش بذار و هر وسیله را بعد استفاده سر جاش بگذار پری کوچولوی شیطون گوش نمی کرد.

تا اینکه یک روز عروسک کوچولوی یادگاری مادر بزرگش رو که مادر بزرگ مهربونش از مشهد براش آورده بود را گم کرد خیلی ناراحت شد هرچی گشت انگار آب شده بود رفته بود توی زمین.

خلاصه ناراحت جلوی در خونه نشسته بود و دوستانش را در حال بازی نگاه می کرد و غصه عروسکش را می خورد که  یک فکری به سرش زد مادر بزرگش به اون گفته بود صدقه مشکلات را حل می کند پس رفت و یک 25 تومانی داخل صندوق صدقات انداخت تا خدا کمکش کنه عروشکش پیدا بشه.

تا رسید دم در خونه شون مامان جونش صداش کرد: پری جون، دختر بی هواس عروسکت رو گذاشته بودی توی یخچال. پری جون از اون به بعد قول داد که دیگه هواسش رو جمع کنه و هر چیزی را سر جای خودش بذاره.

***********

داستان که تموم شد مامان مریم کوچولو گفت مریم گلم امشب این داستان را برای بابا جون تعریف کن.

مریم هم پرید و مامان نازش رو بوسید.

بخش کودک و نوجوان تبیان


منبع: داستان های کودکانه

مطالب مرتبط:

من و گنجشک و گل و امام مهربان

کارهای ساده

کفش‌های نو     

دانه‌ کوچک‌

گاو پرخور

چشمهای کوچولو

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.